سلام و روز بخیر عرض میکنم خدمت شما عزیزان


چند روز ...... بودم و دو سه روز هم پاشدم رفتم جهرم. الحمدلله خیلی حال داد.


یکی از عزیزان به نام «محمد علی» پیامی به یاداشت قبلی من گذاشته بودند که ضمن تشکر از ایشون، متن پیامشون را به طور کامل قرار میدم و چندتا نکته درباره اش عرض خواهم کرد:



(( سلام داشتم دنبال مطلب میگشتم که این نامه را و جواب اونرو ذیدم.حاجی این جوریا هم که میگی ی طرف قضیه است.انگار این مطلب خدا برا من گذاشته بود ک حال خرابم واستون بگم.

چند سال پیش نمیدونم چی شد کم کم دل من ی دختری ک اهل این کارا نبود وصل شد تا جایی که خیلی بهم وابسته شدیم. تو واویلا یهو ترس برم داشت که با این وابستگی چکار کنم. یهو همه چیز زدم وبه قول شما از مهلکه ذور شدم خیلی به خودم ذوق میکردم که برای اینکه بیشتر از این به من وابسته نشه دارم کار خدایی میکنم.

اون خانم که جانش برای من میداد گفت:فکر میکنی با فرار چیزی درست میشه؟ فرض کن معماری یک سد برای اهالی یک روستا درست کنه که مردم بتونن از آب رود در طول سال استفاده کنن. همین که آب پشت سد جمع بشه معمار بیاد سد نه خراب کنه؛ نه؛ همه پنجره هاشو باز کنه روستا زیر آب نمیره امامردم تا بینیشون آب بگیره که نه خفه میشن نه زنده!! فرار تو حکم همین میکنه اثر کارت منو نمیکشه اما مرگ تدریجی بدنبال داره.
همون روز اصلا حرفش نفهمیدم منی که اصلا اهل درس و کتاب نبودم زدم رفتم دانشگاه با درس اینقدر خودم مشغول کردم که تاپ دانشگاه شدم و برای خودم کسی شدم و به خودم میبالیدم که لطفی که در حق اون دختر کردم خدا داره نوازشم میکنه.

تا...
دو هفته پیش دیدمش. کجا فکر میکنی؟ جلو مطلب مغز و اعصاب. کنجکاو شدم فکر میکردم رفته سر خونه و زندگیش اما... تا منو دید یه لحظه ماتش برد و اشک در چشماش حلقه زد و روشو برگردوند.

خواهرم مقداری میشناختش اما چون ازش خوشش نمیومد خیلی با او ارتباطی نداشت.رفتم خونه چهره اش مدام جلو چشمام رد میشد و در عالم خودم بودم که خواهرم سلام کرد چون دو قلو هستیم خیلی برای هم حرف میزنیم به طور غیر مستقیم حال اون خانم جویا شدم

خواهرم گفت...
همون چیزی که فکر میکردم من در حقش لطف داشتم مرگ تدریجی اون بوده... این چند روز صداش تو گوشم دادمیزنه که فرار چیزی عوض نمیکنه اما این حرفم به منزله رد صحبت شما نیست اثر داره البته لطفی است در حق خودمان منتش سر دیگران نزاریم.
این قدر حالم از خودم بهم میخوره که نمیتونم هیچکار کنم. شاید دارم یک روز پر التهاب اونو درک میکنم. ))
..............................................................................................


آقا محمدعلی عزیزم! چندتا نکته را فراموش نکنید:

1 - اگه قرار باشه به احساس و تمایل همه جواب مثبت بدیم که نمیشه! بالاخره کسانی هستند که به هر دلیلی ممکنه زود وابسته بشوند حتی در صورتی که از طرف مقابلشون چراغ سبز ندیده باشند! حالا تکلیف من و تو اینه که بگیم چشم؟!

2 - از کجا معلوم که رفتن اون دختر خانم به روانشناس و دکتر مغز و اعصاب به خاطر جواب منفی شما باشه؟؟ ممکنه دلیلش هرچیزی غیر از ترک شما باشه. پس لطفا منطقی برخورد کنید و اجازه ندید که احساس گناهی به شما دست بدهد که مرتکبش نشدید!

3 - شما فرار نکردید! چون کسی فرار میکنه که فقط ترسیده باشه هرچند هر ترسی هم بد نیست. بلکه شما انتخاب کردید که اون توی زندگی شما نباشه. همین. جسارتا چرا واسه خودتون ارزش قائل نیستید؟ هیچ چیز و هیچ کس ارزش اینو نداره که لازم باشه برای دلش از آزادی انتخاب شما برای حفظ پاکدامنیتون بزنید.

4 - چرا حالت از خودت بهم میخوره؟ اگه وابسته تر شده بود و شما هم نمیتونستی خودت را کنترل کنی و وارد گناه میشدی و عفت هردوی شما زیر سوال میرفت، اونوقت چی؟ اونوقت حالت از کی بهم میخورد؟ اونوقت کی باید به دکتر مغز و اعصاب مراجعه میکرد؟

5 - شما گناه نکردی و حالت از خودت بهم میخوره! اگه گناه کرده بودی چی؟ قصه منت گذاشتن سر دیگران نیست. قصه اینه که دوره فردین بازی و ژست های آنچنانی سر اومده. اگه رجبعلی خیاط ها هم قرار بود به روح لطیف دخترانه و زنانه مردم فکر کنن که دیگه هیچی! باید راه راه به همه چراغ سبز نشون میدادند.

6 - یک روز پر التهاب اون، تقصیر شما نیست. تقصیر هرکی هست، تقصیر شما نیست! چرا شما باید یک روز پر التهاب اون دختر را درک کنید؟ مگه اون دخترخانم، لحظه ای را که شما روی هوای نفست پا میگذاشتی و اونو پس میزدی، درکت کرد؟ مگه اون دخترخانم فهمید که شما هم داری به خودت لطف میکنی هم به اون؟ با اینکه والله وظیفه ات نبوده که بخوای به اون لطف کنی اما وظیفه ات، نجات اون دختر هم نیست.

امیدوارم سرفراز و آرام و شاد باشید.



برچسب ها : حدادپور، پاسخ به سوال، نامحرم، کمک