سفارش تبلیغ
صبا ویژن
منوی اصلی
تدبر در قرآن
آیه قرآن
لینک دوستان
خبرنامه
 
آمار وبلاگ
  • کل بازدید: 545294
  • بازدید امروز: 147
  • بازدید دیروز: 120
  • تعداد کل پست ها: 310
درباره
جستجو
مطالب پیشین
آرشیو مطالب
لوگوی دوستان
ابزار و قالب وبلاگ

متافیزیک و ماوراءطبیعه
فیس بوک - شبکه اجتماعی جامعه مجازی" onerror="this.style.display='none'"/>فیس بوک
وصیت شهدا
وصیت شهدا
کاربردی



ابر برچسب ها
انسان - مسیحیت - آدم - حوا - بهشت[1] ، برنامه ریزی[1] ، جهرم، ناامنی، امنیت، دادگاه[1] ، حدادپور، اربعین، کربلا[1] ، حدادپور، اسرائیل، جهاد، مغنیه، تروریست، سوریه[1] ، حدادپور، اسرائیل، شهید الله دادی، حزب الله، خون[1] ، حدادپور، افغانی، پراید، زانتیا، مادر[1] ، حدادپور، امام حسن، مسئله، فلسفه[1] ، حدادپور، امام حسین[1] ، حدادپور، پاریس، فرانسه، ترور، تروریسم، خشونت[1] ، حدادپور، پاسخ به سوال، نامحرم، کمک[1] ، حدادپور، تشکر و قدردانی، پارسی نامه[1] ، حدادپور، جهرم[1] ، حدادپور، جهرم، جامعه شناسی[1] ، حدادپور، چهارشنبه، جلسه[1] ، حدادپور، حضرت معصومه[1] ، حدادپور، حکمت، خداوند، طوفان، گنجشک، مار[1] ، حدادپور، داعش، روحانیون[1] ، حدادپور، دانشگاه، صفر، پیامبر، سیاست، داخلی، خارجی، صفات پیامبر[1] ، حدادپور، دلسوزی، ممنوع[1] ، حدادپور، شهدا[1] ، حدادپور، شهید غلامعلی پیچک[1] ، حدادپور، صفر، دکتر شریعتی، اربعین[1] ، حدادپور، عموباربد، عبدالرحمن رحمانیان[1] ، حدادپور، گله، نظام اسلامی[1] ، حدادپور، لب تاپ[1] ، حدادپور، ماه صفر، تبلیغ، حضرت زهرا[1] ، حدادپور، میان بر، راه، نیاز[1] ، حدادپور، نامه، خواهر، آبجی، مرد، پسر، اغفال[1] ، حدادپور، نظام، انقلاب، مسائل شرعی[1] ، حدادپور، نیاز، درمان[1] ، حدادپور، وبلاگ[1] ، حدادپور، وبلاگ، وبلاگ نویسی[1] ، حدادپور،نامه[1] ، سوءاستفاده، اموات[1] ، هدف[1] ، هدف سازی[1] ،


سلام دوستان عزیزم


به متن زیر توجه کنید:


    «  اگر شما کلمه «دختر» را در بزرگترین و مهم ترین موتور جستجوی دنیا(گوگل) سرچ کنید، بیشترین کلماتی که توجه شما را جلب میکند این کلمات است: دختر، دختران، دختران فراری، دختران خیابانی.


اگر کلمه «دختران» را سرچ کنید، این کلمات به عنوان بیشترین کلمات موجود توجه شما را جلب میکند: دختران، دختران فراری، دختران خیابانی، دختران بد.


اگر «دختر محجبه» را جستجو کنید: دختر محجبه، دختر محجبه آکادمی گوگوش، دختر محجبه در آکادمی گوگوش.


اگر کلمه «دختر ایرونی» را سرچ کنید: دختر ایرونی در خیابون، دختر ایرونی در کنسرت انریکه.


اما به عزیزان متعهّد توصیه می شود که در قسمت تصویری گوگل، کلمه دختر، دختر ایرانی، دختر ایرونی و حتی کلمه دخمل هم سرچ نکنید. چرا که...


کلمه «زن» را جستجو کنید: زن، زتاشویی، زندگی، زنان زیبا


کلمه «زنان» : زنان، زنان زیبا، زنان فاحشه، زنان صیغه ای


«زنان ایرونی» : زنان ایرونی، زنان ایرونی فیس بوکی، زنان ایرونی با جوراب نازک، زنان ایرونی در استرالیا


بنده کاملا از کارایی و شیوه جستجوی موتورهای جستجوگر اطلاع کافی دارم اما توصیه می شود که به چشم یک روانشناس و یا جامعه شناس با رویکرد استراتژیستی به این مسئله نگاه نگاه کنید. قطعا احساس خوب یا حتی احساس بی تفاوتی به شما دست نخواهد داد و اسباب نگرانی واقعی را در شما پدید خواهد آورد.


نتایجی که در این جستجوها به دست می آید، الگوی نگران کننده ای از این کلمات مقدس ارائه میدهد که اصلا با هویت اسلامی و ایرانی ما هم خوانی نداشته و حتی کاملا برخلاف آن تمدن عظیم اسلام ناب است که قرار است به دنیا عرضه کنیم.....  »


این متن، بخشی از سخنرانی امروزم تحت عنوان همایش «دختر بودن - مسلمان بودن» در جمع دانشجویان فعال در حوزه مسائل زنان بود که به مناسبت روز میلاد حضرت زینب سلام الله علیها برگزار شد.


این سخنرانی که به مدت تقریبا یک ساعت صورت گرفت، پیرامون نگاه استراتژیستی به زنان بود.


بنده خداها خیلی استقبال کردن و جمعیت خوبی هم جمع شده بودن.


دیشب هم که نتونستم مطلب در وبم بنویسم، به خاطر این بود که در هیئت سخنرانی داشتم و تا اومدم خونه دیگه حال نداشتم. عنوان سخنرانی دیشب هم این بود: « اصول مذاکره در نگاه قرآن و سیره حضرت زینب»


راستی تعداد زیادی از دوستان تقاضا کرده بودن که فایل سخنرانی های مختلفم را در وبم بذارم. اما متاسفانه بلد نیستم و احساس میکنم وقتمو بگیره. وگرنه چندان مخالفتی درباره این پیشنهاد ندارم.


شب همه عزیزان بخیر


التماس دعا








سلام دوستان جان


شب سرد زیبای بارانی برفی زمستانیمون بخیر


بالاخره امروز هم با تمام مشغله ها و برنامه های فشرده ام به خیر تموم شد و خیلی خدا را شاکرم.


امروز که واسه برنامه راهیان نور تصمیمات جدی گرفتیم(مثلا راوی نبریم و از علقمه شروع کنیم و...) و قرار شد از هیچ دانشجویی پول نگیریم و رایگان ببریم، به خیر و خوشی گذشت.


امروز که جلسه هماهنگی برای برنامه شام میلاد حضرت زینب برای اکران فیلم داشتیم، به خوبی گذشت.


امروز که چهارساعت بعداز ظهر به انتخابات کانون های دانشگاهی مصوب وزارت علوم گذشت و حداقل 10 معاون گیرم اومد، به خیر و خوشی گذشت.


امروز از بس جلسه و نشست داشتیم، حتی فرصت دستشویی رفتن هم نکردم و فقط 10 دقیقه واسه نهار فرصت داشتم، به خوبی گذشت.


امروز از بس فکر کردم و طراحی چندتا برنامه داشتیم، که سر سجاده نماز مغرب داشتم میفتادم، به خوبی گذشت.


در لابه لای مشغله های امروز؛


خواهرا اومده بودن و تقاضا کردن که: چون مشهد را با پسرا رفتم، راهیان نور را باید با خواهرا برم !! اما قبول نکردم.


پیشنهاد شد که یکی از نقش های تئاتر آیینی را من بازی کنم!!! با این پیشنهاد کلی ذوق کردم اما برخلاف میل باطنیم، شاید نتونم قبول کنم!


راستی دم غروب کلی برف اومد و ماشینم سفید شد. خدا را شکر کردم که هم برف اومد و هم یه کمی ماشینم تمیز شد!!


از همش باحال تر اینه که امروز تونستم یکی را عضو بسیج کنم و تشکیل پرونده داد... پسری با موهای لاس خرمایی و شلوار جینفرمن آبی!!


دیگه از خستگی داره سرم گیج میره


شب همتون بخیر


لطفا از دعای خیرتون محرومم نکنین









سلام عزیزانم


الحمدلله داره اینجا بارون میاد. خداراشکر.


انشالله کامل و نافع باشه.


از بس فکرم مشغوله و کار دارم، دیگه مثل اون وقت ها نیستم و حس شعر و ... کمتر پیش میاد.


یاد اون وقت ها بخیر که معمولا شبهای بارونی شعرم میومد.


قبول دارم که انسان ها در تکامل اند و تکامل خیلی خوبه... اما روز به روز که میگذره، بیشتر دلم واسه دوران دبیرستان و سالهای اول طلبگیم تنگ میشه.


سال هایی که فرصت فکر کردن بیشتری به طبیعت داشتم. فرصت بیشتری واسه خودم داشتم اما همیشه نگران از دست دادنش بودم. چون میدونستم یه روزی مثل این روزا ...


امشب از ظهر دلتنگترم


از دیروز، خیلی دلتنگتر


دلتنگی که نمی شود ابراز کرد چرا که کلمه ای نیست


دلتنگی از جنس حسرت گذشته


دلتنگی به خاطر حرفهایی که باید میزدم اما نزدم


و به خاطر حرف هایی که اصلا نباید فکرش را میکردم


دلتنگ دست نوشته هایی که سوزاندمشان


دلتنگ کنج اتاق سه در چهار ساده خونه مادرم


دلتنگ شب های گلزار شهدای جهرم


دلتنگ بچه های کلاس دیالکتیک جهرم


دلتنگ مسجد جامع و نصف شبها که از هیئت انصار یا هیئت مکتب میومدم خونه


دلتنگ دوچرخه ای که بعد از 16 سال خریدم و یه روز در میون کار نمیکرد


دلتنگ تلوزیون سیاه سفید خونه مادرم که فقط شبکه یک میگرفت


دلتنگ وقتی بابام شوخیش گُل میکرد


دلتنگ وقتی با خواهرام دعوامون میشد


دلتنگ جلسات قرآن خونه حاج خانم جمالی


دلتنگ وقتی خانم بزرگی(مادر شهید) دم در خونشون مینشست تا من از راه مدرسه، جلوی خونشون رد بشم و باهم حرف بزنیم


دلتنگ وقتی جهرم بارون میومد و خیابون جلوی خونه ما میشد رودخونه


دلتنگ وقتی مادرم از کارام خسته میشد میگفت: کاش دختر بودی!


ولش کن


کار دارم


آقا شب بخیر








سلام ، شب پیش بهاریتون بخیر!


امروز صبح در جشن ازدواج دانشجویی دانشگاه های استان ..... شرکت کردم.


این جشن که به همت همه دانشگاه های استان صورت گرفت، طبق معمول، به نام دانشگاه .... تموم شد و حتی خبری از لگو و پرچم و زحماتی که بقیه دانشگاه ها کشیده بودن نبود!

این جشن تموم شد و مردم، سه ساعت خندیدن و کف زدن و جیغ کشیدن و هورا و ....


اما اینا خیلی مهم نیست. مهم نیست که روحانی مسئول نهاد رهبری اون دانشگاه مدام بچه ها و دست اندرکاران برنامه را دور خودش جمع میکرد و معلوم بود که چندان اعتماد به نفسی در کارها وجود نداره. مهم نیست که تشریفات مرسوم و معمولی که باید باشه بسیار ضعیف بود و تقریبا هر کی به هرکی بود. و...


اما خدا کنه عروس دومادا خوشبخت بشن


خدا کنه پشیمون نشن


خدا کنه از روی احساس تصمیم نگرفته باشن


خدا کنه توی تجملات نیفتن


خدا کنه پدر و مادرشون دخالت های بی جا نکنن


خدا کنه بدونن که نباید تو ذوق هم بزنن


خدا کنه قدر همدیگه را بدونن


خدا کنه فشارهای اقتصادی سبب نشه زیباترین روزهای زندگیشون تلخ بگذره


خدا کنه هرروزشون ماه عسل باشه


خدا کنه خوشبخت باشن و وظایفشون را بدونن


خدا کنه واسه انجام وظایفشون سر همدیگه منت نذارن


خدا کنه زندگیشون در چشم و هم چشمی نیفته


خدا کنه هر روز به هم بگن: صبح به خیر


نه اینکه هر روز بگن: خدایا به خیر بگذرون!


خدا به همه بی شوهرها شوهر عنایت کنه و به همه بی زن ها هم همسر خوب عنایت کنه


شب بخیر








سلام همراهان عزیز


امیدوارم روز و شب خوب و خوشی داشته باشید.


ببخشید این یکی دو روز کم پیدا بودم و نتونستم بنویسم..


دیروز الحمدلله پروپوزال دکترای حوزه ام به تایید رسید. پروپوزالی که تقریبا سه ماه طول کشید تا نوشتم و تصحیح شد و.... بالاخره به امضاء کمیته رسید.


علاوه بر این،دیروز، مشاوره سه تا پایان نامه کارشناسی ارشد حوزه را هم پذیرفتم و باهاشون شرط کردم که کار کنند و دست روی دست نذارن.


الان خیلی خسته ام. از بس امروز کار داشتم و جلسات کاری مختلف امونم نمیداد. بذارید مهمترینش را بگم:


وقتی ساعت 7 صبح رفتم سرکار، فهمیدم که برنامه جشنی که قرار بوده امشب برگزار بشه، هیچ کاریش انجام نشده و همه چی زمینه.


خدا خیرش بده قرار بود معاونت فرهنگی انجام بده که ....


دیدم نمیشه نشست و دست روی دست گذاشت. خودم مسئولیت برنامه را دست گرفتم و خداشاهده ظرف مدت کمتر از یکساعت، و به روش اتاق عملیاتی، همه برنامه ها جور شد. دقیقا وسط شرایطی که اینترنت دانشگاه قطع بود و تا شنبه هم وصل نمیشه، نمیتونیم پیامک تبلیغاتی بدیم، طراحی و چاپ تبلیغات باید تا ظهر انجام بشه، پول برای پذیرایی نداریم و باید با پشتیبانی هماهنگ بشه، هنوز کلیپ ها و نمایش و متن مجری و... تایید نشده و.... هزار تا مشکل دیگه!


اما باور کنید همش انجام شد و حتی وسط این اوضاع و احوال، برنامه جشن مفصل تر، همراه با اکران فیلم«خانه ای کنار ابرها» و ... برای سه شنبه هفته دیگه به مناسبت میلاد حضرت زینب و روز مهندس برنامه ریزی و طراحی و تقسیم کار شد.


اما امشب...


از مدتی قبل از ساعت اعلام شده، حداقل نصف سالن پر بود و بعد از اندک زمانی، سالن داشت میترکید.


برنامه شروع شد و قرآن و سرود و مجری و.......


الهی شکر! بعد از مدت ها، بچه ها امشب، حدود یک ساعت و نیم فقط خندیدن و به حرفهای جدی و شوخی کلیپ ها و نمایش فکر کردن و سه بار به حالت ایستاده تشویق کردن و....


مسئولیت همه برنامه گردن گرفتم و حاظرم از فردا هرجا لازم باشه از بچه ها دفاع کنم. اینو به خودشون هم گفتم. با اینکه انشالله اتفاقی نخواهد افتاد.


بعد از جشن امشب، همه بچه های دست اندرکار را فرداشب واسه شام مفصل، با منوی باز دعوت کردم.


جالبه بدونید پول شام فرداشب هم نداشتیم و وقتی با دو تا از رفقا مطرح کردم، تقبل زحمت کردن.


همه برنامه امشب یک طرف. این جمله حضرت آقا هم یک طرف که:



دانشگاه به دانشجو زنده است و اگر دانشجو مطالبه گر نباشد، نمیتواند توقعی داشته باشد.



ببخشید دیگه حال ندارم.


شب و روزتون خوش








سلام دوستان

شب جمعه قبل که با بچه های دانشگاه در حرم مطهر امام رضا علیه السلام بودیم، دوتا ملاقات جالب و خارج از برنامه اتفاق افتاد که ذکرش خالی از لطف نیست:

یکی اینکه حدود ساعت 2 بود که با یکی از بچه های حزب الله لبنان هم صحبت شدم.

بعد از مدتها همدیگه را دیدیم. چهره اش با ریش، مثل لحن زیبای عربی لبنانیش و فصاحت کلامش عالی شده بود.

دانشجوی مطالعات بین الملل دانشگاه ..... شده بود. حدود نیم ساعت باهم تنها بودیم و پیرامون آیه اولی الامر صحبت میکردیم.

بحث به جاهایی داشت میکشید که از بیان کلمات خارجه و با هیچ جمله ای نمیتونم بیان کنم که دوتامون در تطبیق این آیه با زیارت جامعه کبیره چه حالی کردیم.

اینو به خودش هم گفتم. گفتم اگه من یه هم مباحث یا شاگر مثل تو داشتم تمام زار و زندگیم را برای تفسیر تنزیلی قرآن میذاشتم.

بعد از نیم ساعت کم کم بچه ها هم داشتن دورمون جمع میشدن و بالاخره شب قشنگتری شد.

دومیش هم اینطوری رقم خورد که بعد از نماز صبح، با چندتا از بچه ها نشسته بودیم که دوتا پسر عراقی اومدن پیشم و سوال شرعی پرسیدن.

مقلد آیت الله سیستانی بودند. اهل بصره عراق و دانشجوی رشته حسابداری. با تیپی امروزی اما معلوماتی بیشتر از حدّ یه دانشجوی معمولی داشتند.

تا قبل از شروع شدن دعای ندبه با اونا حرف میزدم و بچه ها هم دورمون بودند و گوش میدادند.

وقتی بحثمون یه کم خاص تر شد و درباره دانشگاه و کتابخانه دانشگاه بغداد رفت، یکی از بچه ها گفت: حاجی اجازه هست ضبط کنم؟ گفتم: نه. بذار راحت تر صحبت کنیم.

بچه های خوبی بودند. نمیدونستم کتابخانه بغداد این همه لایه و پس لایه داره!

از مجموع صحبتای اون شب، چندتا نکته خیلی توجهم را جلب کرد:

1- با هرکس از آیات قرآن سخن بگیم، ته دلش قرص تر میشه و سکوت قشنگی بر فضا حاکم میشه.

2- حضرت رضا سلام الله علیه در جمع بین معقول و منقول، روایات شاذ و مشکلی دارند که فقط برای اهلش میشه بازش کرد.

3- بچه دانشجوها حتی از بحث هایی که چیز زیادی هم ازش سر در نیارن اما بامطالعه و عشق ارائه بشه، خوششون میاد و با تمام وجود گوش میدن.

4- شعاع حرم مطهر رضوی برای کسب علوم و فنون اهل بیتی و وحیانی، مثل حرم مطهر خواهرشون، اکسیر کیمیاست.

5- یکی از بچه ها میگفت: من حافظ زیارت جامعه کبیره ام اما تا قبل از امشب که یه کم درباره اش بحث کردیم، نمیدونستم چی حفظ کردم.

خدا بازم نصیبمون کنه...

یاعلی







سلام دوستان، شبتون بخیر


چند روزی که مشهد بودم واقعا در روحیه و فشارهای مختلف فکریم اثرات مثبتی داشت و جای بعضی از دوستان هم بسیار خالی بود.


بچه های دانشگاه که سنگ تموم گذاشتن و همه چی خوب بود الحمدلله.


برنامه های متنوعی هم داشتیم که از همش مهمتر: دیدارها و اجرای سخنرانی در رواق دارالهدایه صحن مطهر رضوی و حلقه ها و مناجات سحر شب جمعه و... بودند.


اما چندتا چیز باحال مطرح شد که جذابیت برنامه ها مخصوصا در اتوبوسی که من روحانیش بودم را دوچندان کرد و یه شور و حرارت بالایی بوجود آورد:


یکی شرح و مباحثه پیرامون اذن دخول به حرم مطهر امامان بود، و یکی دیگه هم مسابقه پانتومیم مفهومگرا، و یکی هم مسابقه سروردن اشعار دو تا پنج بیتی بود که خودمم شرکت کردم.


چندتا نکته جالب را نمیشد نادیده گرفت:


یکی اینکه هیچ حرف  و شوخی رکیکی از همیچکدوم از بچه ها نشنیدیم.


دوم اینکه خود بچه ها میگفتن که اصلا در طول این چند روز به موسقی و آهنگ گوش ندادند! با اینکه نصف بیشترشون حزب اللهی و بسیجی هم نبودند.


سوم اینکه بچه ها از برنامه شنا در مجموعه موج های آبی استقبال نکردند!!!


چهارم اینکه اکثر بچه ها از تمایلشون به شرکت در اردوی راهیان نور که تقریبا سه هفته دیگه برگزار میشه خبر دادند!


همین ها دلمو گرم میکنه و احساس میکنم که هنوز ماهواره ها خیلی ضعیف تر و سست تر از اونی هستند که بتونن روح معنویت دوستی را از بچه هامون بگیرن.


درآخر، از همه شما که با گذاشتن پیام های محبت آمیز و طلب دعا، شرمندم کرده بودید ممنونم و امیدوارم خدا نصیب خودتون بکنه که به زودی زود به پابوسی امام رضا نائل بشید مخصوصا با همسفرانی از جنس علم و پاکی.


یاعلی








سلام دوستان عزیز


بالاخره پس از هفته ها دوندگی و جذب بودجه و راضی کردن از ما بهترون و وعده و وعید به بچه ها، طلسم سه ساله لغو اردوی مشهد شکسته شد و به عنایت خاصه امام رضا(سلام الله علیها) داریم فردا بچه ها را میبریم مشهد.


خیلی به فکر و اعصابم فشار اومد تا جور شد اما باید جور میشد. چون اگه نمیشد، بچه ها به قول های بسیج و دفتر ما بدبین میشدند. هرچند من به ..... گفته بودم که تا قطعی نشده قول بچه ها نده اما گوش نداد. چون بچه ها فقط میدیدن که انجام نشد اما کسی از بدقولی X و Y که اطلاع نداشت. لذا دست ما تا آرنج، توی پوست گردو میموند.


الهی شکر! جور شد. اما حالا که جور شد، تازه کار ما شروع شده و باید واسه دقیقه به دقیقه بچه ها برنامه ریزی کنیم. چون معتقدم اگه واسه بچه ها برنامه ریزی نکنی، اونا واست برنامه ریزی میکنن و در نتیجه، کارها و اوضاع از دستت کنده میشه.


یه اتاق فکر تشکیل دادیم و فقط دو روز درباره برنامه های فرهنگی اردو برنامه ریزی کردیم. برگزاری چندتا حلقه با موضوعات مبتلابه و حرم شناسی و حتی متن اشعار و روضه هایی که باید خونده بشه و شعارهای 22 بهمن و دیدار با یکی از بزرگان حزب الله لبنان و .... را واسه دو روز و نیم طراحی کردیم.


بعد از تمام این حرفها، بهشون گفتم که منم مثل بقیه مهمون هستم و فقط تا پای اتوبوس طراح و برنامه ریز هستم وگرنه ابتکار در کارها و اجرای برنامه ها و ... به عهده تیم اجرایی اردو هست. روی من توی کار حساب نکنن بلکه در حد مشورت و... درخدمتشون هستم.


چون دوس دارم بچه ها هم «طرح» یاد بگیرن و هم «عملیات». دوس ندارم در همه کاراشون وابسته به یکی مثل من باشن. لذا بهشون اعتماد کردم و از صفر تا صد برنامه ها را به خودشون سپردم.


بچه های اجرایی قول دادن که: دائم الوضو باشند، اصلا عصبانی نشن، صدقه سری کار نکنن، کار را به هم پاس ندهند و...


اما از اینا که بگذریم...


دلم مشهد میخواد اما امام رضا را بیشتر

دلم گنبد طلا میخواد اما نگاهش را بیشتر

دلم ضریح میخواد اما دست عنایتش را بیشتر

دلم صحن انقلاب میخواد اما انقلابی ماندن را بیشتر

دلم صحن امام میخواد اما بوسیدن دست امام را بیشتر

دلم باب قبله میخواد اما رو به قبله مردن را بیشتر

دلم صحن آیینه میخواد اما غباروبی از آیینه را بیشتر

دلم صحن جامع میخواد اما جامع دنیا و آخرت را بیشتر

دلم باب الجواد میخواد اما جواد شدن را بیشتر

دلم مقام بالا سر را میخواد اما مقام سر دار را بیشتر

دلم قبر شیخ نخودکی میخواد اما به اندازه نخودی گناه نکردن بیشتر

دلم امام رضا میخواهد و بس...

 

 

باید غبار صحن تو را طوطیا کنند 

 آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند 


 هو هوی باد نیست که پیچیده در رواق 

 خیل ملائکند رضا یا رضا کنند 


 بازار عاشقان تو از بس شلوغ شد 

 ما شاعرت شدیم که مارا سوا کنند 


هر گز نمیرد آنکه دلش جلد مشهد است 

 حتی اگر که بال و پرش را جدا کنند 


 هر کس به مشهد آمد و حاجت گرفت و رفت 

 او را به درد کرببلا مبتلا کنند 


 دردی عظیم و سخت که آن درد را فقط 

با یک نگاه گوشه ی چشمت دوا کنند 


 از آن حریم قدسی ات آقای مهربان 

آیا شود که گوشه ی چشمی به ما کنند

 

 

شاید نتونم چند روز بنویسم اما در هر حال...


حلالم کنید.


یاعلی








یاد من باشد فردا دم صبح
جور دیگر باشم
بد نگویم به هوا، آب ، زمین
مهربان باشم، با مردم شهر
و فراموش کنم، هر چه گذشت
خانه ی دل، بتکانم ازغم
و به دستمالی از جنس گذشت
بزدایم دیگر تار کدورت از دل
مشت را باز کنم تا که دستی گردد
و به لبخندی خوش
دست در دست زمان بگذارم


یاد من باشد فردا دم صبح
به نسیم از سر صدق، سلامی بدهم
و به انگشت نخی خواهم بست
تا فراموش، نگردد فردا
زندگی شیرین است، زندگی باید کرد
گرچه دیر است ولی
کاسه ای آب به پشت سر لبخند بریزم ،شاید
به سلامت ز سفر برگردد
بذر امید بکارم، در دل
لحظه را در یابم
من به بازار محبت بروم فردا صبح
مهربانی خودم، عرضه کنم
یک بغل عشق از آنجا بخرم


یاد من باشد فردا حتما
به سلامی، دل همسایه ی خود شاد کنم
بگذرم از سر تقصیر رفیق ، بنشینم دم در
چشم بر کوچه بدوزم با شوق
تا که شاید برسد همسفری ، ببرد این دل مارا با خود
و بدانم دیگر قهر هم چیز بدیست

یاد من باشد فردا حتما
باور این را بکنم، که دگر فرصت نیست
و بدانم که اگر دیر کنم ،مهلتی نیست مرا
و بدانم که شبی خواهم رفت
و شبی هست، که نیست، پس از آن فردایی

یاد من باشد
باز اگر فردا، غفلت کردم
آخرین لحظه ی از فردا شب 
من به خود باز بگویم
این را
که خدایا مرا ببخش...


کاش مردم این شهر هم

یادشان باشد

که مرا از سر احساس خودم خواهند و

نه برای طمع و خواسته شان

.....







 

 

 

حالم بهتر از این خرابتر که می شود

زیر هجوم خاطرات تو بهتر که می شود


وقتی کسی نمیشنود سین سکوت من

گوش همه از شنیدنش کَر که می شود


وقتی که یاد .................................

.................................. که می شود


وقتی که مدتی نچشیده ام دست پُخت تو

دوری ز تو و خانه بیشتر که می شود


وقتی رسیده به اینجا صبوری ام

وقت فرار از سفرم دیرتر که می شود


آه ای نگار من تو چه دانی چه میکِشم؟

اینباکس گوشیم از پیام تو کمتر که میشود


«عشقم»! خدا مرا بکُشد هر شبی که من

برگشتنم به خانه،نیمه شب تر که می شود


...................................................

...................................................


شعرم بدون وزن و قافیه است اما دلم

هرروز بیشتر از این برای تو پُرتر که میشود

...

...


جُز از برای دیدن «طاها» و «مادرش»

حالم بهتر از این خرابتر نمی شود....

 

 







صفحات :
|  <  <<  21  22  23  24  25  >>  >  |