سلام بچه ها، صبح زیبای جمعتون بخیر
آقا بخاطر پُست قبلی، پیامی که نیومد نبود! بیش از پنجاه پیام خصوصی اومده بود که کلی تعجب کردم!
من آدم بیکاری نیستم و حرفایی که تو دلمه مینویسم اما یا مردم خیلی بیکارن که میشینن این چیزا را میخونن یا خیلی محبت دارن و تا حالا رو نکرده بودن!
پیامای خیلی قشنگی بود که دلم میخواس همشو تایید میکردم اما صلاح نبود و همین چندتا که تایید کردم، مشت نشون خرواره.
آره بچه ها، من جهرم را خیلی دوس دارم.
دوستای بسیار خوبی در جهرم دارم که انصافا لنگه بعضیاشون فکر نکنم حتی در دوران جنگ و جبهه هم بشه پیدا کرد.
من به خیابون گردی هیچ علاقه ای ندارم و حتی اصلا فرصتش را ندارم اما گاهی برای کسی که کلی وقت جهرم نبوده و میخواد از اوضاع بومی شهرش بدون توضیح کسی، مطلع بشه لازمه.
من به غذاهای خیابونی و فست فودی علاقه دارم و نمیتونم انکارش کنم اما چیزی که بیشتر از اینا واسم خوشمزه است، تعامل و ارتباط با مردمی هست که اصلا مثل من و شما حرف نمیزنن، مثل من و شما زندگی نمیکنن، مثل من و شما فکر نمیکنن، مثل من و شما هم مقدس بازی در نمیارن، مثل من و شما محافظه کار نیستند، بلکه به سبک خودش قربونم میره، به سبک خودش باهام میخنده، به سبک خودش تعارفم میکنه، به سبک خودش حرف میزنه و سیبیلش را تاب میده، به سبک خودش قسم میخوره، خلاصه به سبک خودش زندگی میکنه.
جهرم واسه من نه بخشی، بلکه قسمت اعظمی از جغرافیای وجودی همه ما جهرمی هاست و متنفرم از کسانی که هنوز دو روز نیس از جهرم رفتن اما جوری حرف میزنن و ادا در میارن که انگار هیچوقت اینجایی نبودن! این دیگه واقعا کمبود جنبه و شخصیت بعضیا را میرسونه.
وقتی کسی از فشار تدریس و کار و ماموریت های مختلف و .... دیگه کله اش کار نمیکنه، بهترین تفریحی که هم ارضاش میکنه هم اشباعش میکنه، شاید این بشه که بره توی صف نانوایی جهرم بایسته تا لحن و لهجه خوش مردمی که باهم حرف میزنن را بشنوه و کلی ذوق کنه.
شاید خنده تون بگیره یا اصلا مسخره به نظر بیاد که بدونین من با راه رفتن و رانندگی در خیابونا و دیدن اوضاع مردم و فکر کردن در خلوت ماشینم، بسیاری از سوژه های منبرام و کلاسای خصوصیم را پیدا میکنم. چون شدیدا معتقدم که اصل موضوع منبر را نباید از کتابخونه ها درآورد بلکه اگه میخوایید برای مردم ملموس باشه و بدردشون بخوره، باید از متن زندگی خودشون حرف زد و باهاشون همفکری کرد.
هفته پیش در سمینار «نگاه جامعه شناسان فیلسوف به مردم» یه حرفی زدم که با استقبال جالب آقای دکتر نجفی و آقای دکتر واعظ که از اساتید جامعه شناسی هستند مواجه شد. حرف من این بود که «کوچه و خیابون شهر و محله من و شما، بخش ظاهری و پیرامونی شخصیت من و شماست. اگر نمیتوان به کالبد بدن و روح همه مردم نفوذ کرد، اما لااقل میتوان تا در خانه مردم نفوذ کرد و چیزهای زیادی را از اوضاع و احوال پیرامونشان درباره خودشان فهمید و پیدا کرد که شاید خودشون از اون مسائل یا بی خبر هستند یا اینقدر باهاش زندگی کردن که دیگه بهش توجهی ندارن. فقط کسی میتونه به این مسائل پی ببره که یا از خارج از گود زندگی اونا اومده باشه و یا اینقدر فلسفی فکر کنه که دیگه گول همرنگ محیط بودن را نخوره.»
این اصل خیلی قشنگیه که من تلاش میکنم وارد هر شهر یا روستایی که شدم، با این نگاه، حتما ساعاتی را به گردش و نگاه و تحلیل پیرامون زندگی مردم اون منطقه اختصاص بدم و خوراک مطالبم را از همون چندساعت پیدا کنم.
سوژه هایی مثل: اوضاع روحی مردم در شب و روز زندگیشون، تیپ نگاه مردم به جهانی که در اون زندگی میکنن، سوژه های خنده شون، شلوغ ترین مکان ها و خیابونای شهرشون، تابلوهای در و دیوارشون، طرح های عمرانیشون، تیپ قیافه و فرهنگ حاکم بر ظاهرشون و.... خیلی حرفها میزنه که فقط چشم بینا و گوش تیز میخواد که ببینه و بشنوه.
یه چیز دیگه هم بگم و برم؛ بچه ها! وقتی هراز گاهی میام جهرم، تفاوت ها و خیزش های فرهنگی عجیب و غریبی میبینم که بسیار زیرپوستی داره رشد میکنه. چیز زیادی نمیتونم دربارش بگم و اجازه بدید سر فرصت کاملا دربارش حرف بزنم اما همین بس که: دست های عجیبی در ریاکارسازی جو شهر و ترویج فرهنگ مذهب قهوه خانه ای(که موضوع فجیعی هست) دارم میبینم که فکر نکنم هیچ کدوم از حضرات و دانشمندان شهر، منبر و مجلسشون را خرج این مباحث کنن.
خیره انشالله.
برچسب ها : حدادپور، جهرم، جامعه شناسی