بالاخره آرزو بر هیچ جوانی عیب نیست اما وجدانا دلم میخواست این روزا جهرم باشم .
اگه اینجا منبر قول نداده بودم، امکان نداشت نیام جهرم.
آقا میدونی اگه جهرم بودم، این روزا چیکار میکردم؟ بشنوید خالی از لطف نیست:
اول اینکه وقتی خودم از صبح زود رانندگی میکنم و میام، حدود ساعت 4 یا 5 عصر میرسم جهرم. و چون حداقل 9 ساعت از اصفهان رانندگی میکنم، تا رسیدم اول میرم خونه مامانم و دست بابا و مامانمو میبوسم و بعدش میگرفتم میخوابیدم. حالا دیگه کی بیدار بشم خدا میدونه .
وقتی از خواب بیدار شم حدود مثلا ساعت 9 شب هست. اول نمازم میخونم و بعدش بدون لباس روحانیت(ینی با لباس معمولی) میزنم بیرون.
آروم و با سرعت تقریبا 40 – 50 تا رانندگی میکنم و از دیدن خیابونای جهرم و تابلوها و پیاده روها و پارکها و ورودی دانشگاه ها و .... حسابی به فکر فرو میرم و تند تند توی ذهنم تحلیل و بررسی میکنم.
حتی با دیدن پوسترها و اعلامیه ها و تابلوی جلوی ادارات و کوچه خونه بعضی بزرگترای شهر و فضای اطراف مساجد و پروژه های عمرانی شهر و ساختمان های نیمه کار و....
حدود ساعت 11 شب میشه و میرم ..... و یکی و بلکه دوتا ساندویچ ...... میخرم. فروشنده هم مثل همیشه، دوتا سوال تکراری میپرسه و خودش هم نمیدونه چقدر از دیدن قیافه سیبیلش و این دوتا سوالش حال میکنم: حاجی کم پیدایی؟ جهرم نیسی نه؟
ای جانم به این لهجه جهرمیش!
دفعه قبل میگفت: حاجی منتظرت بودم! با خودم میگفتم حاجی پیداش نیس خیلی وخته! راسی شغلت چه بود؟
حدود ساعت 11:30 که میشه معمولا یه زنگ به رضا میزنم و یا میرم در خونشون. پسر خوبیه. اگه علی هم گوشی برداشت که برداشت وگرنه احوالش را از رضا میپرسم.
تو همین اوضاع و احوال، معمولا پیامک مصطفی جونم میاد و میگه: سلام آدی جونی! کجایی؟ برنامت چیه؟
اگه دیدم مزاحم نیستم و باباش بیداره و حال داره، پامیشم میرم خونشون و کلی حرف میزنیم.
بعدش کم کم میرم طرف خونه و بعد از یه شام درست و حسابی(اشتباه نشه! اون ساندویچه فقط ته بندی بود) لب تاپم را روشن میکنم و اولین سوژه ای که نظرم را درباره جهرم جلب کرده مینویسم.
البته باید فردا صبحش سریعا متنم را پاک کنم تا یه وقت خدایی نکرده به دست کسی نیفته و فردا روز ....
آخیش
الهی شکر
برچسب ها : حدادپور، جهرم