سلام همراهان عزیزم


شبتون بخیر و شادی


سفر راهیان نور با تمام تجارب و حال و هوای خوشش تموم شد و به دانشگاه برگشتیم.


از قشنگترین سفرهای زندگیم بود. با بچه های باحال و صبور و مودب که واقعا شیفته ادب و احترامشون هستم. خدا به حق حضرت زهرا سلام الله علیها به همشون توفیق روز افزون عنایت کنه.


اینبار راویان از رزمندگانی بودند که همشون هم جانباز بودن و هم در عملیات ها نقش موثر داشتند. همسنگران شهیدان کاظمی و علم الهدی و خرازی و ...


روحانیونی که اونجا بودن هم اهل تواضع بودن و هم اهل سر و کله زدن با جوونا.


امسال از خادم الشهدای خانم خبری نبود الحمدلله.


آقا پسرهای خادم الشهدا هم چندان کم سن و سال و کم تجربه نبودن الحمدلله.


از روضه های مکرر و اشک چشم گیری زوری هم خبری نبود.


کاروان ما که 20 تا اتوبوس از همه نوع آقاپسر جوون بود با همون تیپشون به راحتی روی زمین می نشستند و میان خاک و خل ها به حرف راویان و روحانی ها قشنگ توجه میکردن.


خدا نبخشه کسانی که توی دل مردم را الکی خالی میکنن و از نسل جوون ما هیولا میسازن و اونا را یه مشت جوون دین گریز روحانی ستیز معرفی میکنن.


من که اصلا حتی چند دقیقه کوتاه هم نمیتونستم تنها باشم. تا میدیدن یکی مثل من تنهاست، حتی بدون اینکه درست بشناسنش، دورش جمع میشدن و باهاش حرف میزدن. مثلا سه بار از من تقاضای روضه کردن و منم براشون روضه خوندم. یکی روی خاکهای شلمچه روضه حضرت زهرا ، یکی هم روی خاکهای سه راه شهادت روضه حضرت سقای کربلا ، یکی هم پادگان شهید باکری روضه علی اکبر سلام الله علیم اجمعین.


با اینکه جای من کف اتوبوس بود اما کمرم درد نگرفت و وضع و حال معدم هم بدک نبود و حتی به برکت شهدا، یکی از بزرگترین کابوس ها هم از سرم رفع شد و همه چی دست به دست هم داد که بیشتر از بیست ساعت در طول سه شبانه روز مباحث معرفتی مطرح کنیم و با بچه ها بحث کنیم.


ساعت 6 صبح روز جمعه رسیدیم دانشگاه.


همین طور که چنددقیقه با خانمم حرف میزدم بهش گفتم: بریم امروز جهرم؟


اون بنده خدا هم که بالاخره به اینجور زندگی با من عادت کرده گفت: اگه خسته نیستی بریم. اما تو که چشمات از خستگی قرمز کرده!


آقا سرتون درد نیارم. تا ساعت 10 و نیم خوابیدم و اذون ظهر جمعه اومدیم به طرف جهرم و ساعت 10 شب رسیدیم.


دلم طاقت نیاورد و رفتم اول دست بابا و مامانم را بوسیدم و بعدش تا حدود ساعت یک بامداد توی خیابونای جهرم قدم زدم. اینقدر کیف داد که نگو. البته قدم زدن شبانه کیف داد وگرنه دیدن مناظر نه چندان جالبی که به قول دل پردرد عمو بردبار عزیزم؛ دلالت بر کج سلیقگی بعضی مدیران و ... میکند چندان لطفی نداره.


بالاخره الان جهرمم و انشالله قصد دارم هیچ ماموریت و کنفرانس خارج از جهرم قول ندم تا بتونم حداقل مدت بیست روز جهرم بمونم.


چندتا پروژه هیولا دستمه که دعا کنید حداقل بتونم فیش نویسی هام را توی این مدت جمع و جور کنم.


دلم کشیده پاشم برم توی خیابونا قدم بزنم.


فعلا


یاعلی