سفارش تبلیغ
صبا ویژن
منوی اصلی
تدبر در قرآن
آیه قرآن
لینک دوستان
خبرنامه
 
آمار وبلاگ
  • کل بازدید: 534077
  • بازدید امروز: 7
  • بازدید دیروز: 35
  • تعداد کل پست ها: 310
درباره
جستجو
مطالب پیشین
آرشیو مطالب
لوگوی دوستان
ابزار و قالب وبلاگ

متافیزیک و ماوراءطبیعه
فیس بوک - شبکه اجتماعی جامعه مجازی" onerror="this.style.display='none'"/>فیس بوک
وصیت شهدا
وصیت شهدا
کاربردی



ابر برچسب ها
انسان - مسیحیت - آدم - حوا - بهشت[1] ، برنامه ریزی[1] ، جهرم، ناامنی، امنیت، دادگاه[1] ، حدادپور، اربعین، کربلا[1] ، حدادپور، اسرائیل، جهاد، مغنیه، تروریست، سوریه[1] ، حدادپور، اسرائیل، شهید الله دادی، حزب الله، خون[1] ، حدادپور، افغانی، پراید، زانتیا، مادر[1] ، حدادپور، امام حسن، مسئله، فلسفه[1] ، حدادپور، امام حسین[1] ، حدادپور، پاریس، فرانسه، ترور، تروریسم، خشونت[1] ، حدادپور، پاسخ به سوال، نامحرم، کمک[1] ، حدادپور، تشکر و قدردانی، پارسی نامه[1] ، حدادپور، جهرم[1] ، حدادپور، جهرم، جامعه شناسی[1] ، حدادپور، چهارشنبه، جلسه[1] ، حدادپور، حضرت معصومه[1] ، حدادپور، حکمت، خداوند، طوفان، گنجشک، مار[1] ، حدادپور، داعش، روحانیون[1] ، حدادپور، دانشگاه، صفر، پیامبر، سیاست، داخلی، خارجی، صفات پیامبر[1] ، حدادپور، دلسوزی، ممنوع[1] ، حدادپور، شهدا[1] ، حدادپور، شهید غلامعلی پیچک[1] ، حدادپور، صفر، دکتر شریعتی، اربعین[1] ، حدادپور، عموباربد، عبدالرحمن رحمانیان[1] ، حدادپور، گله، نظام اسلامی[1] ، حدادپور، لب تاپ[1] ، حدادپور، ماه صفر، تبلیغ، حضرت زهرا[1] ، حدادپور، میان بر، راه، نیاز[1] ، حدادپور، نامه، خواهر، آبجی، مرد، پسر، اغفال[1] ، حدادپور، نظام، انقلاب، مسائل شرعی[1] ، حدادپور، نیاز، درمان[1] ، حدادپور، وبلاگ[1] ، حدادپور، وبلاگ، وبلاگ نویسی[1] ، حدادپور،نامه[1] ، سوءاستفاده، اموات[1] ، هدف[1] ، هدف سازی[1] ،


سلام. شبتون بخیر.


هفته گذشته هم گذشت و باید خودمون را برای هفته پرانرژی دیگری آماده بکنیم.


هفته گذشته، به پیشنهاد همکاران و بعضی از اساتید دانشگاهمون، کارگاهی با موضوع «بومی سازی تفکر امر به معروف و نهی از منکر در محیط دانشگاهی» برگزار کردیم. حدود دو ساعت طول کشید. میتونم به جرات بگم جاتون بسیار خالی بود از بس گفتیم و خندیدیم و مباحث کاربردی مطرح شد. شیوه کارگاهم اینجوریه که ابتدا به مدت 15 دقیقه طرح مسئله میکنم. سپس به گروه های چهار یا پنج نفره تبدیل میشن و ریزموضوعاتی که مدنظر هست را با هم به مباحثه میگذارند.بعدش از هر گروه، نماینده اون گروه میاد و مطالبشون را ارائه میده و بقیه به نقد و بررسیش میپردازند. در آخر هم، مطالب را جمع بندی میکنم.


فقط یک نکته مهم؛ اگر استاد گارگاه، انرژی لازم و اکتیو بودنش را نتونه به کلاس منتقل کنه، بسیار خسته کننده میشه و بقیه هم سرسری میگیرن و هیچی به هیچی. پس علاوه بر موضوعات به روز و مورد نیاز، انرژی و نشاط خیلی اثر داره.


انرژی و ایمان به راه و کار، خیلی بر نشاط انسان اثر مثبت داره. بچه ها تلاش کنید این هفته را جوری زندگی کنید انگار هفته آخر عمرتون هست و قراره تصویر قشنگ و اکتیوی روی ذهن بقیه بذارین. اینم چندتا از عکسای این هفته:

حدادپور

حدادپور

حدادپور

 

 

 

حدادپور

 

امروز هم، حاج آقای امیری و خانوادشون مهمونمون بودند. خدا حفظشون بکنه. روز خیلی خوبی بود و سبب شد آخر هفته قشنگتری بشه.

حدادپور

حدادپور

حدادپور








حدادپور


سلام دوستان، روزتون بخیر و صحت و سلامت.


امروز سر صبحانه، طبق عادت چندماهه ام درباره صبح های پنجشنبه، شبکه پویا را روشن کردم. اینبار کارتون محبوب بچه های قدیم و جدید یعنی «کارتون سندباد» داشت پخش میکرد. داستان این قسمتش این بود که سند باد و علی بابا و علاءالدین و شیلا داشتن از یکی از سرزمین های آسیای غربی(خاورمیانه) عبور میکردند. خیلی هم تشنه بودند و دیگه تحمل عبور از بیابان و رسیدن به آب بعد از چهار پنج روز نداشتند. به شهری رسیدند که مردمش به خاطر فقدان آب موردنیازشان از اون سرزمین رفته بودند. قرار شد زمین را حفر کنند تا به آب برسند(با اینکه هر کسی میدونه که در خاورمیانه اینجوری نیست که آدم تشنه تا تشنه اش شد زمین را حفر کنه و به آب برسه!!) دیدند آب سیاه رنگی از زمین جوشید. علاءالدین گفت که این آب قابل خوردن نیست و بهش میگن آب سیاه یا همون «نفت» خودمون! بقیه شون ناراحت شدند و نمیتونستند دیگه راه بروند تا به آب برسند. در همین فکرها بودند که یهو نفت بسیاری از زمین جوشید و به سر و روی آنها ریخت و از وسط همین نفت ها غول بزرگی از خواب 500 ساله اش بیدار شد! همشون ترسیدند و تا میخواستند فرار کنند این آقا غوله، علی بابا را در دستاش گرفت و گفت: من مردم این شهر را از سرزمینشون بیرون کردم چون میخواستم بخوابم!!! حالا علی بابا را هم تبدیل به سنگ آتش زنه میکنم تا درس عبرتی باشه واسه همه تا منو دیگه از خواب نازم بیدار نکنند! سندباد و علاءالدین با هزار مکافات و ترفند نتونستند علی بابا را نجات بدهند درحالی که پاهای علی بابا داشت تبدیل به سنگ میشد. تا اینکه رعد و برق و بارون و در نهایت باد شدیدی اومد و هم نفت ها را نابود کرد و هم غول را در قعر زمین فرو برد. در سکانس آخرش، با وزیدن تندباد و از بین رفتن نفت، آب شدیدی از زمین فوران زد و همه خوشحال شدند!


وقتی فکرش میکنم به نهایت پدرسوختگی در این فیلم پی میبرم. ترفندهایی از جنس تفکر استعماری بر استراتژیک ترین سرزمین دنیا یعنی خاورمیانه! چشم بادامی های شرق آسیا که در تامین محتوا برای تغذیه فکر کودکان دنیا همیشه در خدمت استعمار بوده و هستند سازندگان فیلم های بسیاری از جمله سندباد میباشند. لطفا به دقت به این نکات توجه کنید:


1-همیشه باید نقش اول های داستان کودکان مثل سندباد، با لباس و ظاهر کاملا بومی وارد سرزمین های خاورمیانه بشوند و به بدبختی و متارکه مردم از وطن و سرزمینشون پی ببرند. این یک تاریخ سازی است. یعنی هم دارند تاریخ میسازند و هم دارند تاریخ را اونجوری که میخواهند گزارش میدهند. یعنی اگه سندباد نبود که به سرزمینشون بیاد و گزارش بدهد، نه کسی خبر از اون سرزمین داشت و نه کسی میتونست پی ببره که نفت چیه و نه کسی میتونست نفت را مهار کنه و نه....


2-چرا اونا باید برای دستیابی به آب(مایع حیات) از اون سرزمین دور بشوند؟ چرا باید ما فکر کنیم که اگه مایع حیات و زندگی میخواییم باید از سرزمین خودمون بریم؟ چرا هیچکس در اون سرزمین، شجاعت مقابله با غول را نداشت؟ چرا باید سندباد و دار و دسته اش به خاورمیانه لشکرکشی کنند تا بتونند غول و غول های نفتی و اقتصادی ما را کنترل و مهار کنند؟ چرا باید جوری جلوه بدهند که اگه نیروهای خارجی در خاورمیانه نباشه، آب حیات و زندگی هم جریان نخواهد داشت و همه مجبورند کم کم مهاجرت کنند؟ با اینکه تاریخ جهان ثابت کرده که در به در ترین انسان های روزگار، اروپایی ها و صهیونیست ها بوده اند!! در فیلم سندباد اینقدر حرفه ای جلوه دادند که ما فکر میکنیم سندباد در به در نبود و مسافر معمولی بود و همچنین استعمارگر نبود و هرجا میرفت همه مشکلات را به جون میخرید و بقیه را نجات میداد!


3-نفت، ثروت بزرگ مردم خاورمیانه که استراتژیستی ترین نعمت خدا در چند قرن اخیر محسوب میشه، باید در چشم بچه های آسیای غربی تبدیل بشه به غول! باید تبدیل بشه به مایه بدبختی و در به دری! باید جوری جلوه بدهند که هرکس به نفت رسید، مثل علی بابا پاهاش تبدیل به سنگ میشه و قادر به تکون خوردن نیست! باید جوری جلوه داده بشه که نفت، ثروت نیست بلکه سبب پای بستی به سرزمینی است که فقط باید بسوزه و در آتش و خون درگیر و گرفتار باشه! و این طوری باید ذهن بچه های ما را از این سلاح استراتژیستی منحرف کنند تا هیچوقت به فکرش هم نیفته که ای چه بسا همین نفت، همه دنیای استکبار و استعمار را به سرزمین جاهل و بیسواد آسیای غربی بکشونه تا بتونند مردم را از شرش نجات بدهند!


4-در این فیلم گفتند که اگه آب و مایع زندگی و حیات میخوای، فقط یک راه وجود داره و اون اینه که باید از نفت عبور کرد! باید استخراجش کرد و یا آن را به آتش کشید تا به آب برسیم. بله! البته که آب از نفت سنگین تر است اما این فیلم، خیلی حرفه ای جلوه داد که غول نفتی، جلوی آب را گرفته و چشمه خشک شده. فقط یا باید آن را آتش زد و یا باید نفت را از سرزمینمان دور کنیم تا به آب برسیم. این همان ترفندی است که در قرون گذشته، به بهانه نجس بودن و سبب بیماری های ناشناخته معرفی کردن، نفت را بی دلیل و مُفت و مسلّم از خاورمیانه میدزدیدند و به کارخانه های فاقد سوخت اروپا میبردند.


5-در سکانس آخر باید تیر خلاص را به این ثروت بزرگ و نعمت خدادادی به اهل خاورمیانه بزنند و بگن که: نفت، بادآورده است و بادآورده را باد میبرد! همینجوری که نفهمیدیم چیه و چجوری به وجود اومد، بادی هم وزید و نیست و نابودش کرد.


آب بخورید و به نفت کاری نداشته باشید! قرار نیست کودکان ما پی ببرند که شریان اقتصاد و سوخت کارخانه های بزرگ استعمارگران زیر قدم های بچه های خاورمیانه ای است. در این فیلم، قراره بچه های ما باور کنن که نفت، بادآورده است و سبب جنگ و بدبختی و بی آب و آبادی. و فقط باید دیگران با این غول سرشاخ شوند. باید تیم سندباد با آن ترکیب قابل بحثش که جلوه نظامی و اطلاعاتی ندارند خیلی اتفاقی از سرزمین ما عبور کنند و خیلی اتفاقی علاءالدین با اطلاعاتی که بهش داده بودند از مکان دقیق چشمه ای خبر بده که الان خشک شده و اونا هم خیلی اتفاقی شروع به کندن زمین بکنند و خیلی اتفاقی به نفت برخورد بکنند و خیلی اتفاقی با غولی درگیر بشوند که سبب بدبختی مردمه و خیلی اتفاقی هم باد بیاد و خیلی اتفاقی نفت نابود بشه!!


ما را چی فرض کردند که اینجوری روی مخ بچه هامون کار میکنند و ما هم مثل ببو گلابی فقط میشینیم دوبلش میکنیم و کیفش را میبریم؟!


التماس اندکی فکر و بصیرت / یا زهرا









سلام بچه ها، سرحالین؟ رو به رُشدین؟ چه خبر؟


شده تا حالا بین دو تا گروه گیر کنین که با هم کُنتاکت دارن و هر دو گروه چشمشون به شما باشه؟ شده احساس بکنین بین اون دو گروه داره به اعصابتون فشار میاد و نمیتونین نظر هردو طرف را تامین کنین؟ شده تا حالا؟


مثلا شما بین خانمتون و مادرتون گیر کرده باشید و اونا انتظار داشته باشن که بدون اینکه با هم مواجه بشن، شما همه چی را درست بکنین؟ مثلا خانمتون توقع داشته باشه که شما انتقادی که خانمتون به مادرتون داره به گوش مامانتون برسونین و مادرتون هم انتظار داشته باشه که خودش با عروسش مواجه نشه و شما نکات مدّنظرش را به عروسش برسونین؟ شده تا حالا به خاطر این مسئله دوس داشته باشی داد بزنی ولی نشه و نتونی؟


و یا مثلا شما معاونت مجموعه ای را به عهده گرفته باشید و رییس محترمتون حرفها و فرامینی داره که نمیتونه خودش مستقیما به گوش کارمنداش برسونه و انتظار داره تو مایه بذاری. و یا کارمندات حرف و حدیث هایی درباره تصمیمات رییس دارن و فقط زورشون به تو میرسه و توقع دارن تو بپری وسط و نقش BAT MAN     بازی کنی و همه چیزو درست کنی.


و یا مثلا شما دوست مشترک دو نفر هستی و اونا با هم به مشکل برخوردند. هم نمیخوان باهم مواجه بشن و هم نمیخوان باهم مواجه نشن. هرکدومشون نشسته و فکر کرده و به این نتیجه رسیده که: کی از تو بهتر؟ و تو این وسط نقش گوشی همراه داری که فقط باید صداها را منتقل کنه.

تکلیفت چیه؟ این وسط باید چیکار کنی؟ بین مادرت و خانمت باید چیکار کنی؟ بین رییست و کارمندا باید چجوری عمل کنی؟ بین دوستات باید چطوری عمل کنی؟


حقیقت اینه که این جور آدما که دوس دارن از ما خرج کنند، از رندترین و شاید از قبیح ترین آدما باشند که دوس دارن از بقیه خرج بشه اما از خودشون نه! رفتار زشتیه. مخصوصا اگه جوری جلوه بدهند که انگار دارن به خاطر تو این تصمیم را میگیرن و یا جوری جلوه میهند که انگار عرفا و شرعا وظیفه تو هست که همه چی را درست کنی.


من دوتا پیشنهاد دارم: یکی اینکه اونا دارن تو را بی دلیل واسطه میکنند. چرا؟ اصلا ضرورتی نداره تو واسطه بین کسانی بشی که به تو و اعصابت رحم نمیکنن به خاطر راحتی اعصاب خودشون! این وسط اجازه نده نگاه ها به طرف تو باشه. نگاه ها را از خودت بردار وگرنه باید حالا حالا حرص این و اون را بخوری. با جک و خنده حالیشون کن که تو کاره ای نیستی.


بگو: مامان! همینجوری که با من حرف میزنی با عروست هم حرف بزن. من وقتی به خانمم میرسم موضوعات جذابتر از انتظارات شما هم وجود داره که غرق در اون موضوعات بشم. مامان! دوستت دارما اما اینقدر دوستت دارم که دلم نمیخواد وقتی دارم میام پیشت، با خودم بگم الان تا برم هزارتا حرف و حدیث و قصه و روضه داره که بریزه روی دلم! پس دوستت دارم و به خانمم حرفای شما را منتقل نمیکنم. خودت بهش نزدیکتر بشو تا بتونی راحتتر باهاش حرف بزنی.


بگو: همکار محترم! رییس محترم! من مجری و معاون جایگاه قانونی شما هستم نه خواسته ها و سلیقه های شخصی و گاها اشتباه شما! نوکر قانونم نه حرف و حدیث شما عزیزان. من واسطه نقل و انتقال حرف نمیشم.خودتون صلاح هم برید.

 


خلاصه خودت را این وسط حذف کن و یا مثل بازی دوران کودکیمون، وقتی وسط هستی و طرفین دارن توپ ها را به طرف تو میزنند جا خالی بده! وگرنه اگه توپ های اونا بهت خورد باید زمین بازی را ترک کنی. پس یا وسط ناییست و یا مهارت گرفتن و نگه داشتن توپ را داشته باش. توپ حرفهای مردم را بگیر ولی منتقل نکن. وگرنه میسوزی و باید زمین بازی را ترک کنی.


مخلصیم. یا زهرا








سلام. فردا روز میاد حضرت معصومه است و روز دختر. من دختر ندارم اما چند کلمه با دختر خیالیم حرف زدم. خوندنش خالی از لطف نیست.


بسم الله الرحمن الرحیم


سلام عزیزدل بابا، دختر گلم.


چطوری جان دلم؟ شاید تا وقتی که به دنیا بیایی و سواد دار بشی و بتونی این نامه را بخونی، من نباشم. حالا بنا به هر دلیلی. ماموریت، مسافرت، مشغله های متعدد .... شاید هم این دنیا را ترک کرده باشم و از دنیا رفته باشم. معلوم که نیست. اما دوس دارم چند کلمه باهات حرف بزنم و از درونیاتم واست بگم. چون شنیدم حرف زدن با دختر خیلی لذت بخشه و نامه نوشتن واسش خیلی صفا داره. اگر هم زنده باشم باز هم تلاش میکنم هر از گاهی، واست چند کلمه ای بنویسم.


عزیزدلم! من و مامانت، مثل هر پدر و مادر دیگری، با رعایت تمام توصیه هایی که بزرگان درباره اولاد صالح کرده اند واسه تکوّن و شکل گیری وجود نازنینت تلاش کردیم. وقتی خبر باردار شدن مامانت شنیدیم، اینقدر خوشحال شدیم که مثل بچه ندیده ها شده بودیم و ذوق میکردیم. مامانت هرشب واست سوره هایی را که واسش مقرر کرده بودم را با حضور قلب میخوند و اذکار و میوه هایی که با پول مخصوص مخمّس تهیه کرده بودم مصرف میکرد و فقط در زمان بارداریش از پول منبرهای امام حسین و روضه هایی که خونده بودم و مختصری دریافت کرده بودم ارتزاق میکرد. داداش طاهات هر روز باهات حرف میزد و قصه میگفت و گاهی هم قربونت میشد.


چهار ماه اول بارداری مامانت از سخت ترین روزهای زندگیمون که نه، اما چنان هم راحت نگذشت. مامانت مدام حالش بهم میخورد و تهوع و... حتی از یخچال بدش میومد چه برسه به من بدخت فلک زده. غذا که نمیتونست درست کنه که جای خود، حتی غذاهایی که من درست کرده بودم و یا از بیرون میخردیم هم چندان چنگی به دلش نمیزد. هرجور بود سپری شد. الحمدلله به خیر گذشت. تا شب 13 ماه رجب المرجب. وقتی من پای لب تاپم بودم و داشتم واسه منبر معتکفها مطلب مینوشتم یهو مامانت با حالتی متعجب و اندکی ترسیده اومد پیشم و گفت: محمد! یهو توی دلم یه چیزی تکون شدیدی خورد. و ما اولین تکون شدید تو که ابراز وجودت بود درک کردیم. خیلی واسمون جذاب بود. دلم یه جوری شد. با همون حالت، تفالی به قرآن زدیم و اومد که : «الْمالُ وَ الْبَنُونَ زِینَةُ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ الْباقِیاتُ الصَّالِحاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَواباً وَ خَیْرٌ أَمَلا» فهمیدیم که انشاءالله زینت زندگیمون میشی. فهمیدیم که خدا داره نعمت و منّت را بر ما و زندگی طلبگیمون تموم میکنه. فهمیدیم که از حالا دیگه لازم نیست غصه زندگی دنیا را بخوریم و انشاءالله با بچه خوش قدمی روبرو میشیم. فهمیدیم که بیشتر باید به فکر عاقبتمون باشیم و دیگه مهم ترین دعای ما باید واسه عاقبت به خیریمون باشه.


هفته ها میگذشت و تو کم کم شکل گرفتی. اولش بهت میگفتیم سلول! بعدش یواش یواش اسمت گذاشتیم جوونه! بعدش بهت میگفتیم بندانگشتی. بعدش صدات میزدیم فسقلی. بعدش شدی عزیزدل. بعدش شدی میوه دل. بعدش که فهمیدیم دختر هستی و قراره زینت زندگیمون بشی، فقط بهت گفتیم: فاطمه! و اگه خدا بهت خواهر بده، بازم اسمش را یکی از القاب بی بی فاطمه زهرا سلام الله علیها میذاریم.


بابایی! خوشم میاد که وقتی برات آیت الکرسی و یا قرآن میخونم تکون میخوری. صفا میکنم که وقتی نصیحت میکنم و از حجاب و چادر واست میگم تکون میخوری. عشق میکنم که وقتی واست روضه میخونم تکون میخوری. وقتی از دور صدات میکنم و میگم: سلام فاطمه جون، سلام میوه دلم! نمیدونی چه حالی میشم وقتی با شنیدن صدام تکون میخوری. من و مامان و داداشت دلخوشیمون شدی تو. چرا؟ چون دختری. چون دختری و بهترین بابای دنیا(پیامبر اکرم) درباره دخترا گفته: دخترها رحمت و برکت و آرامش زندگی والدین هستند. چون دختری و مرکز همه عواطف و لطافت های پنهان و آشکار خداوند.


میوه دلم! فردا روز تولد حضرت معصومه است. روز دختره. منم روز دختر را به دخمل گلم تبریک میگم.


منتظرتیم.


بابایی.


یازهرا









سلام بچه ها!


عصر، یکی از بچه های گروه، همه را به شعری زیبا از آقای علی فردوسی میهمان کرد که به خاطر لذت بسیاری که در مفهوم و قالب این شعر بردیم، خدمتتون تقدیم میکنم:

 


یک اتفاق ساده مرا بی‌قرار کرد
باید نشست و یک غزل تازه کار کرد


در کوچه می‌گذشتم و پایم به سنگ خورد
سنگی که فکر و ذکر دلم را دچار کرد


از ذهن من گذشت که با سنگ می‌شود
آیا چه کارها که در این روزگار کرد


با سنگ می‌شود جلوی سیل را گرفت
طغیان رودهای روان را مهار کرد


با سنگ روی سنگ نهاد و اتاق ساخت
بی‌سرپناه‌ها همه را خانه‌دار کرد


یا می‌شود که نام کسی را بر آن نوشت
با ذکر چند فاتحه، سنگ مزار کرد


یا مثل کودکان شد و از روی شیطنت
زد شیشه‌ای شکست و دوید و فرار کرد


با سنگ مفت می‌شود اصلا به لطف بخت
گنجشک‌های مفت زیادی شکار کرد


یا می‌شود که سنگ کسی را به سینه زد
جانب از او گرفت و به او افتخار کرد


یا سنگ روی یخ شد و القصه خویش را
در پیش چشم ناکس و کس شرمسار کرد


ناگاه بی‌مقدمه آمد به حرف، سنگ
این گونه گفت و سخت مرا بی‌قرار کرد:


تنها به یک جوان فلسطینی‌ام بده
با من ببین که می‌شود آنگه چه کار کرد!

 









سلام عزیزان، شب و روزتون بخیر!


بشر ثابت کرده که همیشه برای تحول، هزینه داده. چرا؟ چون همین بشر، در برابر تغییر مقاومت چشمگیری از خودش نشون میده. حتی اگر تحولّ مثبت باشه. یک جمله معروف هم وجود داره که مدام به زبون میاریم و میگیم :«ترک عادت، موجب مرض است!» چرا این جمله غلط را به زبون میاریم؟ فقط به خاطر اینکه از فشار وجدان دردمون یه کم راحت بشیم و چندان بهمون سخت نگذره و به همه بگیم که: «من مشکلی ندارم! مشکل اینه که خدا همه را جوری خلق کرده که در برابر تغییر و تحول و ترک عادات معمول، مقاومت خرج میدن !»


این فکر غلطی است. چرا که اگر قرار بود بشر تغییر نکنه و همیشه آسمون یه رنگ باشه، نباید خداوند دین و پیامبران و اولیاء را برای تغییر و تحول بشر می فرستاد! پس این اشتباهه. نباید عامل و نیرو محرکه تغییر را محکوم کنیم. بلکه باید همین نیرو و استعدادی را که قراره خرج بکنیم تا در برابر تغییر و تحول مثبت بایستیم، همین نیرو و استعداد را در مسیر پذیرش و همراهی خودمون با اون تحول خرج کنیم. اینجوری خیلی راحت تریم و کمتر ادیت میشیم.


بچه ها! من و شما نسل سوم انقلاب هستیم. از جبهه و جنگ و انقلاب، خاطرات شفافی نداریم. خیلی یادمون نیست چه خبر بوده. حداکثر، آژیر بمباران و تشییع شهدا و... یادمونه. با کسانی هم جبهه هستیم که حداقل چهار دهه را تجربه کردن. بچه های دوران اعلی حضرت آریا مهر (!!) بودن. جوونای قدیم بودن. انقلاب و جنگ و نظام و خلاصه همه چیز را از خودشون میدونن. خب حق هم دارن. بالاخره واسش خون و جان و اعضای خودشون و بهترین رفیقاشون را دادند. اما عزیز دلم....


اما عزیز دلم! همین نسل فداکار، چندان تحملِ من و توِ تازه به دوران رسیده نداره. تعارف که نداریم. تا حدی هم حق دارن. وقتی من و شمای نسل سومی باسواد و مدرک دار خوش تیپ با عطرهای غلیظ و شلوار اتو کشیده و روابط عمومی بالا و لبهای خندان و پر حرف و پر نقد و انتقاد با اونا همکار و یا همیار میشیم، خواه ناخواه این حس القا میشه که اومدیم جای اونا را تنگ کنیم. القا میشه که اومدیم خیلی آرمان خواهانه، همه چی را عوض کنیم. اومدیم یه سری بین سرها در کنیم. اومدیم یه خودی نشون بدیم. اومدیم همه کاره بشیم. اومدیم نبض همه جا را در قبض بگیریم و ...


اما عزیز دلم! اونا دارن طبق طبیعتشون رفتار میکنن و حتی ممکنه من و تو هم سه چهار دهه دیگه همینجور بشیم. اما بیا من و تو هم الان طبق طبعمون رفتار کنیم. بیا تحول خواه و آرمان گرا باشیم. بیا همه چیز را درست کنیم. بیا از اول شروع کنیم. بیا همه چیز را برای بهتر درست کردن و تبدیل به احسن کردن خراب کنیم. بیا دنیا روی سرمون آوار بشه و همه چپ چپ نگامون کنند اما کارمون درست باشه. اما همونی بشه که حضرت آقا منظورشه. همونی بشه که باید باشه نه همونی که هست. نگه داشتن وضع موجود با همه ایراداتش هنر نیست. هنر اینه که خودمون را بزنیم به دریا و بریم دل میدونی که ممکنه حتی از خودی ترین و موجه ترین افراد جامعه مون بخوریم. اشکال نداره. خب بخوریم.


بچه ها! خودتون را آماده کنین برای از این حرفها بدتر. خودتون را آماده کنین تا بشنوین که دارن دربارتون میگن: این پسرک یا دخترک اومده واسه شهرت طلبی. اومده واسه پول. اومده واسه ریاست. عجب پدر سوخته است! عجب سیاستی داره! عجب زبون بازه! لابد پشتش به کوهه. از یه جایی ساپورت میشه. هواش دارن. دهنش بو شیر میده. وقت به سیب زمینی میگفت دیبدمینی ما داشتیم طراحی و برنامه ریزی میکردیم! و ....


خب بگن! به من و تو چه؟ اینا هزینه تحول خواهی نسل سوم انقلابه. میدونم همه اینجوری نیستنا. پس لطفا واسه من ملا کلمه ای نشین و ایراد نگیرین. خودم میدونم همه اینجوری نیستن. اما اینم میدونم که همه دارن اینجوری میشن. البته خدا کنه نشن. کار من و نسل من همینه که هست. همه هزینه اش را هم پرداخت میکنیم و پای همه چیزش هم ایستادیم. هر روز صبح با لبخند و لباس معطر و پر از ایده و آرمان و طرح و خلاقیت میاییم سر کار. اما لطفا درک کنین که ما داریم میاییم سر کار. نه میدون جنگ و سیاست در جبهه خودی. هیچ گزینه ای هم برای طرد و از چشم مردم انداختن کسی و دعوا و مرافعه هم نداریم. اما به این راحتی هم از میدون در نمیریم. تا آقا چفیه گردنشه و هر سال میگن : «چشم امید من به شما جووناست» ناامیدشون نمیکنیم. نسل سومیم اما قرار نیست همیشه آسمون یه رنگ باشه. خودش در قرآن گفته : «تلک الایام نداولها بین الناس» نیومدم جایت را تنگ کنم اما قبل از اینکه روزگار از دستت در بیاره، بیا جانشین پرور باش.


التماس دعا / یازهرا









سلام همراهانم، صبح شهادت جانسوز امام صادق علیه السلام بخیر. ان شاءالله همه ما و نسل و ذریه ما از بهترین شیعیان عالم تا قیامت قرار بگیریم.


صبح امروز به مدت حدودا 25 دقیقه ، میهمان تلفنی برنامه خورشید ششم از شبکه رادیویی فارس بودم. موضوعی که برای من مشخص کرده بودند درباره «سیره امام صادق علیه السلام در نهادینه کردن فرهنگ انتظار» بود. متن زیر، روایات و مطالبی بود که دیشب تا ساعت حدود 4 صبح آماده کردم و امروز ارائه دادم:


بحث ما درباره خدمات شایان و سیره امام صادق علیه السلام در نهادینه کردن فرهنگ انتظار هست. امام صادق برای همیشه تاریخ، تکلیف شیعیان و منتظران را مشخص کرده اند. شاید بتوان اهمّ نگاه و سیره امام صادق را در این زمینه (با توجه به ضیق وقتی که داریم) در موارد زیر خلاصه کرد:


1.معرفی دقیق امام مهدی به اسم و نسب و ظاهر و شمایل برای اولین بار:


بنا به شهادت محققان بزرگ ما، بیشتر روایاتی که درباره اسم و نسب و ظاهر و شمایل امام عصر ارواحنا فداه به ما رسیده از امام صادق نقل شده است که این خود دلالت بر فراهم شدن زمان بیان این قبیل موضوعات در عصر امام صادق بوده است. چون در زمان دیگر ائمه چنین فرصت طلایی برای اهل بیت جهت واضحتر صحبت کردن درباره امام مهدی وجود نداشت.


امام صادق (ع) نیز درباره اوصاف آن حضرت فرموده است : «مهدی خوش سیما ، گندمگون است که به سرخی می زند ، ابرو کمان و نورانی است و سیاهی چشمانش بغایت سیاه است ، چشمان فراخ دارد ، بالای بینی اش برآمده است ، بینی عقابی دارد و پیشانی بلند ، او خاشع است و نازک مثل شیشه ، هیبتش مردم را می ترساند ، به مردم و دلها نزدیک است ، شیرین گفتار و خوش سیماست ، ساقهایش باریک است و بدنی نیرومند دارد ، چون بر کوه بانگ زند صخره ها از هم بپاشند و فرو ریزند ، دست بر بنده ای نمی نهد جز آنکه دلش همچون پاره های آهن (سخت و نیرومند) می گردد . نه بسیار بلند بالاست و نه بسیار کوتاه بلکه میانه قامت است ، سر گرد دارد و سینه ای فراخ ، بلند پیشانی است و ابروهایش پیوسته است ، بر گونه راستش خالی است گویا دانه مشک است که بر قطعه عنبر ساییده باشند».


2.پیشتازی در معرفی یاران امام مهدی و تعداد و سیره و خصوصیات آنان:


اسناد روایاتی که درباره یاران امام مهدی و تعداد و سیره رفتار و افکار آنها از طریق امام صادق نقل شده و به ما رسیده از اتقان و اعتبار بیشتری برخوردار است. این خود بر اهل تحقیق پوشیده نیست که دلالت بر اهتمام امام صادق با توجه به شرایط ویژه آن زمان در این باره دارد.


از امام صادق علیه السلام درباره ی سخن خدای تعالی: «... فَاسْتَبِقُواْ الْخَیرَْاتِ أَیْنَ مَا تَکُونُواْ یَأْتِ بِکُمُ اللَّهُ جَمِیعًا ...» (بقره، 148) در کارهای نیک و خیر بر هم پیشی بگیرید، هرکجا که باشید خدا همه شما را دور هم جمع خواهد کرد؛ روایت شده است: «مراد اصحاب قائم(عجل الله فرجه الشریف) است که سیصد و سیزده نفر به تعداد افراد جنگ بدر. آنان در ساعتی جمع می شوند؛ مانند ابرهایی که در پائیز جمع می گردند» الکلینى، محمد بن یعقوب بن اسحاق، الکافی، تصحیح: على اکبر غفارى و محمد آخوندى، چاپ چهارم، تهران، دار الکتب الإسلامیة، ‏1407ه‏، ج8، ص313، ح487


عدد یاران و عام و خاص بودن یاران و مکان جمع شدن و مکالمات آنان و... توسط امام باقر و امام صادق وارد روایات ما شد. مثلا روایت زیبایی هست که میفرماید: ابان بن تغلب می گوید: با امام محمد باقر علیه السلام در مسجد کوفه بودم، آن حضرت در حالی که دستم را گرفته بود، فرمودند: «ای ابان! سیصد و سیزده نفر به این مسجد خواهند آمد, مردم مکه می دانند که هنوز پدران و اجداد آن افراد به دنیا نیامده اند, شمشیرهایی با خود دارند که روی هر کدام, نام صاحب شمشیر و نام پدرش و حسب و نسبش نوشته شده است, آن گاه منادی ندا می دهد که: «این مهدی است که چون داوود و سلیمان قضاوت می کند, و در قضاوت کردن احتیاجی به دلیل و شاهد ندارد» مجلسى، محمد باقر, بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، بیروت، موسسة الوفاء، 1404ه، ج52، ص286، ح19؛ نیز: النعمانى، الغیبة، پیشین، صص 313و314، ح5


3.بیان فضیلت بالای انتظار و دوری از روزمرّگی:


اصل انتظار یعنی دوری از روزمرگی. دوری از غرق شدن در دنیای پیرامون و پیله ای که برای خودمون ساخته ایم. امام صادق برای بیان فضیلت بالای این مسئله فرمودند: قالَ اَبُو عَبْدِاللّهِ علیه السلام: «فَاِنْ ماتَ وَ قامَ القائِمُ بَعْدَهُ کانَ لَهُ مِنَ الاَْجْرِ مِثْلُ اَجْرِ مَنْ اَدْرَکَهُ، فَجِدُّوا وَانْتَظِرُوا هَنیئا لَکُمْ اَیَّتُهَا الْعِصابَهُ الْمَرْحُومَةُ.» امام صادق علیه السلام فرمود: اگر کسى که منتظر حضرت است از دنیا برود و حضرت بعد از او قیام کند اجر او همانند اجر کسى است که زمان او را درک کرده، پس بکوشید ومنتظر باشید، گوارا باد بر شما اى یاران مورد لطف خدا. کتاب الغیبه نعمانی، ص200

به قول یکی از رفقا وقتی منتظر آمدن پیامک یه نفر هستیم، چند بار گوشیمون را چک میکنیم و یا اگه قرار باشه بیاد در خونمون، چندبار تا دم در میریم و میاییم و یا چندبار ناخودآگاه به آیفون نگاه میکنیم. چرا؟ چون منتظریم. حتی اگر در بهترین ناز و نعمت ها هم غرق باشیم اما چون منتظر کسی هستیم حال و هوای ما فرق میکنه. حالا امام صادق فرمودن حال انسان منتظر اینقدر متفاوت و زیباست که این انتظار و حال خوش به برزخ و پس از مرگش هم کشیده میشه.


4.مهندسی شخصیت منتظران واقعی:


مهندسی شخصیت، یعنی پله پله دست کسی را گرفتن و بالا بردن و تربیت کردن. به این مراحل توجه کنید: 1-منتظر بودن، 2-درک حضور امام عصر، 3-مجاهد شدن و از جسم و جان و آبرو گذشتن، 4-به شهادت رسیدن و خود را فدا کردن.


این چهارم مرحله را ابن بابویه در کمال الدین و تمام النعمه، ضمن روایتی از امام صادق چنین نقل کرده: قالَ اَبُو عَبْدِاللّه علیه السلام: «مَنْ ماتَ مِنْکُمْ وَ هُوَ مُنْتَظِرٌ لِهذَا الْأَمْرِ کَمَنْ هُوَ مَعَ الْقائِمِ فى فُسْطاطِهِ قالَ: ثُمَّ مَکَثَ هُنیئَةً، ثُمَّ قالَ: لا بَلْ کَمَنْ قارَعَ مَعَهُ بِسَیْفِه، ثُمَّ قالَ: لاوَاللّه ِ اِلاّ کَمَنِ اسْتَشْهَدَ مَعَ رَسُولِ اللّه ِ صلی الله علیه و آله». امام صادق علیه السلام فرمود: اگر کسى از شما بمیرد در حالى که منتظر حکومت امام زمان (عج) بوده، همانند کسى است که با امام قائم علیه السلام در خیمه اش بوده است، سپس اندکى درنگ کرد و فرمود: نه، بلکه همانند کسى است که در کنار حضرت زد و خورد کند، سپس فرمود: نه، به خدا قسم، بلکه مانند کسى است که در کنار رسول خدا به شهادت برسد. کمال الدین و تمام النعمه، ج2، ص328


زندگی ما پر از زد و خورد و شمشیرهایی است که یا ما روی مردم میکشیم یا مردم و زمانه روی ما میکشند. شمشیر شهوت، شمشیر قدرت، شمشیر شهرت، شمشیر ثروت و مال نامشروع، شمشیر ریاست و حذف رقبا و ... اگر حواسمون به این شمشیرها و ضربه ها نباشه و یا در این عرصه فرهنگی جانباز و مجروح روحی و اعتقادی بشیم معلوم نیست چه بر سر ما بیاید. باید حواسمون جمع باشه.


5.لزوم آمادگی های دفاعی و نظامی در زمان غیبت


می بینیم در گذشته، شیعیان به این امر توجه بیشتری داشته اند و هر کدام سلاحی تهیه می کردند و خود را آمادة شرکت در استقرار عدل بزرگ می نمودند. قاسم بن زکریا می گوید: من در خانه عبّاد بن یعقوب رواجنی (م.250 ق)، شمشیر به دیوار آویخته ای دیدم. پرسیدم: این برای کیست؟ او گفت: این را آماده کرده ام تا با آن در رکاب حضرت مهدی(عج) بجنگم.


این دقیقاً، اجرای دستور فرماندهی شیعه ـ امام جعفر صادق(ع) ـ است. در فرازی از زیارت «سرداب مقدس» آمده است: أللّهم کما جعلت قلبی بذکره معموراً، فاجعل سلاحی بنصرته مشهوراً. خداوندا! همچنان که دل مرا، با یاد حجّت خود، مهدی، آباد و زنده ساختی، سلاح مرا نیز در راه یاری او آماده و آخته ساز!


امام صادق به تهیه و خریدن و در دسترس قرار دادن و آموزش شیوه استفاده از سلاح را در زمان غیبت برای منتظران از مهم ترین کارها معرفی کرده اند.


ما چقدر از آموزه های دینی دور هستیم. چند نفر از ما نسلی با این معیارها تربیت میکنیم؟ چند نفر از ما آموزش های نظامی و دفاعی برای فرزندانمان را از اوجب واجبات میدانیم؟ (تازه اگر از سربازی و آموزش های رزمی فرار نکنیم)


6.تعلیم اولین دعاهای زمان انتظار از زبان امام صادق


زراره نقل میکند که امام صادق دعایی را به اصحابشون یاد دادند و خیلی اصرار داشتند که این دعا مخصوصا زمانی که غیبت حجت خدا طولانی میشه، نباید از زبان شیعیان بیفتند: قالَ اَبُو عَبْدِاللّه ِ علیه السلام : «یا زُرارَةُ! اِنْ اَدْرَکْتَ ذلِکَ الزَّمانَ فَاْلزِمْ هذَا الدُّعآءَ: اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسَکَ، فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَکَ لَمْ اَعْرِفْ نَبِیَّکَ، اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَکَ لَمْ اَعْرِفْ، حُجَّتَکَ، اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَکَ ضَلَلْتُ عَنْ دینى.» امام صادق علیه السلام به زُراره فرمود: اگر زمان غیبت را درک کردى، این دعا را همیشه داشته باش: خدایا، خودت را به من بشناسان، چون اگر خودت را به من نشناسانى، پیامبرت را نخواهم شناخت، خدایا رسول خود را به مـن معرّفى کن چون اگر رسول تو را نشناسم، حجّت تو را نخواهم شناخت، خدایا حجّت خود را به من معّرفى کن زیرا اگر حجّت تو را نشناسم از دین خود گمراه شده ام. بحارالانوار، ج52، ص146


قطعا اینگونه شناخت، شناخت شناسنامه ای نیست. چرا که قرار است اگر این شناخت حاصل نشد، به دنبال خودش گمراهی و ضلالت را یدک بکشد.


7. ولایتمداری و عدم احساس بی سرپناهی در زمان غیبت


دوران غیبت، دوران بی سرپرستی و بی صاحبی امّت نیست. دوران اجازه دادن به حکومت های جائر و قدرت طلب و استکبار جهانی نیست. بلکه دوران دورانی است که طبق فلسفه تاریخ شیعه، مسلمانان از زمان نبوت به زمان امامت و از زمان امامت به زمان ولایت گذر کرده اند. لذا با توجه به ادله محکم ولایت فقیه، زمان غیبت، زمان تمکین از اوامر ولی امر است.


البته پایبندی به اوامر ولی امر در کوران غیبت، با شعار و تظاهر نمیشه. بلکه در دوران ولایت گریزی و ولایت ستیزی عده ای نان به روز خور، ولایت مدار ماندن، ثوابی معادل هزار شهید دوران بدر و احد را دارد. به این روایت توجه کنید: «مَنْ ثَبَتَ عَلى وِلایَتِنا فى غَیْبَةِ قائِمِنا اَعْطاهُ اللّه ُ اَجْرَ اَلْفِ شَهیدٍ مِثْلَ شُهَداء بَدْرٍ وَ اُحُدٍ.» فرمود: کسى که در زمان غیبت قائم ما بر ولایت ما استوار باشد، خداوند پاداش هزار شهید از شهداى جنگ بدر و احد را به او خواهد داد. کشف الغمه فی معرفه الائمه، ج2، ص522


التماس دعا / یا زهرا









وقتی میخواستیم از یه تونل کوتاه با سرعت بالای 120 تا عبور کنیم، برای شوخی با بچه ها مسابقه میذاشتیم ببینیم کی بیشتر میتونه نفسش را حبس کنه تا به ته تونل میرسیدیم.... وقتی در دوران نوجوانی به استخر و کلاس شنا میرفتیم، با بچه ها مسابقه میذاشتیم و همه کله های کچلمون را در آب فرو میکردیم تا ببینیم کی بیشتر از همه میتونه نفسش را حبس کنه و توان کی بیشتره .... وقتی میخواستیم در میدان تیر، تیراندازی کنیم، لحظه آخری که قنداق اسلحه روی سینمه مون بود و نشونه گیری کرده بودیم و میخواستیم تیراندازی کنیم، باید نفس ها را حبس میکردیم تا بتونیم دقیق تر به هدف شکلیف کنیم .... وقتی به حمام میریم، لحظه ای که سرمون را زیر دوش حمام گرفتیم و میخواییم صورت پُر از کف را بشوییم چند لحظه ای باید نفسمون را حبس کنیم که آب در بینی و دهنمون نره و راه نفس را مسدود نکنه و مشکلی پیش نیاد .... ارزش هوا و نفس کشیدن و حبس نفس زمانی فهمیده میشه که مشکلی برامون پیش میاد و قادر به تنفس معمولی نیستیم و دکترها و پرستارها مجبورن به ما کپسول هوا متصل کنند و اونجاست که یه تنفس ساده، میلیون ها دلار می ارزه اما ما ازش غافلیم...


اینا همش شوخیه. همش مسابقه و خنده است. همش کَل کَل کردن دوران کودکی و نوجوانی است. فوق فوقش یه بیماری ساده است که باید چند وقت با کپسول هوا زندگی کنیم و همین.


اما ... زبونم لال ... ببخشید ... شده تا حالا کسی بینی شما را واسه چند لحظه کوتاه بگیره؟ با اینکه میتونید با دهان نفس بکشید اما باز چه حالی دارید؟ برم بالاتر ! شده تا حالا کسی واسه چند ثانیه دستش را محکم روی دهان شما بذاره؟ با اینکه میتونید با بینی نفس بکشید اما چه حالی دارید؟ برم بالاتر! شده تا حالا کسی با یه دستش دهان شما را و با دست دیگرش بینی شما را محکم بگیره؟ با اینکه میتونید دست و پا بزنید و از چنگش فرار کنید اما چه حالی دارید؟ برم بالاتر! شده تا حالا کسی دهان و بینی شما را بگیره و دست و پای شما را هم ببنده؟ وای خدای من! اونوقت چه حالی دارید؟


روم به دیوار! ببخشید! ببخشید! اما تصورش کنید دهان و بینی و مجاری تنفسی شما نه با دست، بلکه با طناب، با سیم و امثال ذلک، بلکه ... با چندتا از بچه های گُل گروهتون... در یه چاله نسبتا عمیق بندازند و روی صورت و مجاری تنفسی و کل بدن شما خاک بریزند ... ببخشید... خدا نکنه هیچ نامسلمونی گرفتار بشه چه برسه به بچه های نوجوان و جوان معصوم مثل تیکه ماه بی گناه .


از این بدتر هم هست! آره بدتر از ایناش هم ما دیدیم! شما هم دیدید! همه دیدند!

 


بدتر از این اینه که جسم بی جان و مطهر این بچه ها، بشه آلت دست حال گیری چندتا از چندتای دیگه!!! بشه ندای دیپلماسی خاصی که عده ای برای زهر چشم گیری و تخریب چندتای دیگه، با این ابدان پاک بچه های غواص، دست رقباشون را ببندند و روی آبرو و خدمات و تلاش ها و جیگرخون شدن های بچه های انقلاب خاک بریزند ... اما تاریخ اجازه نمیده چنین بدن هایی زیر خاک بمونه... آره داداش... بالاخره یه روزی یونس گم گشته باز آید ....


یا زهرا 









خدمت همه بچه های گل و گلاب فضای مجازی سلام و شب بخیر عرض میکنم.


امیدوارم حالتون خوب، دلتون شاد، نتتون پرسرعت، گروهتون فعال، مدیرتون باحال، چتتون گرم، مطالبتون به روز، جوکاتون خنده دار، خصوصیاتون باحیا، اندرویدتون آخرین نسخه، گوشیاتون پاک و اوقاتتون با برکت باشه.


امشب تصمیم دارم چیزایی عرض کنم که معمولا در جلسات و سخنرانی های موسوم به «آسیب شناسی فضای مجازی و گوشی های همراه» بیان نمیشه. چون اغلب اون جلسات، نتیجه اش از همون اول مشخصه! نتیجه اش فقط اینه که بگن: فضای مجازی خیلی بده! بلکه خیلی خیلی بده! اصلا خیلی بیشتر از اینا بده و اثرات مخربی داره و ...


بالاخره خدا خیرشون بده. اما اثبات بدی و اعوجاج یه مطلب، خیلی راحتتر از اینه که بخوایم هدف یابی و یا جهت دهی سودمند کنیم. چون تعریف هدف و ارائه طریق، از روحیات انسان های با ذهن ریاضی و اندیشه استراتژیسته. که البته بسیاری از این نعمت ها محرومند.


لذا میخوام رویکرد این پُست را با نگاه بهینه از فضای مجازی بنویسم.  دقت کنین لطفا:


1-نظرتون چیه از این که میزان مطالعه عمومی مردم توسط عضو شدن در گروه های مختلف بیشتر شده؟  مردم مطالب یا بعضی از مطالب موجود در گروه ها را که درباره رخدادهای روز و تاریخ و معلومات عمومی و مطالب شهدا و دانستنی ها و امثال ذلک هست را میخونند یا حداقل چشمشون بهش میخوره. با اینکه قبل از راه افتادن فضای مجازی و گروه های موجود در واتساپ و لاین و تلگرام و ... اصلا نمیدونستند و یا حتی انگیزه برای خواندن و یا توجه به اون مطالب در کتابها و کتابخانه ها و قفسه کتب اتاقشون وجود نداشت! آیا این به افزایش سرانه مطالعه مردم کمک نمیکنه؟


2-آیا راه افتادن گروه های مختلف در فضای مجازی، از لاکِ خود درآوردن قشر خاکستری جامعه مدنی ما نیست؟ کارشناسان علوم سیاسی میدونن که ما در فضای مدنی ایران، با چهار تا هفت درصد (در خوشبینانه ترین آمار) قشر خاکستری مواجهیم که نه رای میدن و نه راهپیمایی و تظاهرات. حتی در قالب هیچ گروه یا ngo      و نهاد و سازمان خاص و خصوصی هم در نمیان. اما میبینیم در گروه های مختلف مجازی عضو هستند و (حالا خوب یا بد، مثبت یا منفی) تجربه زندگی گروهی و یا جمعی را در رزومه خودشون ثبت میکنن. آیا نمیشه از این ظرفیت قابل توجه استفاده کرد؟ حتی اگر تعداد قابل توجهی از فضای مجازی سواستفاده کنند و فضای بعضی گروه ها را به لجن بکشند! اما باز هم نمیشه از این مسئله چشم پوشی کرد.


3- نمیشه به گروه ها به چشم یک هیئت یا فضای منبرک نگاه کرد؟ آیا همیشه همه دارن گناه میکنند و به مسائل جاسوسی و ضد اسلام و علیه نظام و سکس و خیانت و جنایت مشغولند؟ والا بخدا نه! من و شما را محرم نمیدونن که عضومون نمیکنن و گرنه در شرایطی که ماهواره امّ الفساد در بهترین نقطه بیشتر منازل ایرانی ها اومده، آیا نمیشه ارزش ها و مطالب آرام بخش و اعتمادزا به گوشی توی دست و جیب از طریق همین گروه های مجازی به مردم منتقل کرد؟ وقتی دشمن خانه مردم را فتح کرده، من و شما چرا به گوشیِ تویِ جیبِ روی قلب مردم نفوذ معنوی و عاطفی نکنیم؟


4-آیا گفتگوهای در گروه های مجازی، به آزادی بیان و بیان اعتراضات و انتقادات و ارتقای شعور مدنی افراد گروه کمک نمیکنه؟ کجا واسه مردم گذاشتیم که بیایند و حرف بزنند؟ وقتی زیر منبر میاییند باید سکوت کنند تا خدایی نکرده به ساحت مقدس منبر و منبری هتک حرمت نشه! وقتی پای تلوزیون میشینند باید ذهن و نقد و ذائقه خودشون را مطابق چیزی که به خوردشون میدهند تنظیم کنند و سکوت کنند! وقتی سر کلاس دانشگاه و حوزه نشستند که .... دیگه نگو که سر از کمیته انضباطی و حراست و حفاظت و ... در نیاره.


بچه ها! بسمه تعالی! نمیگم در جامعه ما به صورت صد در صد آزادی بیان وجود نداره ها! اگه کسی بلد باشه و متانت و وزانت گفتار و افکارش را حفظ کنه، میتونه انتقادات زیادی هم بکنه. اما عرضم اینه که این گروه ها فضای آزادی بیان و کرسی های نظریه پردازی و امثال ذلک را میتونه در حدّ خودش تقویت کنه. چه بسا بسیاری که در مناظرات و مذاکرات پیداشون نمیشه اما حرف زدن و داد و بیداد کردن در همین گروه ها سبب سبک شدن دل و خاطرشون بشه.


5- ایجاد و یا عضویت در گروه ها سبب ایجاد تالیف قلوب و یا زیادشدن ارتباطات دوستانه و فامیلی نیست؟ بالاخره مردم که فقط به دختر بازی و پسربازی و صید نوامیس مردم مشغول نیستند! حالا اصلا مشغول هم که باشند، اما همه که اهل این جلف بازیا نیستند! خیلیا هستند که به خاطر بُعد مسافت و مشکلات و گرفتاری های بسیار، از دیدن عزیزان و یا همفکران و هم سنگرانشون محروم اند. همین گروه های فضای مجازی سبب گرد هم جمع شدن کسانی میشه که شاید حتی به زور زیر یک سقف جمع میشن و یا اگر هم جمع بشن به سلامتی و میمنت نخواهد گذشت! اما همین ها در یک گروه دور هم جمع میشن و از علاقه مندی های همدیگه استفاده میکنند.

 


و خیلی استفاده های دیگه که نمیشه نادیده گرفت و از ذکر همه آنها بنا به دلایلی معذورم. اگر هم نادیده بگیریم، از این ظرفیت قابل توجه استفاده نکرده ایم. وگرنه بقیه دارن سواستفاده شون را میکنند و ماهی خودشون را میگیرن! ما نباید به خاطر تبحّر دیگران در ماهیگیری و عدم توانایی خودمون در این زمینه، دور برکه را نرده بکشیم تا کسی سراغ آب نره! جواب نمیده. نه میشه فیلتر کرد و نه میشه سرعت را دیگه از اینی که هست پایین تر آورد. ماهواره هم نیست که مدام پارازیت بپرونیم تا مردم به برکت پارازیت ها هم گمراه نشن و هم عقیم تر بشن. کاش از همون اول، با برنامه به استقبالش رفته بودیم تا بتونیم بهتر کنترلش کنیم نه اینکه دوری مردم از فضای مجازی را معادل تقوای الهی فرض و معرفی کنیم. البته هنوز هم دیر نیست.


التماس دعا / یازهرا









سلام هم لباسی ها و هم اندیشان گرامی، صبح سومین روز هفته بخیر  .

 

قبلا از بس از فضای مجازی و گروه های مجازی و انواع و اقسام شبکات سایبری بد و بیراه شنیده بودیم، ببخشیدا تصورم این بود که چیزی از خانه فحشای مجازی کمتر نداره! هر چند همین الان هم نمیتونه کسی ادعا بکنه که صد در صد خوبه. چون بالاخره معایب و محاسن خاص خودش را داره. اما خوب و یا بدِ مطلق نیست. این من و شما هستیم که تصمیم میگیریم کی باشیم؟ و چطور زندگی کنیم؟

 

من به عنوان یک روحانی علاقمند به معارف اسلامی و انسانی، کمتر از دو سال هست که به طور جدی وبلاگ نویسی میکنم. وبلاگی که رویکردش دلنوشته است و تلاش کردم وبلاگم را با شعر و فضای احساسی و چاشنی لوس بازی هم قاطیش نکنم. حتی ذره ای هم تبلیغ برای معرفیش انجام ندادم. اما ظرف این مدت، روزانه حدودا بین 100 تا 150 نفر به صورت متوسط به وبلاگم سر میزنند. اگر (در بدترین شرایطش) حدود یک سومش را موتورهای جستجوگر و کاربران تکراری تشکیل داده باشن، میشه روی حدود 100 نفر حساب کرد که هر روز با اختیار خودشون و علاقه ای که به موضوعات دارن، صفحه دلنوشته و سوژه های فکری وبلاگ را دنبال میکنند.

 

تصور کنین چندتا مسجد، تعداد شرکت کننده های اون در منبر و مباحث مختلفش در هر روز، به 100 نفر میرسه؟ 100 نفری که نه پیر هستند، نه خواب آلود اند، نه مدام به ساعتشون نگاه میکنند، نه با هم پچ پچ میکنند، نه زل زدن توی قیافت که بخوای دستپاچه بشی (مخصوصا در برابر یکی مثل من خجالتی و کم رو) ، نه منتظر چایی و پذیرایی مرسوم هستند، نه لازمه دغدغه سرما و گرماشون داشته باشی، نه لازمه واست فکر پاکت و هدیه منبر باشند، نه خیلی چیزهای دیگه....

 

فقط خیلی با محبت و علاقمند، دو سه تا دکمه را فشار میدن و یا یه برنامه ساده را روی گوشی همراهشون لمس میکنن تا به راحتی در سفر و در خانه و در محل کار و در ترافیک و در میهمانی ها و در هرجایی که هستند، با تو ارتباط برقرار کنند. حتی بعضیاشون اونقدر باهات احساس راحتی میکنند که لازم نیست چهره به چهره و رخ به رخ باهات گفتگو کنند. بلکه قسمت نظرات وبلاگ را باز میکنند و نظر خودشون را مطرح میکنند. بدون اینکه کسی اسم و رسمشون را بپرسه و بدونه.

 

آمار وبلاگها واقعی تر از سایت های رسمی است. نگهداری و نگهبانی هم ازش راحتتره و مدیران سایتی که وبلاگت را ازشون گرفتی، زحمت نگهداری و عدم هک و ... را بصورت کاملا رایگان انجام میدن.

 

لطفا نگید: «این همه سایت و وبلاگ وجود داره! ما کجای این دریا هستیم؟» چون همونطوری که ما از نظر تعداد طلبه و روحانی مهذّب و مجرّب بی نیاز نشده ایم، از نظر وبلاگ و سایت های ارزشی و سالم هم اشباع نیستسم. این را خیلی راحت میشه از آمارهای سرسام آور سایت های ضد اخلاقی و ضداسلامی پی برد.

 

نگو : «مطلب از کجا بیارم؟ چه فایده داره؟ مجبورم کپی پِیست کنم!» جسارت نباشه ها! اما مگه مطالب منبر و حتی شیوه حرف زدن و تن صدای خیلی از عزیزان کپی برداری از دیگر از شخصیت ها نیست؟ خب چرا دیگه. پس غصه چی میخورین؟ اگه کپی برداری زشته، واسه منبرهای محرم و صفر و رمضون و فاطمیه و ... هم زشته. اگه هم زشت نیست، خب هر وقت مطلب کم آوردی، کپی برداری از سایت های دیگه بکن تا حداقل بلندگوی حرفهای قشنگ دیگران باشی(البته با ذکر منبع و ماخذ)

 

نگو : «وقت گیره! وقتش را ندارم» لا اله الا الله! نمیخوام روضه مکشوف بخونم اما مگه بقیه روز، چه کار مفیدتری انجام میدی؟ درس و بحث که سرجاش. اما بعضی از آقایون چندان حضور منظمی هم در درس ها ندارن. مخصوصا حضرات پردیسان و حضرات شهرک های مختلف. چرا؟ چون نظارت دقیقی وجود نداره. تازه اگه سفرهای تبلیغی دهه محرم و دهه صفر، تبدیل به دو سه ماه تعطیلی نشه و وقتی از سفرهای عتبات و مشهدهای مستحبی و اردوهای وسط سال تحصیلی و ... زیاد بیاد.

فقط تو بشین بنویس و ایده و سوژه جدید ارائه بده. فقط تو بشین حرف بزن و حتی از درددلها و دلنوشته هات بگو. اگه مخاطبت مطمئن بشه که تو قصد جذب و تحولش نداری، خیلی راحتتر باهات ارتباط برقرار میکنه. پس لازم نیست قصد جذب و تغییر و تحول مردم داشته باشی. خدا مقلب القلوب و محول الاحوال است. من و تو چیکاره ایم؟ تو حرف دلت را بزن. نه ژست علمایی و آروق روشنفکری. حرف دل. حرفی که از اعتقاد و متن زندگیت باشه. نه از لا به لای کتب ضخیم و طویلی که حتی خودت هم ازش سر در نیاوردی و با چند تا تلخیص سر و تهش را به هم آوردی!

 

 

التماس دعا / یازهرا







صفحات :
|  1  2  >  |