سفارش تبلیغ
صبا ویژن
منوی اصلی
تدبر در قرآن
آیه قرآن
لینک دوستان
خبرنامه
 
آمار وبلاگ
  • کل بازدید: 534997
  • بازدید امروز: 59
  • بازدید دیروز: 80
  • تعداد کل پست ها: 310
درباره
جستجو
مطالب پیشین
آرشیو مطالب
لوگوی دوستان
ابزار و قالب وبلاگ

متافیزیک و ماوراءطبیعه
فیس بوک - شبکه اجتماعی جامعه مجازی" onerror="this.style.display='none'"/>فیس بوک
وصیت شهدا
وصیت شهدا
کاربردی



ابر برچسب ها
انسان - مسیحیت - آدم - حوا - بهشت[1] ، برنامه ریزی[1] ، جهرم، ناامنی، امنیت، دادگاه[1] ، حدادپور، اربعین، کربلا[1] ، حدادپور، اسرائیل، جهاد، مغنیه، تروریست، سوریه[1] ، حدادپور، اسرائیل، شهید الله دادی، حزب الله، خون[1] ، حدادپور، افغانی، پراید، زانتیا، مادر[1] ، حدادپور، امام حسن، مسئله، فلسفه[1] ، حدادپور، امام حسین[1] ، حدادپور، پاریس، فرانسه، ترور، تروریسم، خشونت[1] ، حدادپور، پاسخ به سوال، نامحرم، کمک[1] ، حدادپور، تشکر و قدردانی، پارسی نامه[1] ، حدادپور، جهرم[1] ، حدادپور، جهرم، جامعه شناسی[1] ، حدادپور، چهارشنبه، جلسه[1] ، حدادپور، حضرت معصومه[1] ، حدادپور، حکمت، خداوند، طوفان، گنجشک، مار[1] ، حدادپور، داعش، روحانیون[1] ، حدادپور، دانشگاه، صفر، پیامبر، سیاست، داخلی، خارجی، صفات پیامبر[1] ، حدادپور، دلسوزی، ممنوع[1] ، حدادپور، شهدا[1] ، حدادپور، شهید غلامعلی پیچک[1] ، حدادپور، صفر، دکتر شریعتی، اربعین[1] ، حدادپور، عموباربد، عبدالرحمن رحمانیان[1] ، حدادپور، گله، نظام اسلامی[1] ، حدادپور، لب تاپ[1] ، حدادپور، ماه صفر، تبلیغ، حضرت زهرا[1] ، حدادپور، میان بر، راه، نیاز[1] ، حدادپور، نامه، خواهر، آبجی، مرد، پسر، اغفال[1] ، حدادپور، نظام، انقلاب، مسائل شرعی[1] ، حدادپور، نیاز، درمان[1] ، حدادپور، وبلاگ[1] ، حدادپور، وبلاگ، وبلاگ نویسی[1] ، حدادپور،نامه[1] ، سوءاستفاده، اموات[1] ، هدف[1] ، هدف سازی[1] ،

اخلاق از نگاه مولانا

توجه:گفتگوی زیرتوسط تابناک با دکتر سید سلمان صفوی صورت گرفته است. 

آیا از میان آرا و اندیشه‌های مولانا، حکیم بزرگ ایرانی می‌توانیم به مقوله‌ای به نام اخلاق بپردازیم؟

از خدا جوییم توفیــق ادب
بی‌محـروم ماند از لطف رب
بی‌ادب تنها نَـه خود را داشت بـد
بـلکــــه آتـش در همــــه آفـاق زد
(مثنوی، دفتر اول، ب 77 ـ 78)

سوال مهم در رابطه با اخلاق و به خصوص در بحث حضرت مولانا و اخلاق و چگونگی نسبت اخلاق و دین یا اخلاق و عرفان این است که آیا اخلاق و عرفان و یا اخلاق و شریعت یکی است؟

مثنوی معنوی حضرت مولانا کتابی است عرفانی. در بین معارف نه‌گانه علوم اسلامی، عرفان علمی است مستقل. در یک تقسیم بندی، معارف اسلامی تقسیم می‌شود به اعتقادات یا کلام، شریعت (که فقه متکفل آن است) و اخلاق. در تقسیم بندی دیگری با رویکردی متفاوت، دین تقسیم می‌شود به شریعت، طریقت و حقیقت. در معارف نـه گانه اسلامی (شامل: فقه، اصول، علم رجال،علم حدیث، تفسیر، اخلاق، فلسفه، کلام، تاریخ و عرفان) فقه و اخلاق متکفل اعمال ظاهری و عرفان عهده دار مباحث باطنی و معنوی است.

موضوع اخلاق چیست؟ اخلاق راجع به ملکات نفسانی است و پیرامون فضایل و رذایل نفسانی بحث می‌کند. به طور مثال اخلاق ابن مسکویه یا معراج السعاده، گونه‌ای نگاه به صفات و افعال نفسانی است. عرفان، نگاه یا معرفت دیگری است که متکفل جنبه‌های باطنی دین و انسان است. تاکید من برتفاوت عظیم بین اخلاق و عرفان است. یکی از مشکلات اساسی معرفت شناسی دینی و عمل متدینین، عدم تمایز بین اخلاق اسلامی و عرفان اسلامی است. آیت الله مطهری می‌گوید: "(عرفا) اخلاق را که هم ساکن است و هم محدود، کافی نمی‌دانند وبه جای اخلاق علمی و فلسفی، سیر و سلوک عرفانی را که ترتیب خاصی دارد پیشنهاد می‌کنند". ( نک: مطهری، کلام و عرفان، ص 82)

اخلاق اسلامی در باره فضایل و رذایل نفسانی بحث می‌کند. ملکات نفسانی تقسیم می‌شود به صفات و افعال مثبت و منفی نفسانی که در علم اخلاق تحت عنوان فضایل و رذایل نفسانی به آنها اشاره می‌شود. برخی از صفات نیک و ممدوح اخلاقی عبارتند از: راستی، تواضع، شجاعت، صبوری، عفت، حلم و حزم. افعال نیک عبارتند از:عدل، ایثار، عفو، صله رحم، حمایت از مظلومان، روا نداشتن آنچه انسان برخود نمی‌پسندد بر دیگران، نیکی به دیگران، مهرورزی با انسان‌ها، اصلاح میان مردم، مراعات حقوق انسان‌ها و خوشرفتاری با والدین. رذایل نفسانی نیز شامل رذایل صفاتی و رذایل افعالی است. برخی از صفات زشت و مذموم اخلاقی عبارتند از: دروغ گوئی، حسد، حرص، جبن، تهور، تکبر، خشم، حقد، تبختر، نخوت، طمع و تملق. برخی از افعال زشت و مذموم اخلاقی عبارتند از: دزدی، ظلم، شهوت، چاپلوسی، مدح ستمگران، سعایت و سخن چینی، ریا، خودپرستی، وهن مومن، پرونده سازی، تجسس، غیبت، تهمت، تفرعن و خودبینی یا عجب.

علمای علم اخلاق معتقدند تخلق به صفات ممدوح اخلاقی، اسباب زینت روح است. علم اخلاق اصولاً علمی است ایستا، بر عکس عرفان که علمی است پویا. ارسطو فیلسوف یونانی، مرجع فکری بسیاری از علمای اخلاق، معتقد است غایت مطلق اخلاق "سعادت" است و حصول سعادت به واسطه فضیلت امکان پذیر است. فضیلت حد وسط افراط و تفریط است. عرفان علمی است که متکفل تعالی روح است؛ یعنی دانشی است به مراتب بالاتر از اخلاق. به این معنا هر اخلاقی، عارف نیست اما هر عارفی، قطعا اخلاقی نیز هست، یعنی عارف در آغاز سلوک به پایان اخلاق می‌رسد و انتهای اخلاق، آغاز سلوک عرفانی است.

آدمی در مرحله اول سلوک، بایستی صفات مثبت نفسانی را ملکه وجود خویش نماید. به قول جناب غزالی سالک باید با زدودن مهلکات نفسانی، رذایل نفسانی یا صفات منفی و تخلیه وجود خویش از صفات زشت و تجلـی صفات مثبت در وجود خود، روح خویش را مهیای گذار از تبتل، برای صعود به مقام فنا نماید و در این زمان است که انسانی اخلاقی می‌شود. اگر فردی درحوزه صفاتی، راست گو، باگذشت و صبور باشد، صله رحم کند، به یاری مظلوم بشتابد و در حوزه صفات منفی از بخل؛ غرور، حسد و امثالهم دوری گزیند؛ آیا با وجود چنین روابط عمیق و دقیق در حد اعلی، به معراج روحانی رسیده است؟ خیر. عرفان متکفل معراج روحانی و پرواز روح است، اما عرفان بدون اخلاق امکان ندارد. اخلاق مقدمه عرفان است.

چنان که اشاره شد مثنوی کتابی است عرفانی. اخلاق در بطن عرفان است یعنی یک عارف، اخلاقی هم هست. مولانا به خصوص در دفتر اول مثنوی که موضوع اصلی آن "نفس" است به بررسی مهلکات و مراتب نفس (نفس اماره، نفس لوامـه و نفس مطمئنـه) می‌پردازد و رذایل نفسانی را به عنوان اسباب باز دارنده سالک در تخلق به اخلاق الهی تبیین می‌کند.

مولا نا در آغاز مثنوی به طرح مباحث معرفت شناسی روح در عرفان می‌پردازد: بحث جدایی از عالم اعیان و عالم لاهوت و میل و اشتیاق بازگشت به مبـدا اعلی، که بحث هبوط روح، ارتباط با نفس و میل به بازگشت است.

بشنـو از نـی چـون حـکایت مـی کنـد
از جــدایــی‌ها شـکـایـت مــی کـنـــد
کــز نـیـسـتـان تـا مــرا بـبــریـده انــد
از نـفـیـــرم مــرد و زن نـالـیــــده انـد
سینـه خواهـم شرحـه شرحـه از فـراق
تـا بـگــــویــم شـــــرح درد اشـتـیـــق
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جـویــد روزگـار وصـــل خــویـش
(مثنوی، دفتزاول، ب 1- 4)

مولانا در داستان حکایت شاه و کنیزک، با رویکردی عرفانی، به تبیین مسائل اخلاقی می‌پردازد. شاه از طبیبان درخواست درمان کنیزک بیمار خویش را می‌کند و آنها می‌پذیرند، اما در نهایت عاجز و درمانده، موفق به درمان کنیزک نمی‌شوند. چــرا؟ زیرا در پیشگاه حقیقت، شرط ادب به جا نیاورده از ذکر "انشاءالله" خوداری می‌کنند. نکته در خور توجهی که در مثنوی با آن رو به روئیم ادب شریعت، ادب حق و ادب حقیقت است. پس از آن شاه متضرعانه به درگاه الهی استغاثه کرده درخواست طبیبی الهی می‌نماید. در این قسمت مولانا ابیاتی می‌سراید که دقیقا در باره ادب است.

از ادب پر نور گشته است این فلک
وز ادب معـصـوم و پاک آمـد ملـک
بـُــد ز گـستـاخـــی خـســوف آفـتـاب
شــد عـزازیـلــی ز جــرات رد بـاب
(مثنوی، دفتراول، ب 91-92)

پس از آن با طرح حکایت موسی و عیسی(ع) در چارچوب یک تحلیل تاریخی از اقوام، به بیان سرنوشت بشر می‌پردازد. قوم موسی در قبال نزول انواع ماکولات، بارها ناسپاسی و زیاده خواهی کردند، در نتیجه نعمات الهی متوقف شد. بدین گونه تبعات زیاده خواهی و حرص و آز را بیان می‌دارد:

مـائـــده از آسـمــان در مــی رسـیــد
بی صداع و بی فروخت و بی خریـد
در میــان قــوم مـوســی چـنــد کـس
بــی ادب گفتند کــو سیــر و عــدس
منقطـع شـد خـوان و نـان از آسمـان
مـانــد رنــج زرع و بـیـل و داسمان
(مثنوی، دفتزاول، ب 80-83)

پس از آن داستان حضرت عیسی(ع) و عملکرد مشابـه عیسویان را طرح می‌کند:

بد گمانی کردن و حرص آوری
کفــر باشـد پیش خـوان مهتـری
(مثنوی، دفتر اول، ب 85)

به این ترتیب از همان آغاز، مهلکات و رذایل اخلاقی و نفسانی از قبیل حرص و آز، زیاده خواهی، ترک ادب و قیاس آوردن ابلیس در مقابل نص، در مثنوی طرح می‌شود. در داستان دوم نیز با بیان ماجرای شاه جهود و وزیر او به رذیله نفسانی حسد می‌پردازد.

حضرت مولانا در دفتر اول مثنوی در قصه "مری کردن رومیان و چینیان در علم نقاشی و صورتگری"، به بیان "تخلیه" و "تحلیه" نفس یا پیراستن و آراستن نفس می‌پردازد. در این داستان ضمن تبیین اهمیت تهذیب نفس، بر مقصد تخلیه و تحلیه نفس یعنی تهذیب نفس تاکید می‌شود بدین سان که با زدودن روح از تیرگیهای ناشی از رذایل اخلاقی و شهوات حیوانی و شفاف نمودن و صفا دادن باطن وجود به نور ایمان و با مدد عشق، دل مهیای نقش پذیری از معارف ربانی می‌گردد. (نک: مولوی نامه، همائی، ص 562-573(

رومـیــان آن صــوفـیــانـنـد ای پـــدر
بــی ز تکــرار و کتـاب و بــی هنـــر
لیـک صـیـقـل کـرده‌اند آن سینــه ها
پاک ز آز و بخل و حرص و کینه ها
آن صـفــای آیـنــــه وصـف دل اسـت
صـورت بــی مـنـتـهــا را قـابـل است
صورت بــی صـورت بـی حــد غیب
ز آینـه ی دل تافت بر موسـی ز جیب
گـر چـه آن صـورت نگـنجـد در فلک
نــی به عرش و فرش و دریا و سمک
زان که محدود است و معدود است آن
آیـنـــــه دل را نـبـاشــد حـــــد، بـــدان
عـقــل ایـنـجــا سـاکـت آمــد یا مضـل
زان کـه با اوسـت، یا خـود اوسـت دل
عـکـس هـــر نـقـشـــی نـتـابـد تا ابـــد
جـز ز دل، هـم با عــدد هـم بـی عــدد
تـا ابـــد هـــر نـقـش نـــو کایــد بــر او
مــی نـمـایـد بـــی حـجــابــی انـــدر او
اهـل صیقـل رستـه انـد از بـو و رنـگ
هر دمــی بـیـنـنـد خـوبــی بــی درنـگ
نـقـش و قـشـــر عـلــم را بگـــذاشـتـنـد
رایـت عـیــــن الـیـقـیـــن افـــراشـتـنــد
رفـت فـکــــر و روشـنــایـــی یـافـتـنـد
بــــرّ و بـحــــر روشـنـایــــی یـافـتـنــد
مرگ کاین جملـه از او در وحشت انـد
مـی کـنـنـد ایـن قــوم بـر وی ریـشخـنـد
کـس نـیـابـــد بــــر دل ایـشــان ظـفـــــر
بـر صـدف آیـد ضـرر نــی بــر گـهــــر

(مثنوی، دفتر اول، ب 3483 – 3496)

آیا برای اخلاقی شدن باید عارف شویم؟

انسان می‌تواند اخلاقی باشد اما عارف نباشد، لیکن جهت نیل به مراتب والای معنوی بایستی با استعلا از مقام اخلاق، به مرتبه سلوک عارفانه نائل آید. در این مورد دو گرایش وجود دارد: اخلاق سکولار یا اخلاق بدون خدا و اخلاقی با حضور خداوند، که اخلاقی است که مولانا در مثنوی طرح می‌کند. اصولا انسان برای خدایی شدن و اخلاقی بودن بایستی به جانب حبیب روی آورد. با ارتباط با حبیب، یعنی محبوب کل می‌توان اخلاقی شد و روحی معمور یافت. بدون ارتباط با خدا نمی‌توان به فربهی روح دست یافت؛ در مرحلـه تجلیه ، روح الهی شده و آدمی درست کردار می‌شود. این است تفاوت عظیم اخلاق الهی با اخلاق سکولار بی خـدا.

اخلاقی که در مثنوی مولانا مطرح است، اخلاق الهی است که مبدأ، محور و موتور حرکت آن خداوند است. اخلاق در مثنوی، مقدمه‌ای است برای ورود به عرفان و پرواز روح به مراتب بالاتر.

صحت این حس بجویید از طبیب
صحت آن را بخـواهیــد از حبیب
(مثنوی، دفتر اول ، ب 304)


تعالی معنوی و روحی و شفای روحی، با طی طریق به جانب حبیب قابل دست یابی است.

فلسفه اخلاق با علم اخلاق متفاوت است. در علم اخلاق موضوعات اخلاقی، اعم از صفات و افعال حسنه و صفات و افعال زشت و ناپسند طبقه بندی شده، با تعیین ارتباط فی مابین، مورد بحث و بررسی قرار می‌گیرند. فلسفه اخلاق در باره مبانی نظری موضوعات اخلاقی بحث می‌کند. مولانا در طرح مباحث نظری عرفان، در باره مبانی نظری اخلاق نیز توضیح می‌دهد و در حوزه افعال و عرفان عملی، راجع به مکانیزم سیر و سلوک و چگونگی راست گویی در حوزه اخلاق بحث می‌کند. البته بین مباحث نظری با بحث فلسفی یا فلسفه مدرن باید تفاوت قائل شویم. حوزه بحث مولانا، حوزه عرفان است، او راجع به مبانی نظری اخلاق و عرفان در چارچوب همان دیدگاه عرفانی بحث می‌کند.

اصولاً بحث فلسفی به معنایی که در فلسفه مدرنیته مطرح است در مثنوی مطرح نیست، مثنوی به هیچ وجه یک کتاب فلسفی نیست. مولانا فیلسوف نیست او یک عارف است و در چارچوب تفکر عرفانی، علاوه بر مبانی نظری تفکر عرفانی، مبانی نظری اخلاقی را نیز طرح می‌کند. هم چنان که فیلسوفان به بحث هستی، خدا و علم می‌پردازند، عرفا نیز در تفکر عرفانی از منظرعارفانه با روش و غایتی متفاوت به این مباحث توجه دارند، لکن غایت عرفا دیدن و غایت فیلسوفان دانستن است.

اصولاً در فلسفه دوره جدید، حیطه فلسفه، حیطه عقل جزئی است، در صورتی که مولانا برای عقل جزئی هیچ وزنی قائل نیست، عقل جزئی راه به جایی نمی‌برد، بلکه در اتصال با عقل کلی است که ربانی شده و با کشف حقایق راهنمای انسان می‌گردد، در غیر این صورت حاصل عمل عقل جزئی؛ جنگ، کشتار و ویرانی است.

از نگاه مولانا اخلاق، امری است اعتباری یا حقیقی؟
مفاهیم کلی از حیث عقلی به سه دسته تقسیم می‌شوند: «مفاهیم ماهوی یا معقولات اولیه» مثل مفهوم انسان یا سفیدی، «مفاهیم فلسفی یا معقولات ثانویه» مثل مفهوم علت و معلول و «مفاهیم منطقی یا معقولات ثانویه منطقی» مثل مفهوم عکس نقیض یا عکس مستوی.
معقولات اولیه هم عروضشان خارجی است و هم اتصافشان، معقولات ثانویه فلسفی، عروضشان ذهنی ولی اتصافشان خارجی است و معقولات ثانویه منطقی هم عروضشان ذهنی است هم اتصافشان.
درآثار فلسفی، واژه اعتباری، اشتراکی است لفظی که به چند معنی به کار می‌رود، لذا بایستی به این تفاوت‌ها توجه شود تا زمینه مغالطه و بد فهمی فراهم نگردد.
طبق یک اصطلاح، همه معقولات ثانویه اعم از منطقی و فلسفی، اعتباری است. در یک اصطلاح، اعتباری برای مفاهیم ارزشی به کار می‌رود و در اصطلاح دیگر وهمیاتی که ما به ازای خارجی ندارند (مثل مفهوم غول) اعتباری نامیده می‌شوند. در بحث اصالت وجود یا ماهیت، اعتبار در قبال اصالت مطرح می‌شود. حضرت ملا صدرا اثبات می‌کند وجود امری است اصالی نه اعتباری، زیرا ماهیت ذاتا اقتضائی نسبت به وجود وعدم ندارد؛ "الماهیة من حیث هی، هی لیست الا هی، لا موجودة و لا معدومة". مفهوم وجود است که بر واقعیت عینی دلالت دارد. اعتباری، به معنای نسبی در مقابل مطلق و موهوم در مقابل حقیقی است.

از نظر برخی از فیلسوفان مسلمان، مفهوم باید و واجب اخلاقی از قبیل معقولات ثانویه فلسفی است. آنها معتقدند قضایای اخلاقی، جملات انشائی و اخباری اند و جنبه ارزشی دارند. عبارات اخلاقی مستیقما بر مطلوبیت دلالت ندارند، بلکه ارزش ومطلوبیت کار با دلالت التزامی فهمیده می‌شود و مفاد اصلی، همان بیان رابطه علیت است؛ علیتی که بین کار و هدف اخلاق (که کمال وسعادت انسان است) وجود دارد. (نک: مصباح، آموزش فلسفه، ص 181، تهران، 1364)

از منظرعرفان مولانا، تعالی روح و اخلاق الهی یک امر وجودی و حقیقی است، نَـه اعتباری و قراردادی و تنها با رعایت ادب در محضر حقیقت و پیشگاه انسان کامل می‌توان به سر منزل مقصود رسید. از دید مولانا، وجود انسان با تخلق به صفات حسنه و گذار از مقامی به مقام دیگر با طی مراتب وجود، از مرتبه‌ای به مرتبه دیگر تعالی می‌یابد لذا تعالی روح مسئله‌ای وجودی است، نَـه اعتباری. به طور مثال ارتباط با معشوق، رابطه‌ای اعتباری نیست بلکه حقیقی ترین رابطه بین کل هستی و حق تعالی، رابطه عاشقانه است. حضرت ملاصدرا نیز این ارتباط را ارتباطی عاشقانه می‌داند. مولانا مسائل اخلاقی و عرفانی را مسائل وجودی می‌داند؛ این وجه مشترک مولانا و ملاصدرا است و اعتباری در کار نیست.

مراتب وجود، اشتدادی است؛ هر چه وجود مجـرد تر شود، به مراتب بالاتر می‌رسد و فربه تر می‌شود. اسیر امیال نفسانی و فربهی تن، در مرتبه نازل هیولایی و ناسوتی جای دارد. سالک با پله پله فربه کردن روح، از عالم ناسوت فراتر رفته به عالم ملکوت، جبروت و سپس عالم لاهوت واصل می‌شود.

دو سیر سلوکی عبارتند از: سیر الی الله و سیر فی الله. پایان سیر الی الله، فنای سالک است در حق. این فنا نیز سه مرتبه دارد: فنا در توحید فعل، فنا درتوحید صفات و فنا در توحید ذات. سالک در مقام فنا در توحید فعل، اراده خود را مستهلک در اراده خداوند و همه جهان را تحت تسخیر اراده الهی می‌بیند. تاریخ، تجلی اراده الهی است. در مقام فنا در توحید صفات، سالک همه صفات خویش را در حق فانی و صفات او را در خود متجلی کرده، صفاتش در صفات توحیدی فانی می‌گردد. پس از گذار از این دو مقام، سالک به مقام فنا در توحید ذات می‌رسد که صفات و ذات در آن یکی است و تنها وجود، وجود یگانه باری تعالی است. کل هستی، ذکر تجلیات این وجود یگانه است. خداوند واحد نیست، احد و یگانه است. وصول به مقام فنا، آغاز مقام بقاست. سیـر الی الله دارای حد است و سالک در این سیـر، به مقام فنای فی الله واصل می‌شود، پس از آن سیر فی الله آغاز می‌شود که نهایتی ندارد و سالک، باقی در آن وادی مطلق است. بدین سان یک وجود ممکن که به این عالـم هبوط کرده، به وجودی کاملا مجرد تبدیل می‌شود به گونه‌ای که حتی در عالم ناسوت نیز قادر به مشاهده عوالم ملکوت و جبروت می‌گردد. قابل ذکر این که عارف واصل به مقام فنا در همین دنیا، حقایق عالم غیب را رویت می‌کند.

براساس یک تقسیم بندی، عالم به دو بخش تقسیم شده: عالم غیب و عالم شهادت؛ که این دو عالم در هم تنیده‌اند. کسانی که تنها حواس پنج گانه شان فعال است، تنها قادر به مشاهده بخشی از عالم شهادت اند، در حالی که با فعال نمودن حواس باطنی می‌توان به مشاهده عالم غیب در عالم ناسوت نائل آمد. حضرت علامه طباطبایی در رساله "ولایت الهی" به شماری از این افراد اشاره دارد. امروزه نیز برخی از سالکان راستین طریق الهی با نیل به این مرتبه، قادر به رویت ماوراءالطبیعه در عالم ناسوت هستند.

اخلاق عرفانی با اخلاق یونانی متفاوت است. رواقیون عقیده داشتند فضیلت متضمن سعا دت است. اپیکوریان سعادتمندی را فضیلت می‌دانستند اما رواقیان فضیلت را راه سعادت عنوان می‌کردند اما کانت فضیلت را عامل سعادت انسان می‌داند، هرچند انسان دارای فضیلت، لزوما در این جهان سعادتمند نیست. اخلاق ارسطویی نیز مبتنی بر نظریه اعتدال است، چنان که جبن و تهور هر دو جزو رذایل اخلاقی و حد وسط این دو شجاعت است، در حالی که بنیاد اخلاق مولوی، خداجویی است.

حس دنـیــا نــردبـان ایـن جـهــان
حس دیــنـــی نـــردبـان آسـمـــان
صحت این حس بجویید از طبیب
صحت آن حس بخواهید از حبیب
صحت این حس ز معموری تن
صحت آن حس ز ویـرانـی بـدن
(مثنوی، دفتر اول ، ب 303-305)

با اخلاق ارسطویی، اخلاق سکولار و اخلاق کانتی چندان ره به جایی نمی‌توان برد، اما اخلاق عرفانی موجب اعتلای معنوی می‌گردد. از این رو در جوامعی که معنویت مطرح است این گونه مباحث بیشتر طرح می‌شود.
من اخلاق بدون طریقت را ناکارآمد می‌دانم، شریعت پوسته دین است، در حالی که طریقت، در باره جوهر دین بحث می‌کند و نتایج عملی بسیارمثبتی دارد.

خود حقیقت نقد حال ماست آن
بشنوید ای دوستان این داستان
(مثنوی، دفتر اول، ب35)

بحث مولانا در مثنوی، بحث زید و موسی و عیسی و قوم لوط و هود و . . . نیست قصه من و شما ست. قصه دیروز نیست، قصه امروز است. بر اساس آن چه حضرت مولانا در کالبدشکافی اخلاقی و اجتماعی طرح می‌کند، گویی افعال و صفات اخلاقی ما را می‌بیند و به ما انذار می‌دهد؛ از این رو پیام‌های عرفانی - اخلاقی مولوی برای امروز بسیار کارساز است.

با مطالعـه آثار عرفانی، قادر به مشاهده جهان وسیع تر و عمیق تری در این هستی می‌شویم که چشم ما تا آن لحظه از آن آگاهی نداشته و روح و فکر ما از آن بی خبر بوده و پس از دریافت این عالم، با وقوف به زیبایی آن، درمی یابیم که ورود به این عالم، ادب و آدابی دارد و با حظ روحی و معنوی به گونه‌ای آرامش، ولو موقتی و هم چنین نوعی بصیرت دست می‌یابیم. این تأمل، بصیرت و حیرت اگر آنی هم باشد با استمرار، بدل به حال می‌شود و سالک با استمرار حال، به مقام می‌رسد.

امروزه بحث عشق خیلی زنده است اما با ادب عاشقی، کم تر روبه رو هستیم. در مثنوی، هم عشق مَجازی هست و هم عشق حقیقی. جوانان با مطالعه مثنوی، درمی یابند که قصه عشق، اگر چه قصه‌ای است شیرین اما رعایت آدابی خاص را می‌طلبد. عاشقی شب زنده داری ، صبر، دیوانگی و فنا در معشوق را طلب می‌کند. مولانا در مثنوی حکایت عاشقی را باز می‌گوید که به خواست معشوق، نیمه شب به فلان کوچه می‌رود و در حال انتظار به خواب می‌رود. با بیداری صبح، چند گردو در دست خویش می‌بیند که نشانه‌ای است از معشوق و این پیام که؛ بهتر است گردو بازی کند، نَـه عاشقی و عشق ورزی، چرا که عاشقی شب زنده داری و صبر و تحمل می‌طلبد.

عشق اسطرلاب اسرار خداست:

هـر کـه را جامــه زعشقـی چاک شـد
او ز حـرص و جملـه عیبــی پاک شـد
شاد باش ای عشق خوش سودای ما
ای طـبـیـب جـمـلـــــه عـلــت هـای مـا
ای دوای نــخـــــوت و نــامــــوس مـا
ای تـو افـلاطــــون و جـالـیـنــوس مـا
جســم خاک از عشــق بر افـلاک شـد
کـــوه در رقــص آمـــد و چـالاک شـد
(مثنوی، دفتر اول، ب 22-25)

بیماری عاشق از همه بیماری‌های جداست، با عشق است که امکان وصول و دریافت اسرار الهی نصیب سالک می‌گردد. عشق خواه مَجازی یا حقیقی؛ در نهایت سالک را به جانب وصال محبوب رهنمون می‌شود.

آن شـعــاعی بــود بـــر دیـــوارشــان
جـانـب خـورشـیـــد وارفت آن نشـان
بـر هر آن چیـزی که افتـد آن شعـاع
تـو بر آن هم عاشـق آیــی ای شجـاع
عشق تو بر هر چه آن موجود بــــود
آن ز وصـف حــق زر انـــدود بــــود
چون زری با اصل رفت و مس بماند
طــبـــــع سـیـــر آمــــد طــــلاق او بــرانـــــد
(مثنوی، دفتر سوم، ب 552-555)

عـاشقی گر زین سر و گر زان سر است
عـاقبت ما را بــدان ســــر رهبــــر است
(مثنوی، دفتر اول، ب 111)

عشق به دنیا واسارت در دام رذایل نفسانی اسباب ننگ آدمی می‌شود، در حالی که عشق حضرت محبوب که هوالباقی است موجبات سربلندی وعزت و ارتقاء انسان را فراهم می‌آورد. باب معاشقه با حق برای همگان گشوده است، زیرا او با رهروان طریق عشق، کریمانه معامله می‌کند. عشق و عاشقی با حضرت باری فراتر از ساحت علم اخلاق است و ادب و آدابی خاص دارد.

عشق‌هایی کز پی رنگی بود
عشق نبـود عاقبت ننـگی بود
(مثنوی، دفتر اول، ب 205)

عشق آن زنده گزین کاو باقی است
کـز شراب جان فزایت ساقی است
عشـق آن بگــزین کـه جملــه انبیـا
یافـتـنــد از عشـــق او کار و کیـــا
تو مگــو ما را بدان شـه بار نیست
با کـریمــان کارهـا دشـــوار نیست
(مثنوی، دفتر اول، ب 219-221)

لیک هر آن چه در باب عشق تشریح و توصیف کنیم، باز از ارائــه معنای حقیقی آن از طریق زبان بازمی مانیم؛ چرا که عشق را مقامی است لاهوتی، چگونه می‌توان به بیان امری لاهوتی با واسطـه الفاظ پرداخت؟ به این معنا که چگونه می‌شود امری نامحدود و بی منتها را با ابزاری دارای حــد و با ظرفیت و توانائی محدود، توضیح داد. زبان، ترجمان حوزه عواطف و عقل است اما قلمروعقل محدود است از این روست که عقل، توانائی شناسایی عشق را ندارد. حضرت شیخ صفی الدین اردبیلی می‌فرماید: آخرین میدان عقل، اولین میدان عشق است، چرا که عشق، متعلق به ساحتی فراتر از حوزه عقل است و تنها با عبور و حضور در ساحتی والاتر از ساحت حس و عقل می‌توان به ساحت عشق رسید.

نیست از عاشــق کســی دیـوانــه تـر
عقـل از سـودای او کـور است و کـر
(مثنوی، دفتر ششم، ب 1979)

در آن ساحت که ساحت تجربه عرفانی و شهود قلبی است، عشق نیز با زبان همان ساحت به توضیح، تشریح و توصیف عشق و عاشقی می‌پردازد، اما اگر چه حقیقت عشق با زبان متعارف قابل بیان نیست، چه توصیف عمومی در باب آن شده است؟ عشق به معنای" میل مفرط" است و اشتقاق واژه عاشق و معشوق از عشق است. عشق از مصدر "عَـشَـقَ" به معنای چسبیدن و التصاق است. به گیاه پیچک نیز عَشَقه گویند زیرا با پیچش به دور تنه درخت بالا می‌رود و آن را می‌خشکاند. این تمثیل مقام عشق است که بر هر دلی وارد شود احوال ناسوتی آن را از بین می‌برد.

عشق "ستون اصلی طریقت" است. تنها انسان کامل است که با طی طریق مراتب ترقی و تکامل معنوی قادر به درک جوانب گوناگون حقیقت عشق است. عشق را به حقیقی و مَجازی تقسیم کرده‌اند: عشق حقیقی، عشق به لقاء محبوب حقیقی است که همانا ذات احدیت است، مابقی عشق‌ها، مَجازی و بر اساس مبدا و منشاء شان به عشق‌های مَجازی ممدوح و مذموم تقسیم می‌شوند.
مولونا عشق را "طبیب تمام بیماری‌های نفسانی"، "اولین و آخرین"، "بیگانه با دو عالم" و "دریای عدم که عقل را در آنجا راهی نیست" می‌داند.
عشق اسباب "جوشش"، "سایش"، "شکافندگی" و "لرزانندگی" است.
عشق "بی حد" و "مرتبه دار" است.
عشق "سرکش و خونین" است تا هر آن که اهلیت ندارد تصفیه شود.
عشق "قهار" است و سالک مقهور عشق.
دلیل وجود عشق، خود عشق است، اگر به دلیلی بر وجود عشق نیاز آمد؛ از آن روی مگردان چرا که عشق و شوق در همه اشیاء ساری و جاری است و هیچ چیز عاری از عشق نیست، لیکن تفاوت استدلال با عشق و کشف و شهود، هم چون تفاوت سایه و آفتاب است.
دلایل و آثار، تابع حقیقت عشق اند که آفتاب حقیقت است. سالک بایستی روی به جانب اصل حقیقت داشته، در سایـه استدلال گرفتار نگردد، زیرا اصحاب استدلال تا بدان حـد در ورطـه اثر و نشانه گرفتار آمده‌اند که حقیقت را فراموش کرده‌اند. تکیه بر استدلال صِـرف، سالک را به غفلت و بی خبری از حقیقت می‌کشاند. با تابش آفتاب حقیقت و حصول کشف و شهود، قمر عقل و استدلال زائل شده، قدر و جاذبه خود را از دست می‌دهد.

جان یعنی روح انسان در این جهان مادی، غریب است، زیرا از وطن اصلی خویش به دور افتاده و تنها به مدد عشق امکان بازگشت به منزل اصلی را داراست. اگر ذات آن محبوب حقیقی بر سالک عاشق، آشکارا نمایان شود و با ذات خویش بر سالک تجلی کند، سالک قدرت و ظرفیت تحمل او را ندارد. "فلما تجلی ربه للجبل جعله دکاً". (سوره 7، آیه 141)
محبوب مطلق همواره درپس پرده‌ها و مظاهر خود را می‌نمایاند تا مردم او را تاب بیاورند. (مولوی، فیه مافیه، ص 35)
عشق، وصف حضرت محبوب است. او یگانه‌ای است که شایسته عشق ورزی حقیقی است.

عشق وصف ایزد است اما که خوف
وصـف بـنــده مـبـتـلای فـرج و جوف
چــون یـحـبـــون بخـوانـــدی در نبـــی
با یـحـبــهـــــم قـریـــن در مـطـلـبـــــی
پس محبت وصف حـق دان عشـق نیز
خوف نبـود وصف یــزدان ای عــزِیــز
(مثنوی، دفتر پنجم، ب 2185-2187)

مولانا در داستان نهایی مثنوی شریف در دفتر ششم (قصه سه شاهزاده) بحث صبر را مطرح می‌کند؛ "الصبر مفتاح الفرج". خواهان وصال معشوق باید در این طریق استقامت داشته باشد. ازاین رو مطالعه متون عرفانی از قبیل دیوان شمس و مثنوی می‌تواند مددکار نظام مند شدن اخلاق جوانان در مراتب گوناگون شود.

آیا مولانا از اخلاق و یا به عبارتی دیگر اصولا از علم اخلاق هم صحبتی می‌کند؟

بله. حضرت مولانا در مثنوی به وضوح به مساله اخلاق می‌پردازد و در داستان شاه و کنیزک (آغازین حکایت مثنوی) سبب ناتوانی طبیبان از معالجه کنیزک را، بی ادبی در ساحت الهی می‌داند؛ چرا که آنها بر این باورند که علم محدودشان در طول دانش بیکران الهی قرار دارد. او معتقد است درمان نفس و زدودن مهلکات و امراض نفسانی تنها با یاری حضرت حق امکان پذیر است و بدون رعایت ادب در پیشگاه الهی، درمان دردهای اخلاقی، روحی و معنوی ممکن نیست.

نفس، موضوع اصلی دفتر اول مثنوی با حدود چهار هزار بیت است. براساس تحقیقات ما، این چهار هزار بیت به دوازده گفتمان و سه بلوک و سه مرتبه نفس (نفس اماره، نفس لوامـه و نفس مطمئنـه) تقسیم می‌شود و حضرت مولانا ابعاد و جوانب مسائل گوناگون نفس را در خلال این داستان‌ها تبیین می‌ کند. (نک: سید سلمان صفوی، 2006)
مولانا طی چهار داستان اول به مشکلات نفس اماره می‌پردازد و بحث‌هایی پیرامون صفات مذموم و ناپسند اخلاقی طرح می‌کند. نفس اماره، نفسی است که انسان را به کارهای ناپسند، عصیان و صفات نکوهیده‌ای دعوت می‌کند که از جمله موضوعات مذموم اخلاقی هستند. مولانا با برشمردن صفاتی هم چون بی ادبی در پیشگاه حق، حسد ، غرور و قیاس در مقابل نص به ارائـه راه حل جهت درمان آنها می‌پردازد.

در چهار گفتمان دوم، به بحث و بررسی در باره مسالـه نفس لوامـه می‌پردازد. صاحب نفس لوامه میل به خوبی‌ها دارد و در جستجوی نیکی هاست، اما غلبه و تسلط کامل بر امیال نفسانی خویش به دست نیاورده لذا برخی اوقات افعال ناشایستی مرتکب می‌شود و یا صفات زشتی از قبیل دروغ گویی، تهمت و افترا در وجود او مجال بروز می‌یابند، اما به مجردّ ارتکاب آن عمل، پشیمان شده خویشتن را سرزنش می‌کند که: چرا تو، انسانی الهی از مبدأ اعلی "وَنَفَخَتُ فیه مِن روحی" جلوه‌ای از جلوات الهی؛ مرتکب فعلی شدی که از نیت و جوهره الهی تو بسیار بعید است و بدین سان اظهار ندامت می‌کند. سالک با از گذار از مرتبه نفس لوامه، به مرتبه نفس مطمئنه نائل می‌آید. در این مرتبه از نفس، صفات و افعال حسنه ملکه وجود وی شده، سالک به آرامش وجودی می‌رسد. نمونـه اعلای صاحب نفس مطمئنـه در مثنوی، زید صحابی پیامبر (ص) (دفتر اول، ابیات 3500 – 3706) و فراتر از آن، حضرت علی (ع) است که موضوع آخرین داستان دفتر اول مثنوی است.

از عـلـــی آمــوز اخــلاص عمـل
شیـر حـق را دان مطهـر از دغـل
(مثنوی، دفتر اول، ب 3721)

گفت من تیـغ از پی حـق می‌زنـم
بـنــده حـقــــم نــه مـامـــور تـنـــم
شیــر حقـــم نیستــم شـیــــر هـــوا
فـعــل مــن بــر دیــن باشـد گــــوا
(مثنوی، دفتر اول، ب 3786 – 3787)

کـه نیـم کوهم ز حلم و صبر و داد
کــوه را کــی در ربایــد تـنـــد بـاد
(مثنوی، دفتر اول، ب 3794)

کـوهـم و هستـیّ من بنیـاد اوست
ور شـوم چـون کاه بادم باد اوست
جـز بـه بـاد او نـجـنـبـد میـل مـن
نیست جز عشق احد سر خیل من
(مثنوی، دفتر اول، ب 3797 – 3798)

تیــغ حـلـمــم گــردن خشمــم زدست
خشم حق بر من چو رحمت آمـدست
غـرق نـورم گر چه سقفـم شد خراب
روضـه گشتم گر چه هستم بو تراب
(مثنوی، دفتر اول، ب 3800 – 3801)

دانش اخلاقی، دانشی است که به صفات حسنه و مذموم اخلاقی و افعال حسنه و افعال زشت اخلاقی می‌پردازد. حضرت مولانا معتقد است که اخلاق مقدمه عرفان است و انسان جهت پیمودن سیر صعودی به جانب مبدأ اعلی، مقدمتا باید وجود خود را از صفات ناپسند تطهیر کند و صفات حسنه را ملکه وجود خویش نماید و پس از آن مهیای سفر معنوی شود.

از نظر مولانا مقدمات سفر معنوی عبارتند از: تخلق به صفات الهی و عمل به آداب شریعت، که شامل عمل به واجبات الهی هم چون نماز، روزه، زکات، خمس و حج و اجتناب از محرمات الهی و محارم الله و به طور کلی اعمال تحریم شده در شریعت از قبیل شرب خمـر، دزدی و محرمات اخلاقی است که این موارد همگی، خاص حوزه شریعت است. سالک با عمل به شریعت، بایستی کاملا آنها را ملکه وجود خویش نماید. به این ترتیب سالک با فعل خویش و پای بندی به حوزه اخلاق و نهادینه کردن صفات نیک اخلاقی به عنوان دو مقدمه ضروری، مهیای ورود به مرحله سیر و سلوک معنوی و پیمودن مراحل مقامات معنوی می‌گردد، لذا رویکرد حضرت مولانا به مساله اخلاق، رویکردی عرفانی است.

بین رویکرد حضرت مولانا به عنوان یک عارف با اخلاقیون، تفاوت عظیم وجود دارد. اخلاقیون در همان مرحله علم اخلاق باقی می‌مانند. آنها معتقدند روح، خانه‌ای است که صفات حسنه آن را زینت می‌بخشد و عمل به مسائل ممدوح اخلاقی و ایجاد این صفات، زینت روح است. این حوزه شامل ادب فردی، ادب اجتماعی، ادب صنفی، ادب در پیشگاه حق و حقیقت و ادب در مقابل علم است. انواع و اقسام این اخلاقیات در مثنوی طرح شده و مولانا با تاکید بر روابط اخلاقی در حوزه اجتماعیات معتقد است انسان اخلاقی باید روابطی صحیح با مردم و جامعه و حتی طبیعت داشته باشد یعنی به حریم طبیعت نیز تعرض نکند و حدود و حقوق آن را رعایت نماید، مثلا تنها در صورت نیاز برای ادامـه زندگی و معیشت خود شکار کند. این موارد در حوزه ادب، مربوط به اجتماعیات است، اما علمای اخلاق، اخلاق را ایستا و زینت روح می‌دانند. مولانا معتقد است اخلاق مقدمه سفر معنوی برای وصول روح به مبدأ اعلی است که علم عرفان عهده دار آن است. این پویایی در عرفان، نمودار سفری است که طی آن سالک با پیمودن پله پله مقامات وجودی، موجودی ملکوتی می‌شود.

حوزه اخلاق و عرفان در هم تنیده‌اند. عرفان یعنی معنویت، دانشی که متکفل تفسیر باطنی جهان و ارائـه راه و روش چگونگی سلوک معنوی است. در عرفان، شریعت و طریقت و حقیقت از یکدیگر جدا نیست، از این رو گفته می‌شود دین سه بُـعـد دارد. بدون عمل به شریعت طی طریق امکان ندارد و بدون طی طریق، وصول به حقیقت ممکن نیست و این از جمله تفاوت‌های اخلاق و عرفان است. بر انسان اخلاقی که به کشف و شهود نرسیده، نیات ربانی وارد نمی‌شود، و به دانش ربانی واصل نمی‌شود و اصولا وصل یا دیدن مطرح نیست. لذا باید گفت عرفان و معنویت یکی هستند اما اخلاق با عرفان و معنویت متفاوت است. علما اخلاق را راه رسیدن به عرفان و معنویت می‌دانند.

به نظر شما حضرت مولانا اخلاق عرفانی داشته یا عرفان اخلاقی؟

من مساله را من این طور نمی‌بینم. ما عرفان اخلاقی نداریم، اخلاق عرفانی داریم که مندرج است در عرفان و مقدمه عرفان است و اخلاقی داریم مبتنی بر عقل، اخلاقی که ارتباطی با سلوک معنوی و معراج روحانی و معراج معنوی ندارد، هم چون اخلاقی که در آثار ارسطو، کانت، اسپینوزا و ابن مسکویه و غیره می‌بینیم که اخلاق‌های غیر عرفانی است، فلسفی است و با اخلاق عرفانی به طور جوهری متفاوت است، اما عرفان اخلاقی نداریم چون عرفان خود، همه این موارد را شامل می‌شود.

دو مکتب اساسی در عرفان عبارتند از: مکتب فقـر یا مکتب بغـداد و مکتب عشق یا مکتب خراسان که هر دو، اخلاق را به عنوان مقدمه سلوک خویش می‌دانند اگر چه موتور این دو مکتب، دو موتور متفاوت است. در مکتب فقـر بر زهد، ریاضت و خوف از خدا و در مکتب عشق بر جمال حق وجنبه حبّی و عشقی حق تأکید می‌شود یعنی در مکتب عشق، موتور معراج و پرواز مؤمن، عشق است که عاشق یا معشوق نیز گفته می‌شود و می‌تواند هم غایت باشد، هم موتور حرکت. این تفاوت بین مکتب فقـر و مکتب عشق است اما جنبه مشترک آنها این است که هر دو مکتب، اخلاق را مقدمه حرکت می‌دانند. اصولا زمانی که ملکات نفسانی و صفات اخلاقی ملکـه وجود شود، ورود به طریق سلوک الهی میسر می‌گردد؛ چه در مکتب فقـر و چه در مکتب عشق.

چون کـه صــد آمد
نود هم پیش ماست

مثنوی کتابی است حاوی تعالیم عرفان نظری و عملی، که به اخلاق هم پرداخته است، به این معنا که مولانا عرفان و اخلاق را با یکدیگر تبیین، توزیع، تفسیر و معرفی کرده است زیرا در عرفان عملی، اخلاق هم مندرج است. از این رو مثنوی کتابی است هم عرفانی و هم اخلاقی؛ منتهی اخلاقی که مولانا به آن می‌پردازد اخلاق عرفانی است که از آن نیز فراتر رفته، به مراتب بلند سلوک معنوی رسیده است

مولانا با نگاه عرفانی عمده فضایل ورذایل اخلاقی را در مثنوی طرح کرده است.
مراد از فضایل اخلاقی هر آن اخلاق پسندیده‌ای است که خداوند در قرآن و مولوی در مثنوی ستوده و رذایل اخلاقی، شامل کلیه اخلاق ناپسندی است که قرآن و مثنوی، مومنان را موظف گردانیده‌اند از آنها بر حذر باشند.








 امام حسین‏علیه السلام صاحب نفس مطمئنّه
«یا أیّتها النّفس المطمئنّه ارجعى إلى ربّک راضیة مرضیّة فادخلى فى
عبادى و ادخلى جنّتى»

امام صادق‏علیه السلام فرمودند: «اقرؤا سورة الفجر فى فرائضکم و نوافلکم فانّها سورة الحسین بن على‏علیه السلام فقال له: أبو أسامة و کان حاضر المجلس و کیف صارت هذه السورة للحسین‏علیه السلام خاصّة؟ فقال: ألا تسمع إلى قوله تعالى: «یا أیّتها النّفس المطمئنّة» الایة انّما تعنى الحسین‏علیه السلام فهو ذوا النفس المطمئنّة الراضیة المرضیّة و أصحابه من آل محمدصلى الله علیه وآله» 

 سوره‏ى مبارکه‏ى فجر را در نمازهاى واجب و مستحب بخوانید. زیرا این سوره‏ى مبارکه در شأن امام حسین‏علیه السلام است. شخصى علت آن را جویا شد، حضرت در پاسخ فرمودند: به دلیل آن که امام حسین‏علیه السلام صاحب نفس مطمئنّة بود که خداوند از او راضى و او از خداوند راضى بود و یکى از مصادیق بارز این آیه‏ى شریفه امام حسین‏علیه السلام است.







 امام حسین‏علیه السلام صاحب نفس مطمئنّه
«یا أیّتها النّفس المطمئنّه ارجعى إلى ربّک راضیة مرضیّة فادخلى فى
عبادى و ادخلى جنّتى»

امام صادق‏علیه السلام فرمودند: «اقرؤا سورة الفجر فى فرائضکم و نوافلکم فانّها سورة الحسین بن على‏علیه السلام فقال له: أبو أسامة و کان حاضر المجلس و کیف صارت هذه السورة للحسین‏علیه السلام خاصّة؟ فقال: ألا تسمع إلى قوله تعالى: «یا أیّتها النّفس المطمئنّة» الایة انّما تعنى الحسین‏علیه السلام فهو ذوا النفس المطمئنّة الراضیة المرضیّة و أصحابه من آل محمدصلى الله علیه وآله»

 سوره‏ى مبارکه‏ى فجر را در نمازهاى واجب و مستحب بخوانید. زیرا این سوره‏ى مبارکه در شأن امام حسین‏علیه السلام است. شخصى علت آن را جویا شد، حضرت در پاسخ فرمودند: به دلیل آن که امام حسین‏علیه السلام صاحب نفس مطمئنّة بود که خداوند از او راضى و او از خداوند راضى بود و یکى از مصادیق بارز این آیه‏ى شریفه امام حسین‏علیه السلام است.







تأثیر مذهب در درمان بیماریها به چه صورت است؟

پاسخ این سؤال را می توان به دو بخش تقسیم کرد:
1- تأثیر مذهب در درمان بیماریهای روحی.
2- تأثیر مذهب در درمان بیماریهای جسمی.
میدان تأثیر مذهب و دین و شعاع آن بیشتر مربوط به درمان بیماریهای روحی و روانی است. البته روح و روان سالم به داشتن جسم سالم و با نشاط منجر می شود.
خدای متعال در قرآن کریم می فرماید: "با ذکر و نام خدا، قلب‏ها مطمئن و پا بر جا می شود".(1)
تأثیر مذهب در درمان بیماریهای روحی امروزه ثابت شده است که دین و باورهای مذهبی به زندگی انسان‏ها معنا می دهد و این موجب آرامش بخشی بسیاری از حوادث و رویدادها در جهان هستی است، که از این طریق به انسان آرامش روانی دست می دهد.
زندگی بدون اعتقاد به مذهب و باورهای قلبی و ایمانی در بُعد مادی خلاصه شده و در هر فراز و نشیبی به شدّت تحت تأثیر قرار می گیرد و بر روح و روان انسان فشار و درد سنگینی وارد می کند که در برخی موارد به خودکشی منجر می شود.
انسان عصر ماشین و صنعت بیش از انسان قرون گذشته به مذهب نیازمند است، زیرا صنعت و تکنولوژی اگر چه در رفع نیاز مادی او مؤثر باشد، اما چه چیز باید جنبه‏های روحی و روانی او را تأمین کند و او را به فردای مطمئن و آینده‏ای ابدی امیدوار کند؟
اعتقادات مذهبی در پیش‏گیری اختلالات روحی و روانی نقش بسیار مهمّی دارد. بنیامین راش، روان شناس مشهور می نویسد: "مذهب آن قدر برای پرورش سلامت روح اهمیّت دارد که هوا برای تنفّس مذهب به انسان کمک می کند تا معنای حوادث زندگی، مخصوصاً حوادث دردناک و اضطراب‏انگیز را بفهمد. دین به مؤمنان و معتقدان خود می آموزد که چگونه با مجموعه عظیم جهان که پیش از فرد شکل گرفته و قوانین خود را بر او تحمیل می کند، سازگاری یابد. این سازگاری دلگرمی و خرسندی مطبوعی را در دوران و روحیه فرد ایجاد می کند".(2)
یکی از بیماریهای فراگیر که در زندگی انسان‏ها اختلال ایجاد می کند، افسردگی است و مذهب در درمان بیماریهای مربوط به افسردگی نقش مؤثر دارد.
"یافته‏های گوناگونی در مورد تأثیر مذهب بر طول مدّت درمان اختلالات روانی گزارش شده است. نتایج یک مطالعه با نمونه برداری تصادفی در گروهای مشابه نشان داد که همبستگی مثبتی بین خواندن نماز و بهبود افسردگی و اضطراب و افزایش اعتماد به نفس وجود دارد".(3) در این جا به نقش نماز که نماد و شاخص آشکار مذهب ماست اشاره شده است که نماز افسردگی را از بین می برد.
یکی دیگر از شاخصه‏های مذهبی که نقش مستقیمی در رفع اضطراب و استرس دارد، توکّل به خدا است: "می توان گفت کسی دارای توکّل است که رابطه‏ای با خداوند دارد و این ارتباط بر اساس اعتقادی است که انسان به قدرت، حکمت، رأفت و شفقت خداوند دارد.
این اعتقاد حالتی را در شخص به وجود می آورد که موجب می شود فرد در تمام حالات و رفتار خویش حضور پروردگار را در نظر گرفته و در این حضور احساس قدرت و توانمندی می کند و خود را به وی وابسته میبیند، از این رو آرامشی در دلش ایجاد می شود که با پدید آمدن حوادث سخت در زندگی دچار شک و تردید نمی شود و کارهایی را که مدیریت و برنامه ریزی آن‏ها خارج از تدابیر او است، به خدا واگذار می کند.
شرکت در مجالس دعا در موارد بسیاری به شفا و معالجه بیماران انجامیده است.
مذهب در این جا نقش دارد و درمان را ایفا میکند. حتی در ادیان دیگر با وجودی که مذهب و دینشان دچار تحریف و تغییر شده است، ولی اعتقاد قلبی و باور دینی و توجه به مبدأ اعلی و قدرت برتر موجب آرامش و لطف خدا شده است: "تا کنون تحقیقات زیادی در زمینه تأثیر شرکت در مراسم دینی، دعا و حتی دعا از راه دور برای شفای بیماران صورت گرفته و بر اساس آمار 1996 در نظر پرسی از 269 پزشک 99% آنان معتقد بوده‏اند که دعا و نیایش، مراقبه و یا انواع دیگر مراسم معنوی و دینی میتواند هنگام بیماری به شفای بیماران کمک کند. این تحقیقات در مؤسسات قابل اعتمادی چون مؤسسه تحقیقاتی پیل، دوک، و دارتوث و دانشگاه میشیگان صورت پذیرفته است. اکنون مطالعات علمی درباره اثر ایمان، دعا و عمل به فرایض مذهبی در شفای بیماران در سراسر آمریکا در حال اجرا است".(4)
"یونگ در کنفرانسی که در سال 1935 ایراد نموده است میگوید: نه تنها مسیحیت با سمبل‏های رستگاریش بلکه تمامی مذاهب شامل بدویترین آن‏ها با آیین جادویی شان انواعی روان درمانی هستند که رنج‏های روانی و جسمی انسان‏ها را درمان کرده و بهبودی میبخشند. وی مینویسد: مذهب نه تنها بر ضد بیماری است، بلکه عملاً سیستمی برای بهبود و رشد روانی است".(5)
تأثیر مذهب در درمان بیماریهای جسمی:
مذهب بر مسائل مربوط به جسم انسان و بهداشت جسمانی نیز تأثیر بسزایی دارد، مثلاً مذهب اسلام، از پرخوری که زمینه ساز بسیاری از بیماریها است منع کرده است و پرهیز و امساک را درمان دردها شمرده است.(6) از طرفی با جعل تکالیف مانند روزه و الزام آن علاوه بر جهان معنوی، بر جنبه جسمانی آن نیز تأکید شده است، مثل روزه که پیامبر اکرم(ص) درباره آن فرموده:"روزه بگیرید تا سالم شوید".(7)
از طرفی بر رعایت نظافت بدن تأکید کرده و در این راستا وضو یا غسل را در مواردی واجب یا مستحب کرده است. شاید بتوان گفت مذهب در بخش سلامت و درمان بیماریها، از روش پیشگیری استفاده کرده است.

پی نوشت‏ها:
1. رعد (13) آیه 28.
2. اسلام و بهداشت روان، ج 1 (مجموعه مقالات) ص 23.
3. همان، ص 28.
4. اسلام و بهداشت روان، ج 1، ص 154.
5. همان.
6. مجمع البیان، ج 4، ص 413.
7. بحارالانوار، ج 96، ص 255.







محمد پیامبر نسل سوم، پیامبر نسل سوخته

قرن ها گذشت. امپراطور ها هم دیدیم وبا پدرانمان بر ایشان کاخ ساختیم. نوبت به سلاسل شوم رسید .

آنها هم کاخ می خواستند وهم مالیاتهای گزاف... شبی در خانمان نشسته بودیم از بیرون صدای ول وله.

می آمد مردم از ظهور مردی سخن می گفتند که با شعارهای مدرن که فقط در کتاب ها آن  شعارها را

خوانده بودیم به جنگ دنیایی پر از تروسیم ودنیا پرست وامشا لهم آمده بود . گفتیم شاید اوهم اهل

شعار است. آمده تا برایش کاخ بسازیم ومالیات جمع کنیم. دیری نگذشت که حکومت که حکومتش بر

سر زبانها افتاد وهمه ازحاکمیت او سخن می گفتند. می گفتند در مکتب او کسی حق سخن دارد که یا

حرفی برای گفتن داشته باشد ویا حداقل مرد عمل باشد. زندگی اورا هم دیدیم او بی ادعا آمده بود وبی

ادعاهم رفت وحتی نه کاخی خواست ونه مالیاتی. وکاخهایی را که من وپدرانم با دستان تاول زده برای

امرا ساخته بودیم یک شبه به زمین کوبید.

در شرق وغرب نام او بر زبان ها افتاد بدون القاب شاهانه وبدون تشریفات آیت ا... بازیهای مرجعانه،همه

به او می گفتند: محمد!

او نیامد تا بخواهد – بخورد- ببرد بلکه او آمد تا با سه چیز مبارزه کند زرو زور و تزویررا از بین ببرد .

او روشن فکری بود که با اندیشهای اصلاح طلبانه ودرعین حال زیر کانه ی خود به جنگ سوسمار

خورهایی آمده بود که روشن فکر انشانه ، شهادت تاریخ، ماه واختر را می پرستیدند او حاکم صادقی بود

که در ذیل  حکومتش، حاکمیت از آن اکثریت پا برهنه بود نه اقلیت سربرهنه.در حکوت او تنها چیزی که

ارزش نداشت مناصب باد آورده بود واموال برباد رفته. حتی بهشتی را هم که وعده اش می دادند به بها

بود نه به بهانه .

در صدر حرکات اصلاح طلبانه اش، زن سالاری نبود اما با فمنیسم مبارزه کرد .

او یاد داد که چگونه وبدور از هیاهو وسیستم های طویل وعریض می شود جهان سازی کرد ودر عین حال، قائل به دهکده ی واحد جهانی نشد.

اورا امروز هم می خواهیم . بگذارید دادبزنم – فریاد کنم – که ای محمد کجایی به خانه هایمان بیا. بیا وببین

گوساله ی سامری کار خودش را کرد. هنوز هزارو چهارصدواندی نگذشته که باز هم زنده به گورمی کنند .

اما این بار فقط با دختران کار ندارند بلکه در صددند نسلی رازنده بگورکنند. این باربجای کندن

گوردربیابانهای اطراف شهر، گوراودر تاریخی کرده اند که از پیدایش آن بی خبربودم وحتی نمی دانم چطور رخ داد.آی محمد ! بیا ویا لااقل ، اگر نمی آیی، به خواب پدرانمان – معلمانمان ومذهبیهایمان بیا وبه آنها بگو: این نسل خسته شده .این نسل تاب وطاقت وین گریزها راندارد .بخواب آن ها بیاوبگوکه آن طرف خبری نیست هرچه هست همین جاست .حور،دختر همین نسل است . لؤلؤمکنون همین خیابان ها است پسران زیبا رو همین نسل سومی ها هستند به داد آن ها برسید.

آی محمد ! می ترسم به خواب آن ها بیایی. چرا که خوف این را دارم که صبح ازخواب بلندشوند و دکان باز کنند که ما اورا در خواب دیدیم . نمی دانم چه کار باید کرد . توخود خوب می دانی . خلاسه به داد نسلی برس که امروز از هر روزبه تومحتاج تر است .اگر امروز سوسمار خورها نیستند ودیگرکسی ماه واختر رانمی پرستد ، خدایی برای خود برگزیده که زیر سایه ی تخت وعرشش وبنام او کارهایی می کنند که هیچ خدایی آن را نمی پذیرد .

آی محمد ! بداد نسلی برس که نه انقلاب را دیده تاجو انقلابی به خود بگیرد ونه جنگی رفته که حاجی ها وسید هارا دیده باشد اوفقط خودش را دید که در دامن جامعه ای گرفتار شد که آبستن تناقضهاست .

آی محمد ! بدادنسلی  برس که خود ،پیامبر است اما صحابه اش رجالهایند . اوآمده تا بسازد نیامده تا بسوزد اوحامی تمام سینه هایی است که از درد حقوق بشر ناله اش راملائک کر کرده. امروز فقط به تونیاز است . به تو ای محمد!

ای محمد ! باید دیگر هیچ نگویم چون هرچه بگویم متهم تر می شوم فقط بگذار همین یک جمله رااز درگاه ذات اقدس بخواهم : الهی مرا_ معلم مرا_ هم درس مرا _ هم بحث مرا _پدرومادر مرا وهم کیش و خلاصه هم نسل مرا ازچنگ عقاید به آغوش حقایق نایل فرما .   

«  محمد رضا حدادپور»







حیات برتر در اوای تفکر

 

از آنجا که انسان موجودی فکور است واز بدو تولّد، خدای سبحان نیروی فکر را به او بعنوان خلیفه الله، ارزانی داشت0 بارها وبارها به او توصیه شده که فکر تعقل را رها نکند حال اگر انسان ذاتاً موجود متفکری است چرا توصیه به تفکر شده است واین مثل این است که انسان بسیار تشنه راه توصیه به نوشیدن بکنید0 چنین توصیه ای عقلایی نیست چرا که او با لذات در می یابد که در موقع تشنگی باید به سراغ آب رود ودیگر نیازی به توصیه ما نیست؟

جواب می دهیم که گفته شده [انسان ذاتاً بعنوان موجودی متفکر که از خلاقیت فکری برخوردار است، آفریده شده] اما نگفته است که [ انسان دائماً ودر تمام مسیر زندگی تفکّر را سلاح لاینفک خویش قرار می دهد] بلکه آنجا که انسان، بدون فکر وتأملات انسانی مرتکب فعلی شود ودر مرحله ارتکاب با دیگر حیوانات مشترک است0 امّا در نحوه بر خورد با آن مسائل است که انسانیت وفکور بودنش جاوه می کند0

انسان فطرتی دارد که فطرتش، وسیع تر از فطرت غیر اوست0 فطرت انسان دو گونه است: 1- فطرتی که بدون اختیار ظاهر می شود که بدان فطرت جامده گویند ونیازی به فکر وتفکر ندارد 

2- فطرتی که نیاز به تفکر دارد وکمال صاحبش، ظهور آن فطرت بواسطه تفکر است که به آن فطرت ناطقه  گویند0

اولی نیاز به هدایت وتربیت ندارد، اما دومی چنان نیازمندتربیت است که خداوند بخاطر آن، انبیاء عظام را فرستاد تا انسان را به طرف فطرت دوم بکشاند بنابراین: حیات معقول، حیلت برتر است واگر در روایات وآیات قرآن کریم با مسئله حیات طیبه مواجه می شویم که محوریت آن، تفکر در لوای عقل سلیم است، همان عقلی که در مورد آن گفته شده «‌ ما حُکِمَ به العقل حُکِمَ به الشرع» نه عقل وفکری مشوب به گرد و خاک پاهای کسانی است که درمیادین شهوت، اسب نفس خویش را می تازد0

 

                                                                                                                               «محمد رضا حدادپور»







آموزش روانی در جنگ ؛

[هرکدام از شما در صحنه ی نبرد با دشمن ، درخود شجاعت ودلاوری احساس کرد و برادرش را سست وترسو یافت به شکرانه ی این برتری باید از اودفاع کند آن گونه که از خوددفاع می کند زیرا اگراز خدا بخواهد اوراچون شما دلاوروشجاع می کند . همانا مرگ به سرعت در جستجوی شماست آن ها که در نبرد مقاومت دارند وآن ها که فرار می کنند هیچکدام از چنگال مرگ رهایی نیست وهمانا گرامی ترین مرگ ها کشته شدن در راه خداست سوگند به آن کس که جان پسر ابوطالب در دست اوست هزار ضربت شمشیربر من آسان تر از مرگ در بستر استراحت در مخالفت با خداست .

گویی شما را در برخی از حمله ها در حال فرار ،ناله کنان چون گله ای از سوسمار می نگرم که نه حق را پس می گیرد ونه ستمی را باز می دارد اینک این شما واین راه گشوده .

نجات برای کسی است که خود را به میدان افکنده و به مبارزه ادامه دهد وهلاکت ازآن کسی است که سستی ورزد. ]                                                                                      

                                                     «خطبه 123 _نهخ البلاغه» 

نکته ها :الف

1-هرگاه شما چیزی رااحساس می کنید این احساس ، هرچند هم که ضعیف باشد دراعمال شما تاثیر فراوان دارد .

2-برخی از احساسات یابراثر تلقین حاصل می شوند یابراثرراحت تر دیدن اوضاع .

3-وقتی ما احساس می کنیم ،این طور نیست که همه آن احساس را داشته باشند .

4-احساسات رابایدبامتد خاص همان احساس ،ابراز کرد مثلا وقتی ایشان احساس شجاعت می کنند درجنگ اشک شوق نمی ریزد .

5-احساسات اموری اند که می توان آن ها را دو قسمت کرد :الف:انحصاری ب:غیر انحصاری . شجاعت ازجمله امور غیرانحصاری است چون همه کم وبیش از آن برخوردارند اما بروز آن در شرایط زمانی ومکانی وتاثیراتش متفاوت است .همان گونه که طبق روایتی ترس درهمه وجود دارد .

6-ضعف دیگر آن را باید با قوت بالای خود جبران کنیم .

7-درقبال هرنعمتی مانند شجاعت ،تکلیف یاتکالیفی بردوش انسان می افتد .

8-نباید شجاعت واموری از این قبیل رافقط اکتسابی بدانیم و بگوئیم من شجاعم بلکه عنایت خداوند دراین امور حرف اول را می زند .

9-شکر نعمت شجاعت باعث فزون یافتن آن می گردد .(شکر نعمت نعمتت افزون کند )

10-شکر دو نوع است :1-شکر لسانی 2-شکر عملی

11-باید باور کنیم که روزی قرار است بمیریم این باور هاست که آثار زیادی بر اعمال ما دارند . واصولا زندگی بشر برپایه ی باور هاست .

12-مرگ عادت است اما شهادت کرامت .

13-مرگ ولحظه مرگ تابع شرایطی که ما برای خود به وجود می آوریم نیست می تواند مؤثر باشد اماعلت تام نیست پس مهم نیست که ما دروسط میدان نبرد باشیم یادر پناه گاه های امن به سر بریم .

14= می توان از دشمن فرارکرداما از مرگ نمی توان گریخت. زیرا همچون سایه ای تعقیبمان می کند سایه ای که  هیچ گاه محو نمی شود.

15= شهادت را گرامی ترین مقام مرگ می دانند به اندازه ای که دیگر لفظ« مردن و مرگ » بر آن استحمال نمی شود.

16= در سخنرانی ها علی الخصوص سخنرانی های محرک، قسم خوردن در تحریک واستواری وتشنیت واز شک در آوردن مخاطب بسیار تأ ثیر دارد.

17= ذکر« هزار» ذکر عدد نیست بلکه ذکر فراوانی یک عمل است. یعنی نمی توان گفت که امیرالمؤمنین علیه السلام منظورش هزار ضربه نبوده است.

18= انسان موحد در پیکار، هزار ضربه شدید جسمانی را تحمل می کند تا کوچکترین ضربه را به                                                                    عقاییدش وارد نیاید اما آن کس که عقایدش باطل است حاضر است هزار ضربه به عقایدش وارد آید اما کوچکترین تلنگری به جسمش وارد نیاید.

19= هنگام بر سر عقل وغیرت آوردن ، باید از الفاظی وتشبیه هایی استفاده کرد که طرف مقابل را بیدار وبر سر غیرت بیاورد.

20= باید برای هر موضوعی، ادبیات خاص خودش را به کار بریم .

21= آهنگ وریتم صدا هرگاه با الفاظ موافق با آن ریتم هماهنگ شود تأ ثیرش دوچندان می شود .

22= طبیهت سوسمار چنین است که طالب اهدافی بزرگ با کمترین استقامت وفعالیت است وزمانی که از چیزی می ترسد ودر حال فرار است از خود بیخود شده ودُم خویش را جا می گذارد. سوسمار، زیاد دم تکان می دهد ودم تکان دادن در حیوانات بر اثر سه عامل است :‌ یا بر اثر سپا سگذاری یا بر اثر به وجود آمدن وخوسحالی مفرط یا نوعی رجز فیزیکی برای حیوان محسوب می شود. از این رو حیواناتی که بسیار ترسیده اند معمولاً دم هایشان سیخ می گردد. اما سوسمار در حالت ترس حتی دم خویش را رها می کند وپا به فرار می گذارد قسمت اتصال دم سوسمار به بدنش، حاوی سلولهای ارادی عصبی است.

23= هر لحظه می توان از میدان جنگ فرار کرد اما هر لحظه پا به جهاد بر روی انسان باز نیست. چون بنا به فرموده ی امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) جهاد دری است از درهای بهشت که خداوند متعال آن را به روی بندگان خاص خود می گشاید.

24= فرار عملی ناشی از ترس می باشد بنابراین انسان تا کی می توتند فرار کند؟و تا کجا فرار کند ؟ زیرا همه جا احتمال ترس وجود دارد امّا امکان فرار به همه جا مقدور نیست.

25= هدف اصلی جنگ کشت وکشتار ونابود کردن مخالف نیست بلکه نابود کردن ظلم وستاندن حق است.

26= حقیقت با ستاندن وحراست حق حفظ می شود.

27= در پیکار ها باید مقابله بامثل باشد. مثلاً فرار یک مسئله روانی است وممکن است بر اثر جنگ روانی ایجاد شده باشد حضرت علی ( علیه السلام ) نیز هم مقابله با مثل نمودند.

28= اکثر اوقات، انسان یا بدلیل ترس از تعقیب یا بدلیل خجالت کشیدن از همرزمان نمی تواند به تنهایی فرار کند. عده ای که فرار می کند به خاطر این است که می بینند دیگران در حال فرارند و آنها هم فرار می کنند وعده ی  دیگر چون می بینند موقیت فرار بوجود آمده، فرار می کنند شاید به همین خاطر حضرت علی ( علیه السلام ) ضمیرجمع بکار برده اند.                     

«  محمد رضا حدادپور»







                                   

                                         اتنولوژی عصر امام حسن (ع)

مقدمه:

در هر حکومتی، بخشی از مبنای اجرایی حاکمان وسیاست های کلی آن ها بر پایه خواست مردم ( رعیت) وچگونگی انتخاب آن ها به صورت فردی واجتماعی، تشکیل شده است. همان گونه که در روایات آمده که مردم جز با حاکمانشان شناخته نمی شوند می توان گفت که حاکمان هم جز با مردم شناخته نمی شوند0 واین همان مقوله برخورد متقابل مردم ورهبری است که در جای جای نهج البلاغه خضرت امیر(علیه السلام) ازآن یاد شده است0

حتی اگر کمی دقیق تر به جوامع مختلف بنگریم می بینیم که در حکومتهای استبدادی هم این مسئله مطرح است0

بهترین مدرک مکتوب تاریخی درباره ی تحقیق در این مقوله، کتاب شریف نهج البلاغه است0 چون اتنولوژی مردم یک عصر را در دهه های مختلف مورد بررسی قرار می دهند وعصر حکومت حضرت امیر وامام مجتبی(علیها السلام ) هم دریک دهه است  می توان عین ویا مثل عبارات نهج البلاغه را که حاکی از بیان خصائص زمان حضرت امیر( علیه السلام ) است را برای عصر امام حسن (علیه السلام) هم به کار برد0 البته با تفاوتهایی جزئی که ان شاءالله در اثناء بحث بر ْآنها می پردازیم0

اتنولوژی:

اتنولوژی به معنای مردم شناسی یا قوم گرایی است که اغلباً این واژه رادر سلسله مباحث علوم اجتماعی

پایه وعلوم سیاسی ، شاخه ی اجتماعی به کار می برند، این مسئله رادر اینجا برای این مطرح می کنیم که بدانیم مردم در عصر حکومت اسلامی به رهبری امام مجتبی (علیه السلام ) چگونه بودند ورفتار شناسی مردم چگونه است که مهمترین اوراق تاریخی تاریخ اسلام بدین گونه ورقه خورد وبعد از رحلت پیامبر (ص) وپس از چند دهه ،  سکه بر گشت ومردمی که نمی گذاشتند آب وضوی پیامبر به زمین بیفتد به فرزند زاده اش که او هم رهبر جامعه الهی بود فُضِلُّ المؤمنین می گفتند در این چرخش عوامل زیادی مطرح بود مثل جنگ روانی _ تبلیغات بی سابقه وغیره که ما آنها را نباید نا دیده بگیریم0

روان شناسی اجتماعی مسلمین پس از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم)حضرت امیر(علیه السلام)در خطبه 32 نهج البلاغه، روان شناسی اجتماعی مسلمین پس از پیامبر (ص) را این گونه تو صیف می کنند:

[در این روزگازان، مردم چهارگروهند: گروهی اگردست به فساد نمی زنند برای این است که روحشان نا توان وشمشیر شان کند وامکانات مالی در اختیار ندارند و گروهی دیگر، آنان که شمشیر کشنده وشروفسادشان را آشکار کرده اند، لشکر های پیاده وسواره ی خود را گرد آورده وخود آماده کشتار دیگرانند0 دین را برای به دست آوردن مال تباه کرده اند که یا رئیس وفرمانده گروهی شوند یا به منبری فرا رفته خطبه بخوانند0 چه بد تجارتی 000 گروه دیگر با اعمال آخرت، دنیا را می طلبند وبااعمال دنیا در پی کسب مقامهای معنوی آخرت نیستند خودرا کوچک ومتواضع جلوه می دهند گامها را ریاکارانه وکوتاه بر می دارند دامن خودرا جمع کرده خود را همانند مؤمنان واقعی می آرایند، وپوشش الهی را وسیله ی  نفاق ودورویی ودنیا طلبی خود قرار می دهند وگروه دیگر با پستی وذلت وفقدان امکانات از بدست آوردن قدرت محروم مانده اند که خود را به زیور قناعت آراسته ولباس زاهدان راستین نبوده اند.]

در ادامه خطبه، حضرت امیر وصف پاکان در جامعه مسخ شده را مطرح می کنند وتعداد آنان را انگشت شمار می دانند که جو غالب جامعه، آنان را به واداشته اشت 0 با توجه به متون تاریخی می توان گفت که این خصوصیات ، خصوصیات عمومی جامعه ، حد اقل در پنج یا شش دهه است که امام مجتبی (علیه السلام ) هم با چنین جامعه مسخ شده ای نه تنها در ارتباط بودند بلکه رهبری آنان را به عهده داشتند0 رهبری که در مقام ولایت است اما ولایت پذیر ندارد وتاریخ ثابت کرد که حتی جنگ روانی شاهیان بر شاگردان ونخبگان جامعه ی اسلامی هم تأثیرکرد0 همان هایی که درس تفسیر وحدیث وامثالهم داشتند هم نتوانستند خودرا حفظ کنند با وجود این که حق را می دیدند ومی شناختند0 آنها خواص جوامع بودند وسلسله ی اسلام از ناحیه ی آن ها آسیب پذیر بود اما چه غافل، که سرویس اطلاعاتی شاهیان، با مدرن ترین متد های آن روز، خواص را شناسایی ونقاط ضعف وقوت آنان را بررسی وبرنامه ریزی کرد0 در عصر امام مجتبی (علیه السلام)،‌ خواص، در لحظه های سر نوشت ساز فریب می خورند، به عنوان مثال: سه شب قبل از جنگ،‌ سرنوشت ساز فریب می خورند، دو شب قبل از جنگ، کسانی که دچار شبهه وتردید شده بودند دچار فریب شدند0 شب عمیلیات هم،‌ این دام مخصوص نزدیکانی همچون عبیدالله ابن عباس بود که با متدی کاملاً دینی وبه بهانه ی دعوت به مناظره وتحریک وی ( با لفظ ترسو وبی سواد) ودر ادامه تطمیع مالی،‌ اورا فریب دادند0 صبح شد0 عوام بی خبر از همه جا عوامی که دیدند اقوام وهمسایگان ودوستانشان در لشکرشاه،‌ نشان لیاقت گرفته اند ودرحالی مقروض بودند قرضشان بر طرف شده وخواص وبزرگان وشیوخ آنها هم آگاهانه تصمیم گرفته اند، در حقانیت وبلکه بالاتر، در مشروعیت امام خود شک کردند چون اساس سیاست شاهیان بر مبنای دما گوژی (عوام فریبی) بود وآنان برای رسیدن به اهداف خود،‌ خود را طرفدار مردم جلوه می دانند وبا ظاهری خیرخواهانه مردم را از عرصه ی سیاست که عین دیانت است خارج کردندوشد آنان چه نباید می شد0

رفتار شناسی خواص وعوام از منظر معصومین( ع ):

اوراق تاریخ توسط عوام وبه اراده ی خواص برگ می خورد ودر حقیقت، خواص، نبض تپنده جامعه را تنظیم می کنند0

از دیدگاه حضرت امیر(علیه السلام ) خواص این گونه اند :‌

[ خشم عمومی مردم خشنودی خواص را از بین می برد اما خشم خواص خشنودی همگان بی اثر می کند0 خواص جامعه، همواره بار سنگینی را بر حکومت تحمیل می کنند، زیرا در روزگار سختی یار ایشان کمتر،‌‌ ودر اجرای عدالت از همه نا راضی تر،‌ ودر خواسته ها یشان پا فشارتر، ودر عطا وبخشش کم سپاس تر، وبه هنگام منع خواسته ها دیر عذر پذیر، ودر برابرمشکلات کم استقامت تر می باشند ]

حضرت علی (علیه السلام ) در ادامه ی همین خطبه به جایگاه عوام پرداخته ومی فرمایند:

[ ستونهای  استوار دین واجتماعات پرشور مسلمین ونیروهای ذخیره دفاعی، عموم مردم می باشند سپس به آنها گرایش داشته واشتیاق تو به آنها باشد ]

در عین حال وطبق این فرمایش گهر بار امام حسن (علیه السلام ) در اداره ی چند ماه سیستم حکومت اسلامی، عملاً وعلناً به نفی تفکر را سیزم وآپارناید (نژادپرستی) والینیسم (خود برتر بینی و نخبه گرایی) پرداخته ومسئله ی عوام وخواص را به این شکل در میان ملل مسلمان جا انداختند وبه شدت به تائید انترناسیو نالیسم وکاسموپو لیتا نیسم پرداخته ومعتقد بودند که بزرگ بینی، دل را فاسد و دین را پژمرده ونعمت ها را زایل می کند0

در عصر امامت امام مجتبی (علیه السلام ) همانند دیگر اعصار، مردم از گروههای گوناگونی بودند وامام حسن (علیه السلام) هم طبق سفارش امیر مؤ منان (علیه السلام )، اصلاح هر جزء را با دیگری صورت می دانند چون بالطبع، هیچ گروهی از گروه دیگر بی نیاز نبوده ونیست0 با این وجود، شاهیان هم برای هر گروهی برنامه ی ویژه ای داشته اند واکثر عمّال خودرا از میان افراد همان گروه انتخاب می کردند وبیشتر توجه خودرا صرف خواص وشیوخ بی بصیرتی می کردند که فقط نقطه ی فشار بودند واز دین، چیزی جز پوسته اش نمی دانستند0

نتیجه این که:

عصر امامت امام مجتبی علیه السلام،بزرگترین جلوه گاه سقوط استوانه ی حکومتی اسلام بود ودر حقیقت، نمود فروپاشی خواص ودر ادامه ی آن، کل جامعه ی در آن عصر، ویروس دین ستیزی برای دنیا خواهی به جامعه ی اسلامی تزریق نشد بلکه این ویروس بصورت خفته وجود داشت وفقط نیاز به تحریک محیطی داشت وهمان طور که می دانیم اکثر بیماریهای ویروسی واگیر دارند وبه همین علت، سرویس تهاجمی شاهیان نیازی به تحریر همه  مردم نمی دید آنها با وجود معصوم علی الظاهر مشکلی نداشتند بلکه بزرگترین مشکل آنها امامت معصوم بود با تحمیل هزینه های هنگفتی آن چنان جنگ روانی خود را معطوف خواص جامعه کردند که نسل حکومت اسلامی در همان دهه فرو ریخت وآن ها به بزرگترین هدفی که داشتند یعنی قدرت وحکومت رسیدند وپله ای را برای دست یابی به این هدف، مگر شانه های خواص، ندیدندودر اصل این خواص بودند که دو دستی ظرف چند ماه، هسته حکومت و قدرت دینی را از مزرعه فلمرو اسلامی در آورند و تخم متعفن آفت را جا یگذین آن کردند0                       

« محمد رضا حدادپور»







آسیب شناسی اجتماعی

 

به من خبررسیده که بسرابن ارطاه بریمن نسلط یافته،سوگندبه خدامی دانستم که مردم شام به زودی  برشماغلبه خواهندکرد.زیراآن هادریاری کردن باطل خود،وحدت دارندوشمادردفاع ازحق متفرقید.شماامام خود رادرحق نافرمانی کرده وآن هاامام خودرادرحق فرمانبردارند .

آن ها نسبت به رهبرخودامانتدارو شما خیانتکارید .آن هادرشهرهای خود به اصلاح وآبادانی مشغولندوشما به فسادوخرابی .اگرماکاسه ی چوبی آب رابه یکی ازشماامانت دهم میترسم که بندآن رابدزدید .خدایا من این مردم رابا‍‍‍‍‍‍ پندوتذکرهای مداوم خسته کردم وآن ها نیزمراخسته کرده اند،آن ها ازمن به ستوه آمده ومن ازآن ها به ستوه آمده،دلشکسته ام .به جای آن ها افرادی بهتربه من مرحمت فرماوبه جای من ،بهترازمن برآن ها مسلط کن .

نکته ها:

1-عدم اطلاع رسانی صحیح وکامل،هم به حاکم وهم به ملت،باعث محو حقایق می گردد

2-بسرابن ارطاه ازفرماندهان خونریزو سفاک معاویه بودکه به کسی رحم نمی کرد به کاروان حاجیان خداحمله کرد،هرجا شیعیان امام علی (علیه السلام)رامی دید می کشت به شهر یمن حمله برد وکودکان ابن عباس راسربرید وسرانجام دیوانه گشت ومرد .

3-اگراطلاع رسانی ودشمن شناسی صحیح وکامل باشدمی توان آینده سیاسی-اجتمایی منطقه یا جهان را تا حدودی پیش بینی کرد ( خبر می- دانستم )

4- اگر دشمن شناسی وآسیب شناسی اجتماعی حاکم ویا هرانسانی کامل باشد می توان به عوامل سقوط یا کمال جامعه پی برد.

5- دشمن دو متد برای مقابله با جامعه ای دارد:1-روش عکس 2-روش تطابق

معمولا روش تطابق درجوامعی است که دشمن از لحاظ فاصله جغرافیایی بسیار نزدیک است .روش تطابق راظاهر اعمال خویش اما روش عکس راباطن امور خود قرار می دهد.اما روش عکس درجوامعی است که دشمن از لحاظ جغرافیایی ازآن ها نسبتا دورباشد .زیراملت ملک دشمن ،جوامع حق پذیررا کمتر می بینند وکمترالگووتوقع به خرج می دهندوبیشترتابع حاکمان خویش می شوند چون کوفه وشام فاصله زیادی باهم داشتندوکمترتحت تاثیرفرهنگی و...ازیکدیگرقرارمی گرفتند

حالت عکس حاکم است .

6-مردم یامی دانند که حکومتشان باطل است یانمی دانند .اگرنمی دانند که بیشتر اطاعت به خرج می دهند،امااگر بدانند که باطل است یا جرات مخالفت رادر خود  نمی بینند وتابعندویا آنراصددرصد پذیرفته اند.

7-میزان مقبولیت یک حکومت به رای مردم بستگی دارد.

8-دشمن درقبال تفرقه حق،عزم خویش را بروحدت جذم می کند .

9-پشتیبانی یک جانبه از حق، باعث حاکمیت حق نمی گردد بلکه باید حقیقت را همه جانبه یاری کرد ( قلم فکر000) چون دشمن برای نفوذ ، همه جانبه قدم بر می دارد

10- گاهی حاکمی مشروعیت دارد ولی مقبولیت ندارد اما گاهی حاکمی مقبولیت دارد ومشروعیت ندارد . برای حکومت بر جامعه علاوه بر مشروعیت ، رأی واعتماد مردم به آن والی بسیار اهمیت دارد . معاویه اگر مشروعیت نداشت اما سعی می کرد با نیرنگهای متفاوت ، مشروعیت رادر مقبولیت بتراشد . اما امیر مؤمنان (علیه السلام )

مشروعیت داشتند اما با مردمی سرو کار داشتند  که با نا فرمانی های خویش ، مقبولیت را زیر سئوال می بردند .

11- تنها امانتی که حاکم به مردم سپرده، بیعت است . چون در سایه ی تحکیم تیعت ،

حکومت پابر جا است .

12- گروه باطل ، اگر آخرت را ندارد حداقل سعی می کند دنیای آبادی برای خویش بسازد اما عده ای از گروه حق ، هم آخرت خویش را خراب می کنند وهم آتش فسق وفجور رابه دنیای خویش می زنند که این ناشی از عدم ونقصان ایمان راسخ به صراط حقیقت است .

13-اکثر ترس های اجتماعی ،ناشی ازبی اعتمادی باکم اعتمادی است .

14-انسان درورطه فرومایگی ،حتی از کوچک ترین وبی ارزشترین متاع دنیاهم    نمی گذرد .

15-تکرار مکرر پند واندرز ،موجب خستگی برای هردو طرف می شود .

16-انسان دربرخورد باپند واندرز ممکن است سه حالت داشته باشد :1- بپذیرد وعمل کند2-شرطی شود 3-اصلا نپذیرد . درزمان امام (ع)هم این سه قشر حضور داشتند .

«  محمد رضا حدادپور»







دعا و روان از منظر متفکران معاصر

 

مقدمه /

دعا ونیایش قبل از اینکه ابزار زندگی باشد ابراز بندگی اند و بیش از آنکه خواهش تن را ادا کنند حاجت دل را روا میکنند وبرتر از آنکه سفره نان را فراخی بخشند گوهر جان را فربهی می دهند.

دعا فقط صحنه خواندن خدا نیست که عر صه شناختن او هم هست .مونولوگ نیست دیالوگ هم هست .سخن گفتنی دو سویه است و در این مکالمه و مخاطبه است هم انس حاصل می شود و هم شناخت هم پالایش روح می شود هم تقویت ایمان هم دل خرسند می گردد هم خرد. وچنین است که آدمی به تمامیت خویش در محضرتمامیت طلب ربوبی حاضر می شود ونه دستار که سر را هم می بازد ونه به اضطرار عاقلانه که به اختیار عاشقانه می شکند.

معشوق همه وجود عاشق را از دل وجان و خرد می خرد و استیفا می کند و این سودای خوش عاقبت در صحنه پر صفای دعا صورت می گیرد که سیرابی سیرت سریریت در اوست.

در دعا هم از نیاز عاشق سخن می رود هم از ناز معشوق هم از احتیاج این هم از اشتیاق او.هم از انس هم از خوف هم از محبت هم از معرفت هم از توبه و انابت هم کرم و اجابت .هم حاجات زمینی و معیشتی هم از مطلوبات آرمانی وآسمانی . هم از تسلیم هم از تعلیم .  آدمیان پس از آنکه هستی می یابند دستخوش انواع تشویشها و اضطرابها می گر دند.از اضطرابات ساده عاطفی و عادی تا اضطرابات عمیق وجودی.ادیان به ما می آموزند که ناآرامیهای روحی انسان فقط در سایه ذکرخداوند و پناه جستن در محضر اوست که به آرامش تبدیل می شود.

به قول مولوی :

هیچ کنجی بی دد و بی دام نیست

جز به خلوت گاه حق آرام نیست

 

علامه مرتضی مطهری

انسان در دو حال ممکن است خدا را بخواند :یکی در وقتی که اسباب و علل از او منقطع شود و دچار سختی و اضطرار گردد ،و یکی در وقتی که روح،خودش اوج بگیرد و خود ،خویشتن را از اسباب و علل منقطع کند ... کمال نفس در این است که خودش ،خود را منقطع کند و اوج بگیرد.

فرق است بین خواند ن دعا و دعای واقعی .تا دل و روان انسان با زبان هماهنگی نداشته باشد دعای واقعی نیست .

 

آیت الله محمد تقی مصباح یزدی

از مشکلات بزرگ انسان ،علی الخصوص انسان معاصر ،پریشانی و اضطراب روحی است ،که همواره او را رنج می دهد .باور به خدا و انس با وی بهترین آرامش روحی را برای مومن به ارمغان می آورد . صرف احتمال به وجود خدایی که ((تنها بایاد او دل ها آرامش می یابند ))  می تواند انگیزه ای برای تلاش در راه شناخت او باشد .

 

دکترعلی شریعتی

بعضی ها دعا را به معنای یک داروی مسکن و مخدر تلقی می کنند،به عنوان جبران ضعف ها ،گریز از مسئولیت ها، بیکارگیها ،تنبلی ها ودوری کردن از خطرها عدم تحمل مسئولیت اجتمائی و مقاومت در برابر زندگی . یعنی معمولا خیال می کنیم که به جای اندیشیدن ،کوشیدن،جهاد، مبارزه وامثال آن می توان دعا کرد.فلذا در معنی رایج کلمه ،دعا این است که فرد دعا خوان ،از خداوند چیزهایی را که باید با کوشش بدست آورد به خاطر تنبلی و ضعف از خدا بخواهد .

ماباید این تلقی اشتباهراتصحیح کرده و اینگونه بیندیشیم که دعا نه تنها جبران کننده ضعف انسان نیست بلکه تقویت کننده قدرت انسان و ادامه دهنده کار مثبت و تلاش سازنده فرد در ساختن زندگی فردی و اجتمایی است.  یعنی دعا در کنار کارو مسئولیت نیست بلکه دعای اسلامی ،پس از مسئولیت و در ادامه رنج و کار است .

 

الکسیس کارل فرانسوی

آثار نیایش و سنت و دعا در جوامع، وقتی رو به ضعف و فراموشی می رودمقدمات انحطاط آن ملت و جامعه فراهم می شود .  نیایش همچون امانت ،همراه کسی است که غالبا خداوند را نیایش می کند ، زیرا رقه نور دعا،از سیما و حرکات او ساطع است که آن را با خود به هر جا بخواهد میبرد .

امار جنایت ها نشان داده است که به طور متوسط ، کسانی که به عنوان مجرم و جنایتکار در جامعه شناخته شده اند کسانی هستند که یا هیچ و یا بسیاراندک و جاهلانه نیایش می کنند و برعکس درهمان سطح ودر همان مسیر  و در همان تیپ اجتماعی و طبقه اقتصادی ، غالبا انها که هنوز سنت نیایش را حفظ کرده اند ، از دست زدن به جنایت مصونند و گاه اگر دست می الایند  به صورت حرفه ای و سربندی و سرگرمی دائمی  شان و صفت مشخصشان نیست بلکه لغزشی است و یا حادثه ای است در زندگی شان .در هر سال موسسه  لورد ،آمار شفایافتگان بوسیله دعا را که بشکل معجزه آسایی با تصدیق اطبائ شفایافته اند ،رسما منتشر می سازد.

دعا باید دارای شدت ،تناوب ،استمرار،خلوص و تهاجم باشد مپل کودکی که از مادرش ،با شدت ،چیزی را مطالبه میکند.

دعای صبحگاهی ،زمانی بر روان تاپیر می گذارد که ما آن را تا شامگاه، با پیوستگی روح و وجدان حفظ کنیم .

 

دکترمصطفی ملکیان

دعا برای خود : هر وقت که احساس کنیم که خوبی‌ها، حقیقت‌ها، و زیبایی‌های جهان هستی منحصر در همانهایی که ما در اختیار داریم نیستند و بسا خوبی‌ها، حقیقت‌ها، و زیبایی‌ها هست که دست ما از آنها کوتاه است و در عین حال سخت مشتاق آنهاییم، حالت دعا در ما پدید می‌آید. دعا چیزی نیست جز آرزوی بهتر شدن در سه ساحت عمل(= خوبی)، نظر(= حقیقت)، و احساسات و عواطف (= زیبایی

دعا برای دیگران: وقتی که آدمی پی می‌برد که همان محدودیت‌ها و نقائصی که دامنگیر اوست، کمابیش، دامنگیر جمیع همنوعان او هم هست، نسبت به همنوعان خود احساس همدلی و همدردی ای می‌کند که ناشی از همین احساس سرنوشت مشترک است. در این حال، طبیعی‌ترین واکنش این است که شخص برای همنوعان خود دعا کند و بهتر شدنِ آنان را در همان سه ساحت مذکور بخواهد. دعا برای دیگران، در واقع، نوعی شفاعت برای آنان، در پیشگاه هستی، است.

 

دکترعبدالکریم سروش

آرامش حیوانی ،آرامش غفلت خیز کسانی است که کورانه در این جهان زندگی می کنند .یعنی قیامتش هنوز قائم نشده است .مگر ممکن است کسی قیامتش قائم شود و چشمان نگران در و دیوار این جهان را ببیند و باز هم حیوان صفتانه آرام بگیرد .به همین دلیل است که یک آرامگاه بیشتر وجود ندارد و آن آغوش خداوند است .

 

)محمد رضا حدادپور)






صفحات :
|  <  1  2  3  4  >  |