سلام همراهان، شبتون به خیر و ایام به کام و پیشاپیش عیدالله نیمه شعبان مبارک!


امروز به پیشنهاد دو نفر از رفقا، مباحثه ای شروع کردیم که خیلی حال داد. پیرامون «کتاب الحدود لمعه» و یک ساعت هم پیرامون «اجتماع امر و نهی» اصول فقه بود. بچه هاش از اونایی بودن که خستگی از جون آدم بیرون میبرن. دوس داشتم ادامه پیدا کنه که همینم شد. قرار شد این چند روز در حوزه امام رضا علیه السلام و بعضی شبها هم در پارک جنگلی دور هم جمع بشیم تا واسه امتحانشون هم آماده بشن.


همه محترم هستنا اما اینجور مباحثات منو خیلی بیشتر از راه های دیگه اشباع میکنه چرا که برخلاف بعضی از تفریحات و بعضی از کلاس هایی که بچه هاش فقط حرص دیدن منو میزنن وگرنه چندان جمع جذابی هم از نظر علمی و معنوی نیستن، این مدل مباحثات خستگی را از تن و جون آدم به در میبره و کلی مطلب فراموش شده یادم میاد. اما بقیه کلاس ها فقط احساس میکنم دارن منو میدوشن و روز به روز پیش اونا از حیث علمی و تحقیقی لاغرتر میشم! امیدوارم تونسته باشم درست منظورمو برسونم و به کسی بر نخورده باشه.


بیشتر از همه دو چیز در این ایام حرص منو در میاره: یکی اینکه بعضی رُفقا برای سخنرانی در مراسم های بزرگی تماس میگیرن که مردم در اون مراسمات فقط به بهانه جشن و خوش گذروندن و خندیدن و ... شرکت میکنن. حرصم از این درمیاد که وقتی به اون عزیز محترم میگم «کاش یکی دیگه واسه سخنرانی دعوت میکردین تا بتونه مردم را بخندونه و مختصر و کوتاه به مجلستون حال بده» اون بنده خدا حمل بر شکسته نفسی میکنه و حاضر نیست قبول کنه که من واسه اینجور جشن ها خلق نشده ام!! حاضر نیست بپذیره که ممکنه مردم حوصله مباحث منو نداشته باشن و دوس دارن خوش باشن! خب مردم اینجورین و شاید نخوان تغییر کنن!


یکی دیگه هم کسانی حرص منو در میارن که میتونن در سطحی که هستن از بقیه هم چیزی یاد بگیرن و کلاسی بذارن اما به انحاء و طُرُق مختلف اصرار دارن من در جمعشون شرکت کنم! خداشاهده ادعا نمیکنم که سطحم بالاست و یا کسی را لایق نمیدونم! نه! اما اصرار بیخودی عده ای منو به تعجب وادار میکنه و احساس خوبی به این رفتارشون پیدا نمیکنم. باید بپیذرن که در سطحی که هستن، خیلی های دیگه میتونن جوابگوی اونا باشن و حتی بهتر از من. اما جوری رفتار میکنن که خوشایند نیست. مخصوصا وقتی سوالات و دغدغه هاشون را اصرار دارن که با من مطرح کنن!!!!


مطلب دیگه این که؛ یکی از دوستان که تازه افتخار آشنایی با ایشان را پیدا کردم امروز پیامی را به همراهم فرستاد که خیلی برام جالب بود و فکرم را آسوده تر کرد. پیامشون این بود:


انسان ها عاشق شمردن مشکلاتشان هستند اما لذت هایشان را نمی شمارند!


اگر آنها را هم می شمردند همه می فهمیدند که هرکدام به اندازه کافی از زندگی لذت برده اند.


حواستون باشد که حساب های اصلی زندگیت را فراموش نکنی.


برخی از این فراموشی ها تحت هیچ شرایطی قابل جبران نیستند.


همیشه حساب نعمت هایت را داشته باش نه مصیبت هایت.


حساب داشته هایت را داشته باش نه باخته هایت.


حساب دوستانت را داشته باش نه دشمنانت.


حساب سلامتی ات را داشته باش نه سکّه هایت.


یا علی