سلام دوستان عزیز
بالاخره پس از هفته ها دوندگی و جذب بودجه و راضی کردن از ما بهترون و وعده و وعید به بچه ها، طلسم سه ساله لغو اردوی مشهد شکسته شد و به عنایت خاصه امام رضا(سلام الله علیها) داریم فردا بچه ها را میبریم مشهد.
خیلی به فکر و اعصابم فشار اومد تا جور شد اما باید جور میشد. چون اگه نمیشد، بچه ها به قول های بسیج و دفتر ما بدبین میشدند. هرچند من به ..... گفته بودم که تا قطعی نشده قول بچه ها نده اما گوش نداد. چون بچه ها فقط میدیدن که انجام نشد اما کسی از بدقولی X و Y که اطلاع نداشت. لذا دست ما تا آرنج، توی پوست گردو میموند.
الهی شکر! جور شد. اما حالا که جور شد، تازه کار ما شروع شده و باید واسه دقیقه به دقیقه بچه ها برنامه ریزی کنیم. چون معتقدم اگه واسه بچه ها برنامه ریزی نکنی، اونا واست برنامه ریزی میکنن و در نتیجه، کارها و اوضاع از دستت کنده میشه.
یه اتاق فکر تشکیل دادیم و فقط دو روز درباره برنامه های فرهنگی اردو برنامه ریزی کردیم. برگزاری چندتا حلقه با موضوعات مبتلابه و حرم شناسی و حتی متن اشعار و روضه هایی که باید خونده بشه و شعارهای 22 بهمن و دیدار با یکی از بزرگان حزب الله لبنان و .... را واسه دو روز و نیم طراحی کردیم.
بعد از تمام این حرفها، بهشون گفتم که منم مثل بقیه مهمون هستم و فقط تا پای اتوبوس طراح و برنامه ریز هستم وگرنه ابتکار در کارها و اجرای برنامه ها و ... به عهده تیم اجرایی اردو هست. روی من توی کار حساب نکنن بلکه در حد مشورت و... درخدمتشون هستم.
چون دوس دارم بچه ها هم «طرح» یاد بگیرن و هم «عملیات». دوس ندارم در همه کاراشون وابسته به یکی مثل من باشن. لذا بهشون اعتماد کردم و از صفر تا صد برنامه ها را به خودشون سپردم.
بچه های اجرایی قول دادن که: دائم الوضو باشند، اصلا عصبانی نشن، صدقه سری کار نکنن، کار را به هم پاس ندهند و...
اما از اینا که بگذریم...
دلم مشهد میخواد اما امام رضا را بیشتر
دلم گنبد طلا میخواد اما نگاهش را بیشتر
دلم ضریح میخواد اما دست عنایتش را بیشتر
دلم صحن انقلاب میخواد اما انقلابی ماندن را بیشتر
دلم صحن امام میخواد اما بوسیدن دست امام را بیشتر
دلم باب قبله میخواد اما رو به قبله مردن را بیشتر
دلم صحن آیینه میخواد اما غباروبی از آیینه را بیشتر
دلم صحن جامع میخواد اما جامع دنیا و آخرت را بیشتر
دلم باب الجواد میخواد اما جواد شدن را بیشتر
دلم مقام بالا سر را میخواد اما مقام سر دار را بیشتر
دلم قبر شیخ نخودکی میخواد اما به اندازه نخودی گناه نکردن بیشتر
دلم امام رضا میخواهد و بس...
باید غبار صحن تو را طوطیا کنند
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
هو هوی باد نیست که پیچیده در رواق
خیل ملائکند رضا یا رضا کنند
بازار عاشقان تو از بس شلوغ شد
ما شاعرت شدیم که مارا سوا کنند
هر گز نمیرد آنکه دلش جلد مشهد است
حتی اگر که بال و پرش را جدا کنند
هر کس به مشهد آمد و حاجت گرفت و رفت
او را به درد کرببلا مبتلا کنند
دردی عظیم و سخت که آن درد را فقط
با یک نگاه گوشه ی چشمت دوا کنند
از آن حریم قدسی ات آقای مهربان
آیا شود که گوشه ی چشمی به ما کنند
شاید نتونم چند روز بنویسم اما در هر حال...
حلالم کنید.
یاعلی