سلام دوستان، شبتون بخیر


من نمیتونم بی تفاوت بشینم. خیلی هم به خاطر این موضوع از طرف بعضیا علی الخصوص هم لباسی های عزیزم مورد عنایت (!!) قرار گرفتم اما بازم دلم طاقت نیاورده و تبدیل شدم به کسی که واسه خودش کار و کلاس و گیر و گرفتاری میتراشه. 


مهم نیست. اصلا مهم نیست. بذار هرچی میخوان بگن اما حداقلش اینه که اونا کار خودشون را میکنن و منم کار خودم. مگه قراره چند سال عمر کنم که بخوام پای چشم و زبون مردم بشینم؟ تازه اونی که پیغمبر بود درباره اش گفتن: مجنون! ساحر! به هم زننده جوّ و سنت قدیمی ها! ما که جای خود داریم.


با تمام فرصت های محدودی که دارم، اما پیشنهاد تدریس در حوزه برادران و بررسی پایان نامه ها و پژوهش های سطح 2و 3 حوزه خواهران محل زندگیم را با جون و دل قبول کردم.


عزیزانی که پُست های قبلیم را خونده باشن، شاید با خودشون فکر کنن که دیوونه(جهرمی ها بخوانند: گَنا) شدم که با این فشار کاری و پایان نامه دکترا و دوتا پروژه ای که قبول کردم اما بازم دلم راحت نشده و به پیشنهاد عزیزان جواب مثبت دادم.


الان داره سرم از خماری حال و هوای بهاری و خواب گیج میره اما با جون و دل نشستم و واسه درس اخلاق فردا صبح موضوع «چهار تیپ آخوند تاریخ انقلاب» مطلب نوشتم. فکر کنم بدک نشده اما خدا کنه بتونم قشنگ ارائه بدم.


اون شب با خودم فکر میکردم که دوس دارم روی سنگ قبرم چه بنویسن؟ خب نتونستم با خودم کنار بیام اما تنها جمله ای که بیشتر نظرم را جلب کرد اینه: قبر کسی که نمیتونست بی تفاوت بشینه تا از جلال و جبروتش کم نشه! (تازه به فرض جلال و جبروت)


آقا! خانوم! بی تفاوت نشین. یه کاری کن که اثر بخش باشه. نشین تا بیان دنبالت. پاشو بدو دنبال کار. دنبال اثر بخشی. بذار قبل از اینکه خستگی از پا درت بیاره، تو بی تفاوتی را از پا در بیاری. ممکنه هزار وصله جور و ناجور بخوری. تازه خوشیش به همینه. وقتی درباره کارهای خوبت حرف در میارن، حال کن. عشق کن. صفا کن. لابد خیلی خوب بوده که دارن کسانی میزننش که همکارات هستن. بذار بگن. بذار ابراز کنن که ناتوانن. اما دنبال ناتوان جلوه دادن کسی نباش که خدا میذاره تو کاسه ات!



اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا


اللهم اجعل محیای محیا محمد و آل محمد و مماتی ممات محمد و آل محمد.



بعد از نوشتن این متن، دیدم طاها اومده زیر میز مطالعه ام خوابیده و منم اصلا....



طاها