حدادپور

سلام دوستان، عزاداری های شما قبول!

داغ بودن بازار«مذاکره با غرب» و جدل حامیان و منتقدان داخلی و خارجی آن، بسیاری را از نگاه قرآن و آموزه های سیره ائمه اطهار(علیهم السلام) غافل کرده است. با اینکه میتوان با دقت در متون دینی، اصول مذاکره ای را استفاده کرد که اولا در بر دارنده عزت مسلمین و ثانیا راهبرد اهداف بلند نظام اسلامی باشد.

نوشتار زیر، بخشی از مقاله ای است که در شماره 195 ماهنامه مبلغان حوزه علمیه قم ویژه ماه محرم نوشتم. ابتدای مقاله به بررسی مبانی قرآنی پرداختم و در ادامه به مطلبی اشاره کرده ام که مدتی است تحت عنوان مذاکره امام حسین علیه السلام با عمر سعد مطرح است. در اینجا به علت محدودیت در ارسال مطلب بیش از 3000 کلمه، فقط بخش پایانی مقاله را تقدیم میکنم:

مذاکره امام حسین با عمرسعد؟!

بسیاری از مردم علی الخصوص جوانان حق طلب و حقیقت جو این پرسش را مطرح میکنند که آیا امام حسین(سلام الله علیه) با عمرسعد ملاقات و مذاکره ای داشته اند یا خیر؟ در پاسخ به این پرسش ابتدا به نقل تاریخ مورّخان میپردازیم:

چون عمرسعد با لشکر عظیمى به کربلا آمد و در برابر لشکر محدود امام(علیه السلام) ایستاد. فرستاده عمرسعد نزد امام(علیه السلام) آمد. سلام کرد و نامه ابن سعد را به امام تقدیم نمود و عرض کرد: مولاى من! چرا به دیار ما آمده اى؟

امام(علیه السلام) در پاسخ فرمود: «کَتَبَ إِلَىَّ أَهْلُ مِصْرِکُمْ هذا أَنْ أَقْدِمَ، فَأَمّا إِذْ کَرِهُونِی فَأَنَا أَنْصَرِفُ عَنْهُمْ» ؛ اهالى شهر شما به من نامه نوشتند و مرا دعوت کرده اند، و اگر از آمدن من ناخشنودند باز خواهم گشت!

خوارزمى روایت کرده است: امام(علیه السلام) به فرستاده عمرسعد فرمود: «یا هذا بَلِّغْ صاحِبَکَ عَنِّی اِنِّی لَمْ اَرِدْ هذَا الْبَلَدَ، وَ لکِنْ کَتَبَ إِلَىَّ أَهْلُ مِصْرِکُمْ هذا اَنْ آتیهُمْ فَیُبایَعُونِی وَ یَمْنَعُونِی وَ یَنْصُرُونِی وَ لا یَخْذُلُونِی فَاِنْ کَرِهُونِی اِنْصَرَفْتُ عَنْهُمْ مِنْ حَیْثُ جِئْتُ»؛ از طرف من به امیرت بگو، من خود به این دیار نیامده ام، بلکه مردم این دیار مرا دعوت کردند تا به نزدشان بیایم و با من بیعت کنند و مرا از دشمنانم بازدارند و یاریم نمایند، پس اگر ناخشنودند از راهى که آمده ام باز مى گردم.

وقتى فرستاده عمرسعد بازگشت و او را از جریان امر با خبر ساخت، ابن سعد گفت: امیدوارم که خداوند مرا از جنگ با حسین(علیه السلام) برهاند. آنگاه این خواسته امام را به اطّلاع «ابن زیاد» رساند ولى او در پاسخ نوشت: «از حسین بن على(علیه السلام) بخواه، تا او و تمام یارانش با یزید بیعت کنند. اگر چنین کرد، ما نظر خود را خواهیم نوشت...!».

چون نامه ابن زیاد به دست ابن سعد رسید، گفت: «تصوّر من این است که عبیدالله بن زیاد، خواهان عافیت و صلح نیست». عمرسعد، متن نامه عبیدالله بن زیاد را نزد امام حسین(علیه السلام) فرستاد.

امام(علیه السلام) فرمود: «لا أُجیبُ اِبْنَ زِیادَ بِذلِکَ اَبَداً، فَهَلْ هُوَ إِلاَّ الْمَوْتَ، فَمَرْحَبَاً بِهِ» من هرگز به این نامه ابن زیاد پاسخ نخواهم داد. آیا بالاتر از مرگ سرانجامى خواهد بود؟! خوشا چنین مرگى!

همچنین در عصر تاسوعا، امام حسین(علیه السلام) قاصدى نزد عمرسعد روانه ساخت که مى خواهم شب هنگام در فاصله دو سپاه با هم ملاقاتى داشته باشیم. چون شب فرا رسید ابن سعد با بیست نفر از یارانش و امام حسین(علیه السلام) نیز با بیست تن از یاران خود در محلّ موعود حضور یافتند. امام(علیه السلام) به یاران خود دستور داد تا دور شوند تنها عبّاس برادرش و على اکبر فرزندش را نزد خود نگاه داشت. همین طور ابن سعد نیز به جز فرزندش حفص و غلامش، به بقیّه دستور داد، دور شوند.

ابتدا امام(علیه السلام) آغاز سخن کرد و فرمود: «وَیْلَکَ یَابْنَ سَعْد أَما تَتَّقِی اللّهَ الَّذِی إِلَیْهِ مَعادُکَ؟ أَتُقاتِلُنِی وَ أَنَا ابْنُ مَنْ عَلِمْتَ؟ ذَرْ هؤُلاءِ الْقَوْمَ وَ کُنْ مَعی، فَإِنَّهُ أَقْرَبُ لَکَ إِلَى اللّهِ تَعالى» واى بر تو، اى پسر سعد، آیا از خدایى که بازگشت تو به سوى اوست، هراس ندارى؟ آیا با من مى جنگى در حالى که مى دانى من پسر چه کسى هستم؟ این گروه را رها کن و با ما باش که این موجب نزدیکى تو به خداست.

ابن سعد گفت: اگر از این گروه جدا شوم مى ترسم خانه ام را ویران کنند. امام(علیه السلام) فرمود: «أَنَا أَبْنیها لَکَ»؛ من آن را براى تو مى سازم. ابن سعد گفت: من بیمناکم که اموالم مصادره گردد. امام فرمود: «أَنَا أُخْلِفُ عَلَیْکَ خَیْراً مِنْها مِنْ مالِی بِالْحِجاز» من از مال خودم در حجاز، بهتر از آن را به تو مى دهم.

ابن سعد گفت: من از جان خانواده ام بیمناکم [مى ترسم ابن زیاد بر آنان خشم گیرد و همه را از دم شمشیر بگذراند].

امام حسین(علیه السلام) هنگامى که مشاهده کرد ابن سعد از تصمیم خود باز نمى گردد، سکوت کرد و پاسخى نداد و از وى رو برگرداند و در حالى که از جا بر مى خاست، فرمود: «مالَکَ، ذَبَحَکَ اللّهُ عَلى فِراشِکَ عاجِلا، وَ لا غَفَرَ لَکَ یَوْمَ حَشْرِکَ، فَوَاللّهِ إِنِّی لاَرْجُوا أَلاّ تَأْکُلَ مِنْ بُرِّ الْعِراقِ إِلاّ یَسیراً» تو را چه مى شود! خداوند به زودى در بسترت جانت را بگیرد و تو را در روز رستاخیز نیامرزد. به خدا سوگند! من امیدوارم که از گندم عراق، جز مقدار ناچیزى، نخورى. ابن سعد گستاخانه به استهزا گفت: «وَ فِی الشَّعیرِ کِفایَةٌ عَنِ الْبُرِّ» جو عراق مرا کافى است!

نکات قابل تامل در جریان مذاکرات امام حسین

در جریان مذاکرات مذکور، نکات فراوان تاریخی و دیپلماتیک وجود دارد که به بیان بعضی از آن موارد و تطابق آن با اصول مستفاد از آیات قرآن میپردازیم :

1-اگر امام حسین(علیه السلام) به نامه های کوفیان و یا نامه های ارسالی از سوی دشمن را نمیدادند، برای همیشه تاریخ محکوم به این میشدند که چرا جواب دادخواهی مردم و یا پاسخ دیپلماتیک به طرف مقابلشان ندادند. آیندگان حق داشتند بپرسند که اگر امام حسین پاسخ داده بودند آیا باز هم جنگ رخ میداد؟ آیا جنگ طلب بودن امام و یارانشان اثبات نمیشود؟

اگر امام حسین(علیه السلام) قائل به حرمت ابدی و بدون استثنای گفتگو با دشمن بودند هیچگاه قدم های مذکور را برنمی داشتند. ایشان به درخواست کوفیان جواب مثبت دادند با اینکه علم امامت مبنی بر خیانت آنان داشتند و همچنین با دشمن گفتگو کردند با اینکه علم امامت مبنی بر عدم فایده ظاهری آن داشتند.

2-به خوبی پیداست که نگاه امام حسین(علیه السلام) درباره جایگاه انتخاب حکومت دینی از سوی مردم، همان نگاه پدر بزرگوارشان در اولین روز هجوم مردم به در خانه شان بعد از مرگ عثمان است. حضرت امیرالمومنین(سلام الله علیه) درباره خاطره آن روز فرمودند: «... اما و الذى فلق الحبة، و برأ النسمة، لولا حضور الحاضر، و قیام الحجة بوجود الناصر، و ما اخذ اللَّه على العلماء ان لا یقارّوا على کظّة ظالم و لا سغب مظلوم لألقیت حبلها على غاربها ....» به خدایى که دانه را شکافت و جان را آفرید سوگند که اگر دعوت و حضور این انبوه بیعت‏کنندگان نبود، و اگر آمادگى یاران، حجت را بر من تمام نمى‏نمود، و اگر خدا از دانشمندان و اصلاحگران و روشنفکران پیمان نگرفته بود تا ستمکاران شکمباره را برنتابند و به یارى و نجات ستمدیدگان و گرسنگان بشتابند، بى‏گمان همچنان رشته کار را وامى‏نهادم و پایانش را بسان آغازش مى‏انگاشتم.

امام به درخواستهای مکرر کوفیان جواب مثبت دادند و علاوه بر دلیل فوق، عدم ظالم پنداشتن همه آنان را مدنظر داشتند. در غیر این صورت، جهاز یکی از شتران را مملو از نامه های کوفیان نمیکردند. حتی ساده ترین اذهان هم اگر دقت کنند میفهمند که ایشان به قصد جنگ، مدینه را ترک نکردند بلکه صرفا برای «حفظ عزت مسلمین» و «عدم برقراری روابط دوستانه و بیعت با دشمنان» مدینه را ترک کردند.

3-امام(علیه السلام) در هر گام به اتمام حجّت مى پردازد تا هیچ کس فردا، ادّعاى بى اطّلاعى نکند، جالب این که فرمانده لشکر دشمن نیز تلویحاً حقّانیّت امام(علیه السلام) و ناحق بودن دشمن او را تصدیق مى کند، تنها عذرش ترس از بیرحمى و قساوت آنهاست و این اعتراف جالبى است! این مسئله، همان تاکید و اقرار گرفتن از دشمن درباره مشترکات فیمابین بود که عرض شد.

4-تمام تلاش امام(علیه السلام) خاموش کردن آتش جنگ است و تمام تلاش دشمن افروختن این آتش است، غافل از این که این آتش سرانجام شعله مى کشد و تمام حکومت دودمان بنى امیّه را در کام خود فرو مى برد. تلاش امام برای خاموش کردن آتش جنگ، به شهادت دوست و دشمن، به خاطر ترس از جنگ و آوارگی نبود. بلکه حتی دیگر عقلای قوم نیز جنگ در آن شرایط را به نفع اسلام و مسلمین نمی دانستند. اما یزید و یزیدیان، بزرگترین اشتباه استراتژیکی دوران بنی امیه را مرتکب شدند و دست به قتل بهترین فرزندان امّت دراز کردند که همین امر، سبب ویرانی کاخ آرزوهای بنی امیه شد.

5-امام حسین(علیه السلام) با یزید مذاکره نداشتند و هیچ سند معتبر تاریخی مبنی بر مذاکره کتبی یا شفاهی بین آنان وجود ندارد. چرا که بین آنان چیزی برای مذاکره وجود ندارد. مثلا امام حسین(علیه السلام) در طیّ مذاکرات با یزید قرار است چه بدهد و چه بگیرد؟ یزید، رای و بیعت امام را میخواهد و امام هم اهل معامله رای و بیعت خویش با مثل یزید نیست.

تنها چیزی که در تاریخ وجود دارد و به نقل آن نیز اشاره کردیم، صحبت هایی است که بین امام و عمرسعد در دو نوبت، یک به صورت کتبی و یکی به صورت شفاهی صورت گرفت. حتی اگر اسم آن صحبت ها را مذاکره میگذارند، لطفا رجال سیاسی ما، امام حسین(علیه السلام) را یک شخصیت عاشق میز مذاکره و اهل اتلاف وقت با دشمنان دین معرفی نکنند. چرا که ادعای آنان با واقعیت تاریخ منافات دارد.

6-وقتی امام، حجت را بر عمرسعد تمام کردند و عمرسعد هم عمق خباثت و فریب خوردگی دنیا و وابستگی اش به ایادی کفر را به نمایش گذاشت، امام حسین(علیه السلام) مذاکره را ترک کردند و حتی حقایق تلخ سرنوشت نکبت بار عمرسعد را پیش بینی نمودند.

قرار نیست ما همیشه تا آخرین لحظه حضور دشمنان بر مذاکرات بمانیم بلکه گاهی شرایط جوری رقم میخورد که باید طرف مذاکره را رها کرد و مجلس را ترک کرد. این رفتار امام، همان تلاش برای «عدم تسلط دشمنان بر رای و شرافت مسلمین» میباشد.


   - تاریخ طبرى، ج 4، ص 311؛ ارشاد مفید، ص 435 و بحارالانوار، ج 44، ص 383

- مقتل الحسین خوارزمى، ج 1، ص 241

- اخبار الطوال، ص 253

- فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 164-166 و بحارالانوار، ج 44، ص 388-389

- نهج البلاغه، خطبه 3

- عاشورا ریشه ها، انگیزه ها، رویدادها، پیامدها، زیر نظر آیت الله مکارم شیرازی، ص 386