سفارش تبلیغ
صبا ویژن
منوی اصلی
تدبر در قرآن
آیه قرآن
لینک دوستان
خبرنامه
 
آمار وبلاگ
  • کل بازدید: 540508
  • بازدید امروز: 12
  • بازدید دیروز: 226
  • تعداد کل پست ها: 310
درباره
جستجو
مطالب پیشین
آرشیو مطالب
لوگوی دوستان
ابزار و قالب وبلاگ

متافیزیک و ماوراءطبیعه
فیس بوک - شبکه اجتماعی جامعه مجازی" onerror="this.style.display='none'"/>فیس بوک
وصیت شهدا
وصیت شهدا
کاربردی



ابر برچسب ها
انسان - مسیحیت - آدم - حوا - بهشت[1] ، برنامه ریزی[1] ، جهرم، ناامنی، امنیت، دادگاه[1] ، حدادپور، اربعین، کربلا[1] ، حدادپور، اسرائیل، جهاد، مغنیه، تروریست، سوریه[1] ، حدادپور، اسرائیل، شهید الله دادی، حزب الله، خون[1] ، حدادپور، افغانی، پراید، زانتیا، مادر[1] ، حدادپور، امام حسن، مسئله، فلسفه[1] ، حدادپور، امام حسین[1] ، حدادپور، پاریس، فرانسه، ترور، تروریسم، خشونت[1] ، حدادپور، پاسخ به سوال، نامحرم، کمک[1] ، حدادپور، تشکر و قدردانی، پارسی نامه[1] ، حدادپور، جهرم[1] ، حدادپور، جهرم، جامعه شناسی[1] ، حدادپور، چهارشنبه، جلسه[1] ، حدادپور، حضرت معصومه[1] ، حدادپور، حکمت، خداوند، طوفان، گنجشک، مار[1] ، حدادپور، داعش، روحانیون[1] ، حدادپور، دانشگاه، صفر، پیامبر، سیاست، داخلی، خارجی، صفات پیامبر[1] ، حدادپور، دلسوزی، ممنوع[1] ، حدادپور، شهدا[1] ، حدادپور، شهید غلامعلی پیچک[1] ، حدادپور، صفر، دکتر شریعتی، اربعین[1] ، حدادپور، عموباربد، عبدالرحمن رحمانیان[1] ، حدادپور، گله، نظام اسلامی[1] ، حدادپور، لب تاپ[1] ، حدادپور، ماه صفر، تبلیغ، حضرت زهرا[1] ، حدادپور، میان بر، راه، نیاز[1] ، حدادپور، نامه، خواهر، آبجی، مرد، پسر، اغفال[1] ، حدادپور، نظام، انقلاب، مسائل شرعی[1] ، حدادپور، نیاز، درمان[1] ، حدادپور، وبلاگ[1] ، حدادپور، وبلاگ، وبلاگ نویسی[1] ، حدادپور،نامه[1] ، سوءاستفاده، اموات[1] ، هدف[1] ، هدف سازی[1] ،



خدا رحم کنه! دارم ماکارونی برای نهارمون میپزم! این جزئی از ویژه برنامه خونه ما برای میلاد حضرت زهراست.


این دو روز قراره من غذا بپزم و نمیخوایم غذا از بیرون بگیریم.


نیست که چیزایی که روی منبر به خورد مردم میدم خام و نپخته نیست لهذا دارم ماکارونی میپزم!


اول پیاز را در روغن تفت دادم و وقتی یه کمی سرخ شد، بهش نمک و ادویه اضافه کردم. یه کم هم زدم و بعدش هم دوتا مُشت (جهرمی ها بخوانند: پِج) سویای ریز شده بهش اضافه کردم و خوب تفتش دادم. بعدش نوبت یه قاشق و نیم ربّ گوجه فرنگی رسید. رنگ و مزه خوبی بهش میده. دیدم داره میسوزه، لذا شعله اش را خاموش کردم و گذاشتم کنار. یه قابلمه برداشتم و نمک ریختم توش و تا نصف پر از آب کردم و حالا داره به جوش میاد. میخوام وقتی جوش اومد نصف ماکارونی ها را بریزم توش تا به مدت هشت دقیقه جوش بخوره. بعدش هم آبشو خالی کنم و ماکارونی ها را صافش کنم و با آب خنک (آب زیر شیر) خیسش بدم. چندتا سیب زمینی آماده کردم که اگه خدا قبول کنه بذارم ته قابلمه تا انشالله تهدیگ سیب زمینی مَشتی درست بشه.


بالاخره کاریه که از دستمون بر میاد!


خدا ازمون قبول کنه!


ببخشید غذام رو گازه !!


فعلا

 

..................................................................................

 

ساعت 4:30 عصر

 

بفرمایین ماکارونی !

 

حدادپور

 

 

حدادپور

 








 

شبی پسر کوچکی پیش مادرش که در آشپزخانه مشغول کار بود رفت و یک برگ کاغذ را به او داد. مادر دستهایش را تمیز کرد و نوشته ها را با صدای بلند خواند :

 

پسر با خط بچه گانه نوشته بود:

 

کوتاه کردن چمن باغچه:3000تومان

 

مرتب کردن اتاق خوابم:1000 تومان

 

مراقبت از برادر کوچکم:2000 تومان

 

بیرون بردن سطل زباله:5000 تومان

 

نمره ی خوبی که امروز تو درس ریاضی گرفتم:6000تومان

 

جمع بدهی شما به من17000تومان

 

مادر در حالی که به چشمان منتظر پسر نگاه می کرد چند لحظه خاطراتش را مرور کرد و سپس قلم را برداشت پشت برگه صورت حساب پسراین عبارت را نوشت :

 

بابت سختی9ماه که در وجودم رشد کردی :هیچ

 

بابت تمام شبهایی که بر بالینت نشستم و برایت دعا کردم :هیچ

 

بابت تمام عذاب هایی که در این چند سال برایت کشیدم تا بزرگ شوی :هیچ

 

بابت نظافت - غذا و اسباب بازی هایت :هیچ

 

و اگر همه ی اینها را جمع بزنی خواهی دید که هزینه ی عشق واقعی من به تو هیچ است.وقتی پسر آنچه را که مادرش نوشته بود خواند در حالی که چشمانش پر از اشک بود و به چشمان مادرش نگاه میکرد گفت مامان :

 

دوستت دارم !!!

 

آنگاه قلم را برداشت و زیر صورت حساب نوشت پرداخت شد....

 








 

 

هر لحظه ز قبل خویش بیشم ای عشق!

 

آماده شدم، بیا به پیشم ای عشق!

 

در رقص سماع، دور خود می‌گردم

 

مشغول غنی‌سازی خویشم ای عشق!









سلام دوستان، شبتون بخیر


یکی از بهترین روش های تربیتی، حضور در مقبره علما و شهدا و خوابگاه بچه هاست. اما نباید جوری با نسل امروز برخورد کنی که تصور کنن میخوای جذبشون کنی و خودت را بالاتر یا بهتر از اونا میدونی. وگرنه جواب عکس میده و انگار هیچی به هیچی!


من در این ترم، فقط سه چهارتا سخنرانی در هیئت دانشگاهمون قول دادم و پیشنهاد دادم که سراغ بقیه وعّاظ بروند و ازشون دعوت کنن. اما امشب چندتا از بچه ها اومدن و گفتن که قصد دارن تعدادی تشنه دور هم جمع بشن و ظرف چند جلسه، سوالاتشون را بپرسن. قبول کردم به شرط اینکه چایی و خرمای عصرونه را فراموش نکنن! اثر و سازندگی اینجور محافل بیشتره.


برنامه این ترم را بیشتر به دید و بازدید میخوام معطوف کنم هرچند که ظرف کمتر از پنجاه روز، چهل برنامه قراره از معاونت فرهنگی دانشجویی که من باشم اجرا بشه اما ازشون قول گرفتم که خود بچه ها پیگیر کارا بشن تا من بتونم بیشتر به بچه های قشر خاکستری رنگ بیشتر بپردازم. این قشر، بچه های درون گرایی هستن که هیچی ازشون نمیدونیم اما دوس دارم باهاشون دوست بشم.


برنامه یادواره شهدا به مدت سه روز و برنامه سه روزه اعتکاف و ده تا برنامه کانون های مختلف و یازده تا برنامه هیئت و ... از برنامه هایی هست که فقط گفتم بچه ها پیگیری کنن. فرصت زیادی نداریم اما باید برنامه ها به سبک مطالبه گری پیش بره. راستی اینا غیر از برنامه های بخش خواهران بود. خواهرا که امروز اومدن چهارتا تاریخی که واسه سخنرانی ویژه خواهران در این ترم از قبل از عید بهشون قول داده بودم و بنرش هم نصب شده بهم یادآوری کردند.


اینم چندتا عکس از جاهایی که ترم قبل با بر و بچه ها رفتیم بیرون:


حدادپور



حدادپور



حدادپور










سلام دوستان، شبتون بخیر


من نمیتونم بی تفاوت بشینم. خیلی هم به خاطر این موضوع از طرف بعضیا علی الخصوص هم لباسی های عزیزم مورد عنایت (!!) قرار گرفتم اما بازم دلم طاقت نیاورده و تبدیل شدم به کسی که واسه خودش کار و کلاس و گیر و گرفتاری میتراشه. 


مهم نیست. اصلا مهم نیست. بذار هرچی میخوان بگن اما حداقلش اینه که اونا کار خودشون را میکنن و منم کار خودم. مگه قراره چند سال عمر کنم که بخوام پای چشم و زبون مردم بشینم؟ تازه اونی که پیغمبر بود درباره اش گفتن: مجنون! ساحر! به هم زننده جوّ و سنت قدیمی ها! ما که جای خود داریم.


با تمام فرصت های محدودی که دارم، اما پیشنهاد تدریس در حوزه برادران و بررسی پایان نامه ها و پژوهش های سطح 2و 3 حوزه خواهران محل زندگیم را با جون و دل قبول کردم.


عزیزانی که پُست های قبلیم را خونده باشن، شاید با خودشون فکر کنن که دیوونه(جهرمی ها بخوانند: گَنا) شدم که با این فشار کاری و پایان نامه دکترا و دوتا پروژه ای که قبول کردم اما بازم دلم راحت نشده و به پیشنهاد عزیزان جواب مثبت دادم.


الان داره سرم از خماری حال و هوای بهاری و خواب گیج میره اما با جون و دل نشستم و واسه درس اخلاق فردا صبح موضوع «چهار تیپ آخوند تاریخ انقلاب» مطلب نوشتم. فکر کنم بدک نشده اما خدا کنه بتونم قشنگ ارائه بدم.


اون شب با خودم فکر میکردم که دوس دارم روی سنگ قبرم چه بنویسن؟ خب نتونستم با خودم کنار بیام اما تنها جمله ای که بیشتر نظرم را جلب کرد اینه: قبر کسی که نمیتونست بی تفاوت بشینه تا از جلال و جبروتش کم نشه! (تازه به فرض جلال و جبروت)


آقا! خانوم! بی تفاوت نشین. یه کاری کن که اثر بخش باشه. نشین تا بیان دنبالت. پاشو بدو دنبال کار. دنبال اثر بخشی. بذار قبل از اینکه خستگی از پا درت بیاره، تو بی تفاوتی را از پا در بیاری. ممکنه هزار وصله جور و ناجور بخوری. تازه خوشیش به همینه. وقتی درباره کارهای خوبت حرف در میارن، حال کن. عشق کن. صفا کن. لابد خیلی خوب بوده که دارن کسانی میزننش که همکارات هستن. بذار بگن. بذار ابراز کنن که ناتوانن. اما دنبال ناتوان جلوه دادن کسی نباش که خدا میذاره تو کاسه ات!



اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا


اللهم اجعل محیای محیا محمد و آل محمد و مماتی ممات محمد و آل محمد.



بعد از نوشتن این متن، دیدم طاها اومده زیر میز مطالعه ام خوابیده و منم اصلا....



طاها










البته که حجاب مصونیت است نه محدودیت!!









سلام


این، اولین پُستی هست که در سال 94 در محل زندگیم مینویسم.


بذارید از این چند روزی بگم که جهرم بودم:


جهرم خوب بود اما عالی نبود. حتی به عالی هم نزدیک نبود. از همه لحاظ میگم.


من در طول این بیست روز ، ساعت های زیادی در خیابون رانندگی کردم و راه رفتم و مهمونی ها و جلسات مختلف شرکت کردم اما بازم دارم میبینم خیلی مسائل وجود داره که آزاردهنده است و متاسفانه نمیشه نادیده گرفت. اینقدر نمیشه نادیده گرفت که حتی لذت بعضی چیزای خوب را هم کمرنگ میکنه.


مثلا هنوز رویکرد سازمان هایی خدمات رسانی هست که اصلا کارشون چیز دیگه ای هست!


و یا مثلا شلختگی خاصی در سیستم مدیریت فرهنگی دیده میشه که به هرکی بگیم بهش برمیخوره و فورا میخواد خودشو تبرئه کنه!


و یا مثلا هنوز بساط غیبت و حسادت در کسانی هست که اصل کارشون نفی و نهی از اینجور معضلاته!


و یا هنوز اومدن به جهرم و کار کردن در جهرم ، واسه بچه هایی که سرشون به تنشون می ارزه اما خارج از جهرم هستن، چندان جاذبه ای نداره! مثلا دوست عزیزی که برای اجلاسیه ای به جهرم اومده اما از بس کارشکنی و تحریف در طرح اولیه اش دیده تصمیم گرفته هرچه سریعتر فرار کنه!!


و یا مثلا بچه هایی که تشنه معارف هستند ، علی الخصوص آقایون، در به در دنبال یک سری جلسات مستمر هستند اما اونی که میخوان پیدا نمیکنن!


بهار نارنج و بوی خوش بهار جهرم جای خود


اما بوی تفرقه اصولگراها و انواع سازهای مختلفی که داره واسه انتخابات آتی شنیده میشه ، بوی خوشی نیست.


دیدن سرسبزی درختان خیابون های جهرم جذّابه اما وقتی جذابتره که بالای شاخه درخت سیب، هلو ننشسته باشه!!


اینا رو گفتم که عریضه خالی نباشه وگرنه منکر زحمات حضرات نیستم. چه حضراتی که کار خوشون را نشون مردم میدن و چه حضراتی که کار دیگران را پوشش میدن! بالاخره خدا خیرشون بده چون نمیخوان مردم در ریاکاری بیفتن لذا کار خلق الله را به اسم خودشون مطرح میکنن تا مردم ریا نکنن!











سلام و روز بخیر خدمت هم دنیایی های عزیز


آقا دو روزه که نهار بیرون بودیم و به آغوش طبیعت رفتیم. چندتا چی نظرم را خیلی جلب کرد و متعجب شدم:


1- وقتی به آب ساکن میرسن مثل آب سد و... ، سنگ بارونش میکنن و مدام به طرفش سنگ پرت میکنن!


2- وقتی به آب جاری و روخونه میرسن، چوب توش می اندازند و با چشمشون تعقیبش میکنن!


3- وقتی بالای کوه و درّه میرن، مدام سرش داد میکشن تا مثلا صدای خودشون را بلندتر بشنون!


4- احساس میکنن هرجا دورتر باشه، قشنگتره و بیشتر خوش میگذره!


5- به اندازه ای که حرص پیدا کردن یه جای توپ میخورن، از اونجا لذت کافی نمیبرن! یعنی فرصتش نمیکنن که ازش لذت کافی ببرن!


6- تا میبینن یکی یه کم باخودش خلوت کرده، مثلا محبت میکنن و از تنهایی درش میارن!


7- اصلا مطالعه کردن در طبیعت را زشت میدونن و حتی بعضیا اینو نشونه اجتماعی نبودن اون فرد تلقی میکنن!


8- سکوت قشنگ طبیعت را با صدای بلند موسیقی آلوده میکنن و انگار نه انگار که اومدن تا از زندگی روتینشون فاصله بگیرن!


9- به بهداشت پیرامونشون توجه نمیکنن اما بعدش کلی پول و هزینه واسه تشکیل کمپ های تمیز کردن محیط زیست خرج میکنن!


10- نماز سر وقت خوندن در دامن طبیعت را ....


و چیزای دیگه.


اما از اینا که بگذریم، دم اونایی گرم که حتی روی تنه درختا نه تنها یادگاری نمینویسن و حک نمیکنن، بلکه دور هم میشنن و مشاعره میکنن.


 









سلام


امشب یکی از بهترین و خاطره انگیزترین شب های زندگیمه. چرا؟ حالا میگم.


یکی از پسر عمه های عزیزم به نام آقای علی اکبر ایثاری در دانشگاه قبول شد و خانواده عمم اینا امشب همه فامیل را واسه شام دعوت کردن خونشون.


من چون جلسه تجلیل از موفقیت یکی از بچه های فامیل بود، همه برنامه ها را جفت و جور کردم و رفتم.


تقریبا همه بودن. حتی یکی از عمه های عزیزم که شوهرش(آقای خلیل سنایی) مرحوم شده و هنوز سالگردش نشده است و این عید، اولین عید فرافق هست.


بعد از کلی سلام و احوالپرسی و ... با عموها و عمه ها و پسر و دختر و داماد و عروس های اقواممون، چند تا اتفاق جالب افتاد.


یکیش این که واسه اولین بار با تیپ جوون فامیلمون درباره تربیت فرزند حرف زدیم و خیلی چیزا به هم یاد دادیم. واقعا اثر گذار بود. حرف ها و مطالب خوبی در طول این یک ساعت رد و بدل شد.


یکی دیگش این که با تیپ زندگی همدیگه آشنا شدیم. اینکه از چه راهی امرار معاش میکنیم و از چه راهی نباید امرار معاش کنیم؟


ذکر خیر  آیت الله شب زنده دار شد و یکی دو نفر از جوونترا خاطراتی از ایشون نقل کردن.


چقدر خندیدیم و شوخی کردیم و خوش و بش کردیم.


زن و مردها از هم جدا بود و تلوزیون هم روشن نبود و همه مشغول حرف و بحث بودیم.


تا بعد از شام.


خدا خیرش بده یکی از شوهر عمه هام(آقای ایثاری - صاحب خونه)


اومد پیشم و گفت: کاش حالا که دور هم هستیم چند کلمه صحبت میکردید.


مهم ترین بخش امشب که میگم خیلی خاطره انگیز شد همین بود.


من تقریبا 10 دقیقه در جمع فامیلمون حرف زدم و به نظرم این از ده ها منبر مهم تر بود و موثرتر!


گفتم الهی شکر که هممون سالمیم و الحمدلله که با آبرو و عزت دور هم جمع هستیم.


گفتم من ممکنه توی عروسی هاتون نباشم اما در جلسات اینجوری که تجلیل از موفقیت های فامیلمون هست و دور هم هستیم حتما میام.


گفتم جسارت نباشه اما خانمای جوونتر مواظب حجابشون بیشتر باشن و جوری نشه که بخاطر بد حجابی منزوی بشن.


گفتم من اونجوری که باید و شاید حق صله رحم را به جا نیاوردم اما لطفا حلالم کنید و واسه همدیگه دعا کنید.


......


اینا صحبت ها و حرفهای قبلش درباره تربیت فرزند ، جوّ مهمونی را جوری کرد با همه مهمونی سی سال زندگیم متفاوت بود.


احساس میکنم بار سنگینی از دوشم سبکتر شد و از حالا میتونیم فصل جدیدی در روابط فامیلمون داشته باشیم.


بعد از من یکی از نو جوونهای فامیل واسه همه قصه گفت و همه تشویقش کردن.


اینا را گفتم که بگم:


مسئولیت روحانی بودن و بچه مذهبی بودن در فامیل و اقوام و خویشان خیلی حساسه و میتونه اثر گذار باشه.


فقط کافیه باهاشون باشی و بهشون اعتماد به نفس بدی و احساس کنن مثل داداششون میتونن روی فکر و حرف و حتی دعاهات حساب کنن.


امشب خیلی به من خوش گذشت و احساس میکنم به کسانی که در جمع بودن هم خوش گذشته.


اللهم اهدنا الصراط المستقیم.











سلام ، روزتون بخیر


قصه وکیل و موکّل نیست. قصه نیابت است. حالا تا میگیم نیابت، فوری دوستان دست به نقد ، داد و فریاد میزنن که آقا منظورت از نیابت کدوم نیابته؟ نیابت عامه دیگه؟


آخه مگه میشه کسی فقط دارای مقام نیابت عام باشه و اینطوری تصمیمات قاطع و درست بگیره؟


مگه میشه کسی بتونه در برابر همه عالم کفر بایسته و دوست و دشمن هم به توانش پی برده باشن اما مشروعیتش فقط از نیابت عام مستفید از روایات باشه و بس؟


مگه میشه کسی بعد از چهارده قرن، علمدار جهان اسلام بشه ، جوری که حتی برای تصمیمات جهانی در سازمان ملل، نظرش را مدنظر و مطالعه داشته باشن اما دستی در نیابت خاص(حالا نه به صورت مشخص و علنی) نداشته باشه؟


مگه میشه کسی بتونه اقتدار منظور در منتها آمال علما و مراجع تشیّع در طول تاریخ را ظرف کمتر از 20 سال در جهان نهادینه بکنه اما نظر خاصی از سوی حضرت حجت(ارواحنا فداه) نداشته باشه؟


مگه میشه کسی تمام حرفاش حتی برای اغیار حجت باشه و نشه صورت خوشی از خلاف تصمیمات و نظراتش در ذهن مجسم کرد که برسه به خارج از ذهن، اما فقط دارای عدالت شخصی محدود در حدّ مرجعیت صِرف باشه؟


چرا بعضیا اگه قبولش ندارن، کسی بهتر را معرفی نمیکنن؟ خب ما که دعوا نداریم! خب بیان و یکی را معرفی کنن و بگن که فلانی هم میتونه! بگن یکی دیگه هست که با وجود آیت الله خامنه ای ، اون هم گزینه خوبیه و حتی بر آیت الله خامنه ای ارجحیت داره! خب چرا نمیگن؟ ندارن که بگن! وگرنه تا حالا گوش فلک را کر کرده بودن.


چنین شخصی که مثل و نظیر نداره و نمیشه حتی در کنارش کسی را با این درصد هوش و ذکاوت و تقوا و صلابت و سیاست معرفی کرد، چه برسه به اینکه بالاتر از اون بدونیمش، چطور وجدانمون قبول میکنه که دارای نیابت و ولایت خاص حضرت ندانیمش؟ چطور میشه فقط بگیم به تشخیص حضرات فقها و انتخاب اونا رهبر شد ؟


آخه مگه میشه کسی را به صِرف انتخاب از سوی فقهای خبرگان، رهبر دانست اما هیچ خبری از طرف ناحیه مقدسه هیچ خبری نباشه؟


کاری به کسی ندارم.


اما خودم، نه اهل غلو هستم و نه کار و گیر و گرفتاری دارم که بخوان حلّش کنن.


عقیده ام را میگم. فقط یک بیت و رد میشم:



در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود


کاین شاهد بازاری وآن پرده نشین باشد








صفحات :
|  <  <<  16  17  18  19  20  >>  >  |