سلام عزیزان. شبتون به خیر.


از لطف و احوالپرسی های شما عزیزان بسیار متشکرم. امیدوارم شما هم خوب و خوش و سالم باشین.


پریروز از ساعت 5:30 عصر رانندگی کردم و بعد از 10 ساعت رانندگی در شب، الحمدلله حدود ساعت 3:30 صبح رسیدم جهرم. خیلی خیلی رانندگی در شب کیف داره و به من خوش گذشت. جاتون خالی. خودم تنها بیدار بودم و ساعات تنهایی کم تجربه شده ای بود.


این بار در راه، نه ضبط و گوشی را روشن کردم و نه به شعر و سخنرانی و آهنگ و مداحی گوش دادم. فقط فکر میکردم و با خودم و در ذهنم، با کسانی که دوسشون دارم حرف میزدم و به کسانی که چندان علاقه ای بهشون ندارم فکر میکردم.


اینقدر لذت بخش بود و با لبخند و گریه و زمزمه دوتا شعری که دیوونه شون هستم و طرح هایی که از دانشگاه تا نجات بشریت در ذهنم دارم و ... غرق بودم که حتی وقتی رسیدم جهرم، یه نیم ساعتی توی خیابونای ساکت و گرم جهرم رانندگی کردم و دور زدم بعدش رفتم در خونه مامانم. مامانم هم ساعت 11 شب زنگ زده بود و هم ساعت 2:30 . میگفت تا نبینمت نمیخوابم. یه راست رفتم اونجا.


این دو روزی که جهرم هستم، اینقدر درگیر بودم و هستم که هنوز ارضا نشدم و چندان نتونستم خوش بگذرونم. خدا کنه حداقل تا فردا خبرای خوشی بشنوم و بتونم این چند روزی که اینجا هستم یه کمی از بار فکری و روحی که بر ذهن و اعصابم هست کمتر بشه و بتونم با انرژی بیشتری برگردم به دانشگاه.


امروز عصر از نازیباترین عصرها بود. صلاح نیست توضیح بدم اما جوری بود که به خیر گذشت و حال پدرخانم بهتر شد و حتی یه کمی بر تنشی که به ذهنم بر اثر مسئله ای که واسه یکی از بچه ها رخ داده بود فائق بیام اما هنوز حال خودم نیستم و چندان آرامشی ندارم.


معمولا این طور موقع ها اگه جهرم باشم چند تا کار میشه کرد: پیاده روی، گوش دادن به درس تفسیر قرآن حضرت آیت الله جوادی آملی، مطالعه، و دوتا کار دیگه.


ان شاءالله با دعای خیر شما هم روحیه ام یه کم بهتر بشه و هم چندتا مسئله ای که درگیرش هستم حل به خیر بشه.


بچه ها!


امشب مسئله ای پیش اومد که بیشتر از قبل فهمیدم چقدر امنیت مهمه و خدا به حق حضرت زهرا سلام الله علیها امنیت را از ما نگیره و به بچه هایی که دارن خیلی آرام و گمنام در راه حفظ امنیت تلاش میکنن اجر بده. خیلی برای امنیت دعا کنین. 


وقتی یه کم از محیط فاصله گرفتم، توی عالم خودم بودم که دیدم سر از پارک بالا در آوردم و همینجوری که مردم و بچه های مردم را میدیدم که دارن میخندن و آرام زندگی میکنن ناخوداگاه اشکم جاری شد و فقط نگاشون میکردم و ذوق میکردم. این مردم و این بچه ها، حقشون ناامنی نیست. باید همیشه همینجوری آرام و خوشحال زندگی کنن.


واسه امشب بسه.


دوستتون دارم. یاعلی