حدادپور

سلام رُفقا. روز شما به خیر و ایام به کام .


ارسطو مینویسه: یه روز از مردی که سوار بر اسبش بود و به سرعت داشت میتاخت پرسیدند: کجا؟ گفت: نمیدونم! از اسب بپرسید. چون این اسب است که داره میتازه نه من!


با خودم فکر میکردم حکایت حال این مرد، حکایت حال بسیاری از ماست که در زندگی به بسیاری از امور دست زده ایم و یا جدیدا دست میزنیم که فقط یک دلیل داره. و اون «عادت» هست. ینی ما سوار بر عادتمون شده ایم و داریم چهار نعل میتازیم اما نمیدونیم قراره تا کی اینجوری بتازیم و به این عادت تکراری ادامه بدیم؟!


مثلا عادت کرده ایم وقتی به هم میرسیم و یا دور هم جمع میشیم، سوالاتی از وضعیت مالی و شغلی و زار و زندگی همدیگه میپرسیم که هیچ ربطی به ما نداره و اگه اون بنده خدا از هزارتا مشکل هم رنج ببره حتی ما قادر نیستیم دلداریش بدیم چه برسه به اینکه بتونیم مشکلش را حل کنیم! فقط عادت کرده ایم که ابتدا به نحو کلی بپرسیم چه خبر؟ بعد از دقایقی میپرسیم: دیگه چه خبر؟ بعدش هم دلمون طاقت نمیاره و راضی نمیشیم و لابه لای این دو مرحله کلی، سوالات ریز بی ربط از زیر و بم زندگی مردم مطرح میکنیم!


و یا مثلا عادت کرده ایم به طور بی رویه کپی برداری میکنیم! خیلی هم با احتیاط و حرفه ای کپی برداری میکنیم. چرا؟ چون معتقدیم بهتر از هیچی هست! چون عادت نداریم خلاق باشیم. سوار بر این عادت هستیم که پُز آثار دیگران بدیم و معلوم نیست کی از این کار خسته میشیم؟


و یا مثلا عادت کرده ایم که اول بدون انتخاب درست رای میدیم و بعدش یا میشینیم الکی توجیه عدم کفایتش میکنیم و این فاجعه را به زمین و زمان ربط میدیم الا به منتخبمون! و یا عادت کرده ایم همه بدبختی های دیگه را هم به اون نسبت بدیم! خب عادت کن درست انتخاب کنی نه اینکه بگی حالا تا ببینیم بعدا چی میشه؟


و یا مثلا عادت کرده ایم فقط پول جمع کنیم و تعداد صفرهای حساب بانکیمون را زیاد کنیم و اسمش بذاریم کار و تلاش و دوری از محرومیت ها و ... اما کلا به اندازه ای که به رختخواب راحت فکر میکنیم به خواب راحت فکر نمیکنیم!


و یا دقت کردین؟ معمولا مذهبیامون به اندازه ای که عادت دارن ادعیه و زیارت و قرآن را تموم کنند و ختم دعا و ختم زیارت و ختم صلوات و ختم قرآن و انواع و اقسام دیگر ختم ها را ابداع کنند و تمومش کنند تا بلکه زندگیشون دگرگون بشه، اما در روش زندگی و چگونه زندگی کردنشون تجدید نظر نمیکنن! عادت کردیم که مشکلاتمون را فقط با ذکر و ورد درستش کنیم و اگه هم نشد بگیم خواست خدا بود!


و یا مثلا بعضی از علما! خب یکی نیست بگه اگه روشنفکری و دقت و نو آوری و حرکت نرم افزاری با سرعت نور چیز خوبیه، پس چرا در خونه و حجره بیشترتون از این خبرا نیست؟ چرا فقط با سرعت نور به چاپ و عرضه کتب و سی دی هایی روی آوردید که تکرار مکررات تلقی میشه؟ به قول قیصر امین پور خدابیامرز: اگر سنّت ماست نوآوری، نگاهی هم از نو به سنّت کنیم!


چرا بعضیامون فقط عادت کردیم سخنرانی دعوتمون کنند و نقد بگیریم؟ چرا به نسیه دنیای مجازی و اثرات بلند مدتش عادت نمیکینم و انواع کارگاه های آسیب شناسی برگزار کنیم؟


حالا اینا به کنار!


چرا عادت داریم ظرف غذامون تموم بشه حتی اگه سیرمون هست؟ چرا عادت داریم از زندگی و روزگارمون بد بگیم و همش تظاهر به فقر و بدبختی کنیم؟


چرا عادت داریم وقتی رای آوردیم پشت سرمون نگاه نکنیم تا انتخاب بعدی؟ چرا عادت کردیم جلوی دوربین کفن بپوشیم اما پشت دوربین کفن کنیم؟


چرا عادت کردیم به شعارهای بلند و تظاهرات طولانی اما در بازار دنبال برندهای کشورهایی میگردیم که تا دیروز در راهپیمایی اگه چاره ای داشتیم به جایشعار مرگ بر.... بد و بیراه بهش میگفتیم.


عادت کردیم که خودمون را متخصص مسائل اقتصادی جا بزنیم و مدام فقط به تاریخ واریز یارانه نقدی ماهی 45 هزار تومان فکر کنیم اما واسه کسانی که در هر لیگ داخلی به اندازه کل سرمایه ما و پدرانمون و نسل و نتیجه مون پول پارو میکنند و آخرش هم معمولا جوانمردانه میبازند (!!!) بریم در ورزشگاه و یا پای تلوزیون با یک کیلو تخمه و پسته نامرغوب تشویقشون کنیم و آخرش هم که معمولا میبازیم خیلی روشنفکرانه بگیم: ما به ناداوری باختیم!!


بیشتر از همه از این تعجب میکنم که عادت داریم که فکر کنیم هر کس بالاست و قدرت داره باید به ادنی دلیلی نقد بشه! اگه همین برجام را طایفه و تیره و ترکه ما امضا کرده بودند که افتخار ملی و دستاورد انقلاب و رهنمودهای رهبری محسوب میشه! اما اگه کسی دیگه دنبالش بوده و امضاش کرده، عادت کردیم که فکر کنیم لابد خیانتی در کار بوده و چرا اینقدر به اشتون نزدیک نشسته و اصلا چه معنی داره که همش پاشن برن وین و مملکت کفر؟! چرا نیان امامزاده داوود خودمون و...


ملت قشنگی هستیم! صفحه ثابت روزانه در روزنامه مون داریم که درباره مسائل اخلاقی هست و صدای بوقش آدم و عالم را کر کرده و هر هفته از آبروی مردم و حسن ظن به مردم و توصیه به تقوای الهی و نظم در امور دم میزنیم اما عادت کرده ایم که اگه کسی یا هنرمندی به هر دلیلی به  خارج از کشور سفر کنه، اول بگیم فرار کرده! بعد بگیم پناهنده شده(نگیم تبعه شده!) بعدش بگیم دستش با ضدانقلاب هم کاسه است و بعدش هم اگه مریض شد بگیم خودش را به سرماخوردگی زده که جلب توجه کنه!


عادت به خندوندن مردم داریم اما اغلب با تمسخر و گناه و غیبت! و یا بعضیا که شبکات ماهواره ای خود را تبدیل به عزاخونه کرده اند و مدام دهه مسلمیه و دهه محسنیه و دهه باقریه و دهه صادقیه و دهه ... درست میکنن و خنده و شادی را از مردم دزدیدند اما اگه کسی خندوانه ساخت اول میگن چرا کچله؟ منظورش چیه که عروسکش از آبادانه؟ چرا الکی میخندند؟ مگه نمیدونن خنده الکی دل را میمیراند؟!! مهموناش سیاسی انتخاب میشن؟ آهنگاش تنده!



خلاصه باید در عادت ها تجدید نظر کرد چرا که قطعا ترک عادت همیشه موجب مرض نیست!


التماس دعا / یازهرا