سلام
انا انزلناه فی لیله القدر
شب قدرتون پر قدر و شهادت مولا تسلیت.
چه سالهایی داشتیم...
شب های ماه رمضون بعد افطار ، صحبت های حکمت آمیز حاج آقا در قالب طنز ، دوستان پاک و وارسته ، شب های قدر ، عید فطر و ...
چه روزهایی بود ...
چه شب های قدری داشتیم .
چه دوستانی داشتیم.
یادمه به همیشه تنها کسی که پا به پای شوخی های حاج آقا می اومد و هیچ وقت کم نمی آورد مهدی بود.
اصلا انگار تو ذاتش نبود که بخواد چیزی رو جدی بگیره.
سخنرانی با شوخی ، افطار با شوخی ، مسافرت با شوخی ، کار با شوخی و ...
و شب قدر هم با شوخی...
تنها موقعی که میشد مهدی واقعی رو دید وقت دعای قرآنی بود.
چون دنبال برنامه سحری دادن بود همش تو آتیش بود و به من میگفت یه کم دعا رو دیرتر شروع کن تا من برسم.
همین که مداح میگفت بک یا الله ... دیگه اختیارش دست خودش نبود ...
شونه هاش خیلی میلرزید و صدای گریش بلند میشد ...
اما لحظه ی بعد دوباره مهدی بود و شوخی هاش و خنده هاش ...
چه ذهن کوتاه بینی داشتم و دارم ...
همش بهش میگفتم ریش بذار ، موهات ساده بزن ، لباس فلان نپوش ...
ولی ...
مهدی در بند ظواهر نبود ...
منم هنوز درکش نکردم اما باطنی سفید داشت ...
باطنی که از درخشش اون چشم امثال من کور میشد و نمیتونست درک درستی از اون داشته باشه.
خلاصه بعد رفت مهدی فهمیدم دیگه دارم پیر میشم.دیگه کم کم دوستانم از دور و برم خلوت میشن و همین روزها نوبت من هست و کوله بار سنگینی که
شاید دوستی امثال مهدی از سنگینی اون کم کنه.
حاج آقا شب قدر من رو و همه دوستان رو دعا کنید.شما گردن ما خیلی حق دارید.
من الان حکمت اون نوع سخنرانی های پر شوخی و طنز رو میفهمم که بعد از سالها هنوز در ذهن ما نهادینه هست و از یاد ما نرفته.
ببخش که شاگرد خوبی براتون نبودم.
حلال کنید و دعا کنید.
شادی روح همه گذشتگان ، علی الخصوص مهدی ایمانیان فاتحه مع الصلوات
اللهم صلی علی محمد و آل محمد
......................................................................
بهترین و بی ریاترین داداشم، صادق جان، سلام.
صحبتات همیشه مرا با خودش میبره به بی دردترین و پرخاطره ترین روزهای زندگیم.
روزهایی که نه چندان کسی منو میشناخت و نه اینقدر گرفتار دنیا شده بودم
روزهایی که وقتی میخندیدیم، ازته دل میخندیدیم
روزهایی که شوخی ها و خنده ها و گریه ها و همه چیزمون باهم تقسیم میکردیم
روزهایی که من حاج آقا حدادپور نبودم و همون محمد ساده ای بودم که خودتون یواش یواش اشتباه کردین و برای سخنرانیاش تبلیغ کردین
روزهایی که هرکس دور و برم بود فقط منو به خاطر خودم میخواست
روزهایی که تنها متاهل جمع من بودم اما همیشه در شوخی ها کم میاوردم
روزهایی که خونه مادربزرگ محمد جلسات سی شب ماه رمضون با چاشنی خنده و مباحثه های دوساعته سپری میکردیم
روزهایی که گذشت و دیگه بر نمیگرده
نمیدونم چه سرّی هست که من و تو هرسال ، شبهای قدر دلمون اینجوری میشه
راستی از اینکه هرسال جلسه مسجد خواجویی حتی در غیاب من برگزار میشه بسیار خوشحالم
ادامه بدین
حتی اگه حدادپور زنده نباشه
حتی بعد از اینکه یه روز تابوت منو برای وداع با مسجد خواجویی ...
بچه ها را همیشه همینجوری دور هم جمع کن
کارت درسته
یازهرا