امروز وقتی برای ملاقات با پیرمرد بهایی رفته بودم، قرار بود که کسی جز منو خودش نباشه اما حدود بیست نفر اونجا بودند.
وجدانا من کسی را با خودم نبرده بودم و فقط قرآن کوچیکی که همیشه از وقتی معمم شدم روی سینم میذارم باهام بود. حتی لب تاپم هم نبرده بودم.
پیرمرد جدی و مصممی به نظر میرسید اما متاسفانه زود تند میشد و حتی بعضی آیات قرآن را غلط میخوند.
حالا حوصله نقل حرفامون را ندارم و باید برم بخوابم چون فردا تا شب کلاس دارم اما چندتا نکته را اگه نگم راحت نمیشم:
1- منبر رفتن خوبه اما هنر واقعی اینه که وارد مباحثه و مناظره بشیم. مناظره شاید کسی را آدم نکنه اما حداقل برای هوادارها مفیده و بهتر تصمیم میگیرند.
2- اگه نشستیم که بیایند محضرمان و دفترمان و بیتمان، اشتباه است. باید طبیب دوّار بود و سراغ مریضمان برویم. البته اگر خودمان خیلی سالم هستیم و ناقل انواع بیماری ها نبودیم!
3- به خدا قسم توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها معجزه میکنه. مخصوصا اگه کارمون برای خودنمایی و هوای نفس نباشه. فقط کافیه آروم توی دلت بگی: یا زهرا !