سفارش تبلیغ
صبا ویژن
منوی اصلی
تدبر در قرآن
آیه قرآن
لینک دوستان
خبرنامه
 
آمار وبلاگ
  • کل بازدید: 545366
  • بازدید امروز: 68
  • بازدید دیروز: 151
  • تعداد کل پست ها: 310
درباره
جستجو
مطالب پیشین
آرشیو مطالب
لوگوی دوستان
ابزار و قالب وبلاگ

متافیزیک و ماوراءطبیعه
فیس بوک - شبکه اجتماعی جامعه مجازی" onerror="this.style.display='none'"/>فیس بوک
وصیت شهدا
وصیت شهدا
کاربردی



ابر برچسب ها
انسان - مسیحیت - آدم - حوا - بهشت[1] ، برنامه ریزی[1] ، جهرم، ناامنی، امنیت، دادگاه[1] ، حدادپور، اربعین، کربلا[1] ، حدادپور، اسرائیل، جهاد، مغنیه، تروریست، سوریه[1] ، حدادپور، اسرائیل، شهید الله دادی، حزب الله، خون[1] ، حدادپور، افغانی، پراید، زانتیا، مادر[1] ، حدادپور، امام حسن، مسئله، فلسفه[1] ، حدادپور، امام حسین[1] ، حدادپور، پاریس، فرانسه، ترور، تروریسم، خشونت[1] ، حدادپور، پاسخ به سوال، نامحرم، کمک[1] ، حدادپور، تشکر و قدردانی، پارسی نامه[1] ، حدادپور، جهرم[1] ، حدادپور، جهرم، جامعه شناسی[1] ، حدادپور، چهارشنبه، جلسه[1] ، حدادپور، حضرت معصومه[1] ، حدادپور، حکمت، خداوند، طوفان، گنجشک، مار[1] ، حدادپور، داعش، روحانیون[1] ، حدادپور، دانشگاه، صفر، پیامبر، سیاست، داخلی، خارجی، صفات پیامبر[1] ، حدادپور، دلسوزی، ممنوع[1] ، حدادپور، شهدا[1] ، حدادپور، شهید غلامعلی پیچک[1] ، حدادپور، صفر، دکتر شریعتی، اربعین[1] ، حدادپور، عموباربد، عبدالرحمن رحمانیان[1] ، حدادپور، گله، نظام اسلامی[1] ، حدادپور، لب تاپ[1] ، حدادپور، ماه صفر، تبلیغ، حضرت زهرا[1] ، حدادپور، میان بر، راه، نیاز[1] ، حدادپور، نامه، خواهر، آبجی، مرد، پسر، اغفال[1] ، حدادپور، نظام، انقلاب، مسائل شرعی[1] ، حدادپور، نیاز، درمان[1] ، حدادپور، وبلاگ[1] ، حدادپور، وبلاگ، وبلاگ نویسی[1] ، حدادپور،نامه[1] ، سوءاستفاده، اموات[1] ، هدف[1] ، هدف سازی[1] ،

امروز وقتی برای ملاقات با پیرمرد بهایی رفته بودم، قرار بود که کسی جز منو خودش نباشه اما حدود بیست نفر اونجا بودند.

وجدانا من کسی را با خودم نبرده بودم و فقط قرآن کوچیکی که همیشه از وقتی معمم شدم روی سینم میذارم باهام بود. حتی لب تاپم هم نبرده بودم.

پیرمرد جدی و مصممی به نظر میرسید اما متاسفانه زود تند میشد و حتی بعضی آیات قرآن را غلط میخوند.

حالا حوصله نقل حرفامون را ندارم و باید برم بخوابم چون فردا تا شب کلاس دارم اما چندتا نکته را اگه نگم راحت نمیشم:

1- منبر رفتن خوبه اما هنر واقعی اینه که وارد مباحثه و مناظره بشیم. مناظره شاید کسی را آدم نکنه اما حداقل برای هوادارها مفیده و بهتر تصمیم میگیرند.

2- اگه نشستیم که بیایند محضرمان و دفترمان و بیتمان، اشتباه است. باید طبیب دوّار بود و سراغ مریضمان برویم. البته اگر خودمان خیلی سالم هستیم و ناقل انواع بیماری ها نبودیم!

3- به خدا قسم توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها معجزه میکنه. مخصوصا اگه کارمون برای خودنمایی و هوای نفس نباشه. فقط کافیه آروم توی دلت بگی: یا زهرا !







اگر امروز سامرا در تب و تاب جنگ و درگیری است، اگر قبر مطهر ائمه سامرا را دوبار در روزگار ما ویران کردند، اگر دیروز سر کلاس از دانشجوهام پرسیدم شما از امام هادی چی میدونید؟ و اونا فقط گفتن: نقی!

اگر هنوز حوزه های علمیه و انبوه علمای ما از جامع الاحادیث اندیشه های امام هادی بهره برداری چندانی ندارند،

اگر هنوز بسیاری از خواننده های ما در اندیشه اشعارِ هات و جوون کُش بسر میبرند اما یه حرومزاده از اون طرف آب پیدا میشه و اسم آلبوم کیفش «نقی» میذاره و عکس کاریکاتور گنبد حرم امام هادی را پوستر آلبومش میکنه،

اگه هنوز ....

اما هنوز دلم چندتا نکته را فراموش نمیکنه:

1- امامت در زمان کودکی: امام هادی یکی از سه امامی هستند که در دوران کودکی و نابالغی به مقام منیع و رفیع امامت رسیدند.

2-کاشف سرزمین هود:  در تفسیر نورالثقلین مى‏خوانیم: در زمان معتصم عباسى، براى دسترسى به آب، چاهى را در منطقه بطائنیه عراق حفر کردند. با آنکه چاه عمیقى کندند امّا به آب نرسید و آن را رها کردند. در زمان متوکل باز به حفر چاه پرداختند تا به تخته سنگى سخت رسیدند. هنگامى که آن را شکستند، ناگهان باد سردى وزید و عده‏اى را هلاک کرد. این حادثه عجیب را از امام‏ هادى‏ سؤال کردند، آن حضرت فرمود: آنجا سرزمین احقاف و قوم مشرک هود بوده که با وزیدن باد سردى به هلاکت رسیدند.

3- احترام ویژه به اهل علم : مرحوم طبرسى در کتاب احتجاج نقل مى‏کند که در زمان امام‏ هادى‏ علیه السلام یکى از فقهاى شیعه که در بحث با یک ناصبى منحرف، او را روشن کرده و حقّانیت خود را ثابت کرده بود، وارد مجلسى شد که در آن مجلس، علویّون و بنى‏هاشم نیز حضور داشتند. امام‏ هادى‏ آن فقیه را در بهترین جاى مجلس نشاند. این همه احترام، براى علویّون و بنى‏هاشم گران آمد، بزرگ آنان زبان به اعتراض گشود که چرا چنین فردى را بر ما برترى دادى؟ امام فرمود: آیا به داورى قرآن راضى هستید؟ گفتند: بله، حضرت این آیه را تلاوت فرمود: تَفَسَّحُوا فِی الْمَجالِسِ‏ ... وَ إِذا قِیلَ انْشُزُوا فَانْشُزُوا یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ‏ ارزش این شخص به خاطر بحث علمى و شکستى که به آن ناصبى داد از هر شرف و نسبى بیشتر است‏.

4- بیان اسرار ولایت: از امام‏ هادى‏ پرسیدند: چرا حضرت على در جنگ جمل هر که را زخمى مى‏شد رها مى‏کرد، ولى در جنگ صفین فرمان داد زخمى‏ها را هم بکشند؟ امام هادى در پاسخ فرمود: در جنگ صفین رهبر مخالفان زنده بود و زخمى‏هاى فرارى را دوباره جمع و کمبودها را جبران و ضعف‏ها را تقویت و بیماران را عیادت و دلجوئى مى‏نمود و ریشه فساد در آب بود، (تا ریشه در آب است امید ثمرى هست) و لذا براى خشکاندن ریشه فساد و پایان دادن به توطئه باید اثرى باقى نگذارد، امّا در ماجراى جنگ جمل، پس از کشته شدن بزرگان دشمن مثل طلحه و زبیر و از هم پاشیده شدن فرماندهى سپاه دشمن، امید و پناهگاهى براى فریب خوردگان فرارى و زخمى‏ها نبود، لذا هر کدام زخمى مى‏شدند یا پا به فرار مى‏گذاشتند، مورد تعقیب قرار نمى‏گرفتند. از این ماجرا به خوبى مى‏توان نقش رهبر را در جبهه باطل و تفاوت عکس‏العمل‏ها را در جبهه حق دریافت‏.

5- تبیین حقیقت مرگ:  امام‏ هادى‏ به عیادت یکى از یاران که مریض بود رفت، دید آن مریض گریه مى‏کند و از مردن مى‏ترسد. امام‏ هادى‏ فرمود: «تَخافُ مِنَ المَوتِ لانّک لاتَعرِفُه» تو از مرگ مى‏ترسى، چون نسبت به آن شناخت ندارى‏.

6- بیان افضلیت ولی فقیه: امام‏ هادى‏ مى‏فرماید: «لولا من یبقى بعد غیبة قائمنا علیه السلام من العلماء الداعین الیه و الدّالین علیه والذابّین عن دینه بحجج اللّه و المنقذین لضعفاء عباد اللّه من شباک ابلیس و مردته و من فخاخ النواصب لما بقى احد الا ارتد عن دین اللّه و لکنّهم الّذین یمسّکون ازمّة قلوب ضعفاء الشیعة کما یمسک صاحب السفینة سکّانها اولئک هم الافضلون عنداللّه عزّوجلّ» اگر فقهاى با تقوى، مرزبان افکار و عقاید دینى مردم نبودند، شبکه‏هاى ابلیسى مردم را از دین خدا دور مى‏کردند. این علما در عصر غیبت قائم ما علیه السلام همچون ناخداى کشتى محافظ مسلمانان آسیب پذیرند. در پایان امام هادى فرمود: این افراد نزد خدا با فضیلت ‏ترینند.

7- دستور قتل شیعه افراطی و بدعت گذار در زندان: فارس بن حاتم از دروغگویان و غُلات مشهور و بدعت‏گذاران بود و مردم را به مذهب فاسد خود دعوت مى‏کرد، امام‏ هادى‏ علیه السلام به اباجنید دستور داد تا فارس را اعدام کند و امام حسن عسکرى علیه السلام خون او را هدر دانست و بهشت را براى قاتل او ضامن گردید. سرانجام اباجنید آن بدعت‏گذار را کشت‏.

8- جوشش چشمه جامعه کبیره از سینه امام هادی:  مفصل ترین منشور و شناسنامه امامت از زبان امام هادی و تحت عنوان زیارت جامعه کبیره بیان شد. امام خمینی مقیّد بودند که زیارت جامعه کبیره را در حرم امامان و با حالت ایستاده بخوانند .

9- اوج مظلومیت: زمانى وضعیّت مردم سامرا خیلى بد و گرفتار ضعف و فقر بودند به صورتى که ضرب المثل شده بود که فلانى مثل فقراى سامرا است. آنها حمام نداشته و در رودخانه استحمام مى‏کردند. آیت اللّه بروجردى تصمیم گرفتند در آن شهر حمامى بزرگ و در کنار آن حسینیه ‏اى را براى شیعیان بسازند تا زیارت امام هادى نیز از مظلومیّت بیرون بیاید.

10- ترویج عرضه دین به دین شناس: امام هادی چنان تبلیغی کرده بودند که شیعیان به علما مراجعه میکردند و دینشان را به آنان عرضه میکردند و علما هم اشکالات افکار و رفتار آنان را میگفتند. حتی نقل شده حضرت عبدالعظیم حسنی بار ها و بارها دینشان را به امام هادی عرضه کردند. متاسفانه این امر امروز بسیار کم رنگ شده است.

آستان خدا کمال شما                                    هفت پرواز زیر بال شما

با شما می شود به قرب رسید                           ای وصال خدا وصال شما

گاه با آدم و گهی با نوح                         بی زمان است سن و سال شما

مثل جبرئیل می شود بالم                     با همین غوره های های کال شما

روزگاری ست در پی دلم آید                      گر چه نا قابل است مال شما

بال ما را به آسمان ببرید                        تا خداوند لا مکان ببرید

هر کسی تو را سلام کند                          به مقام تو احترام کند

کاش در صحن سامرات خدا                   تا قیامت مرا غلام کند

پر و بال کبوترانه ی من                           در حریم تو میل دام کند

هر که بی توست واجب است به خود      خواب احرام را حرام کند

بر دلم واجب است بعد طواف               عرض دین محضر امام کند

نیمه ی ماه حج که شد باید                    شیعه در محضر شما آید

ای مسیحای سامرا هادی                         آفتاب مسیر ما هادی

علی بن محمد بن علی                            نوه ی اول رضا هادی

نیست جز دامن کرامت تو                       پرده خانه خدا هادی

ذکر هر چهارشنبه ام این است              یا رضا یا جواد یا هادی

به ملک هم نمی دهم هرگز                  گریهزائر تو را هادی

یک شبی را کنار ما ماندی                   سر سجاده جامعه خواندی







امروز به درخواست یکی از بچه های هوافضا در مراسم جلسه دفاعیش شرکت کردم. متاسفم که اجازه نیست موضوع و محتوای رساله اش را بگم اما همین بس که اینقدر قشنگ توضیح داد و شبانه روزش را پای اون گذاشته بود که همه محو ارائه و تلاشش شده بودند و استادش نمره 20 را بهش داد. اگه نمره بهتری وجود داشت مطمئنم که همونو بهش میداد.

بچه ایرونیه دیگه. اهل توکل و خواستن و شدن. اهل شکستن ناباوری های سرشکسته ها. اهل ابتکار و تلاش.

بهش گفتم : سید مجتبی چقدر روی این رسالت وقت گذاشتی؟

سید گفت: اندازه یه شماره ضعیف تر شدن دوتا چشمام!

گفتم: بدرد کجاها میخوره؟

 اسم یه جاهایی برد که فقط میشه اسم اونا را توی اخبار علمی و سیاسی شبکه خبر و زیرنویس شبکه های خبری پیدا کرد.

گفتم: وقتی استاد داورت گفت که رسالت از رساله یه دانشجوی کارشناسی بالاتره چه احساسی پیدا کردی؟

گفت: قیافه روسای نهادها و سازمان های گنده ای تو ذهنم اومد که چندان باهام همکاری نکردند و تا طرحم را واسشون توضیح میدادم، نگاه به قیافه و هیکل کوچیکم میکردن و با انگشت اشارشون، عینکشون را بالا میبردن!

گفتم: حالا بی خیال! برنامه ات چیه؟

یه حرفایی زد که حال کردم از این همه اراده و انگیزه. خیلی دوس داشتم میتونستم توی وبلاگم نقلش کنم اما...

دو تا نکته را اگه نگم امشب خوابم نمیبره.

اول اینکه: هر چی نگاه به قد و قیافه و هیکل و سن و سال کمِ بچه های بااراده و اهل علممون بکنیم و کوچیکشون کنیم پیش خدا مسئولیم و بر خلاف تاکیدات حضرت آقا(امام خامنه ایعلم) رفتار کرده ایم. آقا فرمودن: حرکت نرم افزاری علمی کشور به دست بااراده جوانان پرانگیزه و متعهّد محقق خواهد شد.

دوم اینکه: اون جمله مرحوم آیت الله بهجت را فراموش نکنیم. آیت الله بهجت فرمودند: اینقدر انگشت روی سن و سال و تجربه نگذارید! بَسِمان است. ما یکبار در سقیفه چوب این تفکر اشتباه را خوردیم و حضرت علی علیه السلام را با چوب جوانی و کم سن و سالی کنار زدند.







امشب وقتی از نماز برمیگشتم، یکی از بچه های دانشجوی انقلابی یکی از دانشگاه های جهرم با من تماس گرفت.

پسر گلی هست و خیلی دلش میخواد کارای فرهنگی متفاوت انجام بده.

اولش یه کم گلایه کرد که چرا از جهرم رفتم و کسی واسه خیلی از مراسمات آنچنانی ندارن و از این حرفا (خدا خیرش بده. محبت دارند. اما اینو قبول ندارم که کسی ندارن. اهل شکسته بندی هم نیستم)

بعدش گفت: حاجی! انشالله میخوایم به مناسبت عید غدیر، با همکاری چندتا دانشگاه جهرم، یک جشن بزرگ در سالن سینما برگزار کنیم. نظرتون چیه؟ چیکار کنیم که بشه قشنگ کنترلش کرد و به انحراف کشیده نشه؟ و...

بهش گفتم: ببین داداش! شما لطف داری که منو محرم میدونی و با من مشورت میکنی. اتفاقا فلانی و فلانی هم زنگ زدن و اونا هم محبت داشتند اما خودتون که روحیه منو میدونین. من با اینجور جشن ها خیلی موافق نیستم که چندتا علتش از این قراره:

1- چون فرهنگ درستی جا نیفتاده، اکثر بچه های دانشگاه برای فیلم آخرش و خنده و جک و جفنگش میایند یا برای .... در نتیجه شما نمیتونین با این فرصت اندک چند روزه کار خاصی بکنین

2- معمولا سخنران های اینجور مجالس، زینت المجالس هستند و گمون نکنم بزرگواری بتونه مثل جشن ازدواج حضرت زهرا سه سال قبل بنده در دانشگاه جهرم، بچه ها را ساکت کنه. اینم که من دارم میگم فایده چندانی نداره و با اینکه حرفای اونشب را چندین سایت پوشش داد اما خودم چندان راضی نبودم و میدونم که عزیزان دیگر هم نمیتونن از فرصت یک ربعی که در اختیارشون میذارن معجزه بکنن.

3- هیچ نظارتی روی شعرهای مداحان وجود نداره و دلمون خوشه که میایند و شعری میخونند و کف زنی هم میشود و یه عده هم کل و جیغ میکشند و مسئولان جلسه هم ذوق میکنن که: وای خدا چقدر جلسه گرفته و بچه ها با جلسه ارتباط برقرار کردند!!!

4- کدوم دانشجو در شب غدیر، فکر کرد؟ متحول شد؟ اندیشید؟ این همه خرج میکنین که چی؟ که چی بشه؟

اصلا جلسات جشن اینچنینی حتی هیئاتمون مردم را تشویق به فکر کردن میکنن؟ والله ما که به اندازه ای که دیدیم مردم را تشویق به صدای بلند صلوات و محکم کف زدن و حالا دستات را بیار بالا و... کردند، کسی به اصل مفهوم غدیر و اتمام نعمت و حق تشیع و... توجه نمیکنه.

من با اصل جشن و شادی مخالف نیستم و خودتون هم منو میشناسین که چقدر مخصوصا در مجالس آقایون شوخی میکنم. اما دلم گرفته از این همه انرژی و بودجه ای که (نگم تلف) خرج میشه برای بازده 10 درصد!

گفت: حاجی بخدا قبول دارم حرفاتونو. پیشنهادتون چیه؟ چیکار کنیم؟

 

گفتم: آفرین! همینو بپرس.

توی دانشگاهی که من الان در اصفهان هم تدریس میکنم و هم امور فرهنگی دانشجوییش رابه عهده دارم، طرحی را داریم پیاده میکنیم که به نظرم تیر آخره.

حالا نگیم تیر آخر، حداقل بهترین تیری هست که توی کمچه داریم.

 

ما اومدیم جشن را واگذار کردیم به هیئت، و خودم اومدم وسط میدون برای برگزاری «کارگاه تولد دوباره بچه شیعه دانشجو» که انشاءاللهبه مدت سه روز برگزار میشه و با پذیرایی کامل و لوح تقدیر به نشانه تولد دیگر داده خواهد شد.


در این کارگاه، که با ثبت نام قبلی انجام شده، تا همین حالا به اندازه دو سه برابر جمعیت شلوغترین شب هیئت دانشگاه ثبت نام کردن.

اما خداییش نباید از تبلیغات جذاب و ذکر فوائد این کارگاه در بنر تبلیغاتیش غافل شد.

بنده خدا گفت: حاجی دمت گرم! عالیه. خوش به حالتون. حاجی بنظرت مطرح کنم؟

گفتم: اگه میدونی که ضایع نمیشه و آدمش دارین که بتونه کارگاهش اداره کنه و انقلابی بیاد وسط، یا علی!

گفت: نمیدونم. خودمم میدونم که اگه بشه جشن در سینما ، مثل هر سال میشه و فایده چندانی نداره.

گفتم: توسل به امیرالمومنین پیدا کن و اگه دیدی میشه برو دل میدون. بقیش با صاحب جلسه.

گفت: حاجی معمولا در این جلسات گناه خیلی میشه و حتی کنترل جو مذهبی جلسه و کنترل دختر و پسرای آخر مجلس از دستمون کنده میشه.

گفتم: نمیدونم. اما اگه اینجوری باشه که میگی، فقط یه جمله از شهید کاظمی میگم بعدش هرچی خودت تصمیم گرفتی عمل کن.


شهید کاظمی میگه: برای خوشایند و اوقات خوش دیگران، به جهنم نروید!








امشب سر یه ماجرایی یه کم خلقم تنگ بود. حالا اگه نمیگین: همیشه اینجوری هستی!

طاها(پسرم، چهار سالشه) اومد یه نقاشی بهم داد که مثلا یه کم جو را عوض کنه. دیدم یه دایره کشیده و وسطش کلی با خط های سیاه و کبود، تیره کرده.

ازش پرسیدم که این چیه؟

گفت: این صورت یه بچه ای هست که اینقدر کثیفه که اصلا معلوم نیست!!!

یعنی این پسر در خندوندن من، استاد درس خارجه!

 

بعدش بازم نیاز بود که درباره همون جریانی که خلقمو تنگ کرده بود یه کم دیگه فکر کنم و تصمیم لازم را بگیرم

که دیدم بازم طاها اومد روبروم نشست.

گفتم: جانم بابا! کاری داری؟

گفت: نه.

گفتم: پس چرا به من زل زدی؟ لطفا تنهام بذار. میخوام یه کوچولو دیگه فکر کنم.

گفت: خودت دیشب گفتی که وقتی کسی ناراحته نباید تنهاش بذاریم تا یه وقت خدایی نکرده کاری دست خودش نده! منم تنهات نمیذارم تا یه وقت کاری دست خودت ندی!

گفتم: پاشو برو نقاشی بکش.

گفت: خودت گفتی اسراف در هر کاری خوب نیست. من امروز چندتا نقاشی کشیدم.

دیدم نمیره

گفتم: پس پاشو یه لیوان آب بیار

الهی فداش بشم بهم گفت: چشم اما خودت گفتی باید بگیم: لطفا برو برام آب بیار!

 

فاصله ای که رفته بود آب بیاره کلی خندیدم و یاد اون حدیث افتادم که میگه: بچه ها صندوقچه اسرار وجود والدینشان هستند. بنگرید در وجودشان چه به امانت میگذاید.

وقتی برگشت و من آب را خوردم بهش گفتم: ممنون بابایی! حالم بهتر شد. چقدر خوب شد که تنهام نذاشتی.

 

(وَ إِنْ یَکادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَ یَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ . وَ ما هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِلْعالَمِین‏)







دل سفر کن در منا و عید قربان را ببین

چشمه های نور و شوق آن بیابان را ببین

گوسفند نفس را با تیغ تقوی سر ببر

پای تا سر جان شو و رخسار جانان را ببین

 

 

عید سعید قربان به تمام عزیزان تبریک و تهنیت عرض میکنم.

بنده را از دعای خیرتان محروم نفرمایید.







بسم الله الرحمن الرحیم

خوشحالم که بعد از چندین سال، دوباره وبلاگم به روز میشه. جهرم موندن و درگیر مسائل تبلیغی و انواع کلاس ها و جلسات مختلف شدن، فرصت زیبای خلوت ها را ازم گرفته بود هرچند تنهایی ما انسان ها هیچ وقت از ما سلب نمیشه.

امشب با یک مطلب قشنگ درباره حکمت خداوند در خدمتتون هستم. انشاءالله بتونم به روز بمونم.

حکمت خداوند رحمان

 

گنجشک به خدا گفت: لانه ی کوچکی داشتم که آرامگاه خستگی و سر پناه بی کسی ام بود اما طوفان تو آن را از من گرفت. کجای دنیای تو را گرفته بودم؟ خدا گفت: ماری در راه لانه ات بود، تو خواب بودی، باد را گفتم لانه ات را واژگون کند، تو از کمین مار پر گشودی! چه بسیار بلاها که از تو، به واسطه ی محبتم دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام برخاستی.




برچسب ها : حدادپور، حکمت، خداوند، طوفان، گنجشک، مار



سلام خدمت همه عزیزانی که بارها به خاطر به روز نبودن وبلاگم به من انتقاد کرده بودند.
امیدوارم حال همه سروران خوب باشه.
در ادامه، نامه ای را که در نشریه مبلغان از من چاپ شد خدمتتان تقدیم میکنم.

بسم‌الله الرحمن الرحیم

نامه یک مبلّغ به آبجی کوچیکش

اشاره

 خانم‌ها علی‌الخصوص دختران و بانوان جوان‌تر، از مهم‌ترین اقشار و حتی در بعضی مناطق، دارای حضوری پررنگ‌تر از آقایان در مجالس دینی و مذهبی هستند. از شاخص‌ترین مباحث مورد نیاز برای این دسته از مخاطبانمان، بررسی پدیده شوم «فریب دختران وزنان»و بصیرت افزایی درباره راه‌های شیاطین برای جذب آنان است. در این نوشتار، با زبانی نسبتاً عامیانه و در قالب نامه، جهت تنویر افکار بانوان گرامی علی‌الخصوص دختران جوان، مهم‌ترین و شایع‌ترین راه‌های فریب دختران توسط مردان و پسران سودجو بررسی خواهد شد. امید است؛ ازآنجاکه مطلب حاضر، از موضوعات تبلیغی چند سخنرانی نگارنده در مجامع مختلف با حضور جوانان علاقه‌مند بوده و برکات آن نیز تجربه‌شده، بتواند سوژه جالب‌توجهی در حلقه‌های معرفتی مبلغان محترم با جوانان عزیزمان باشد.

محمدرضا حدادپور جهرمی

خواهر گل و گلابم سلام

 امیدوارم حالت خوب باشه و همیشه سالم و سرحال باشی. ببخشید که خیلی وقته نتونستم بیام شهرمون و بابا و مامان و آبجی عزیزمو ببینم. خدا میدونه دلم پیشتون هست و واستون دعا میکنم که فکر میکنم همین دعاها، بهترین کاری هست که میتونم انجام بدم. اگه از حال منم بخوای بدونی، الهی شکر. بد نیستم. ینی خوبم. قم خیلی راحت بودیم و از برکات حوزه و حرم بی بی استفاده میکردیم اما از وقتی از قم هجرت کردم و به این روستای کوچیک واسه تبلیغ اومدم، احساس وظیفم هم بیشتر شده و حتی حس میکنم اگه همین حالا بمیرم و ریق رحمت رو سر بکشم، وجدانم راحت تره! چرا که میدونم حداقل مفیدتر واقع شدم و دست چندتا دختر و پسر همسن و سال تو و دیگران را تونستم بگیرم. بگذریم.

 حرفای مختلفی درباره آبجی زهرای عزیزم از خونه بهم میرسه. شنیدم خانم تر شدی و از بچگیت دوس داشتنی تر. بزرگتر شدی و چادر مشکی و مقنعه ات را که سر میکنی (هزار ماشالله و بلکه صدهزار ماشالله) قند تو دل بابا و مامان و داداش و زن داداشت آب میشه. شنیدم تو همین چند ماهی که داداشی نبوده، چندتا خواستگار هم داشتی و چون تیپ و ظاهرت خوب بوده، توجهی به سن و سالت نکردن و اسباب خنده ما رو فراهم کردن! اینکه میگم «اسباب خنده» نه اینکه بهت خندیده باشم. ذوقتو میکردم و خندم میگرفت که آبجی زهرام واسش خواستگار اومده! اما عزیزدلم! خیلی وقت بود که میخواستم یه کم با هم راحت حرف بزنیم و چندتا حرف که خلاصه یه دنیا دلواپسی و محبت یه داداش به آبجی کوچیکش هست در چندتا نکته خلاصه کنم. میدونم اهل رعایت مسائل شرعی و حیا و عفاف هستی اما وقتی تصمیمم واسه نوشتن نامه قطعی شد که توی آخرین باری که بعد از مدتها اومده بودم خونه و خونواده دایی و خاله اومده بودن منو ببینن، احساس کردم با پسراشون خیلی راحت برخورد میکردی و با تیپ و ظاهر نسبتا راحت، نشسته بودی باهاشون بگو بخند میکردی. میدونم اهل برنامه ای نیستی ولی دلم از دلشوره یه جوری میشه وقتی یادم میاد که تو خونه و بیرون، مدام با گوشیت ور میرفتی و هرچی مامان میگفت بیا کمک، توجهی نمیکردی و حتی بعضی وقتا یواشکی جیم میشدی و میرفتی توی اتاقت و آروم حرف میزدی و برمیگشتی. نمی پرسم با کی حرف میزدی چون بهت اعتماد دارم اما زهرای عزیزم، عزیزدل داداشی! سن و سال تو الان به عنوان یه دختر دبیرستانی که داره کم کم وارد دانشگاه میشه، خیلی حساسه و خلوت و روح تو از گلبرگ گل هم لطیف تره. چون خیلی وقته که بخاطر موقعیتم جوونای زیادی به من مراجعه میکنند و مشاوره میگیرن، دلم میخواد از تجربه های زندگی دیگران واست بگم تا یه کم دور و برت رو بهتر بشناسی و فکر نکنی همه مثل خودت مهربون و ساده و بی ژیله پیله هستن. البته قبلش اینو بگم که نمیخوام کاری کنم که نسبت به همه سوء ظن پیدا کنی اما نکاتی هست که بدونی خیلی بهتره و من قضاوت این مسئله را به خودت میسپارم.

 آبجی جونم! «احترام» گذاشتن به مردم و حتی نامحرمان یه حرفه و «اعتماد» به اونا و «راحت رفتار کردن» یه حرف دیگه. باید به همه احترام گذاشت و نباید حرمت کسی را شکست اما مجبور نیستیم و معقول هم نیست که به همه نوع آدم اعتماد کنیم و باهاشون خیلی لارج و راحت رفتار کنیم. تازه یادت باشه که بعضیا ارزش اعتماد ندارند و عده ای حتی ارزش «اعتنا» هم ندارن و باید فقط از کنارشون رد شد و کمترین توجهی بهشون نکرد. بذار راحتت کنم و بگم که اصولاً به هیچ مرد نامحرمی اعتماد نکن اما حداقل به پانزده تیپ از آقایون (اعم از مجرد و متاهل) حتی اعتنا هم نکن. (ممکنه به نظر برسه بعضی خصلت هایی که میخوام بگم خیلی بهم نزدیکن و یا بعضیا چندتا از این خصوصیات را باهم دارن) مختصراً اون پانزده گروه اینا هستن:

1-     مردها و پسرایی که به جای شناخت منطقی و اصولی از تو، سراغ جنبه های احساسی وجودت میرن و با عواطف و احساساتت بازی میکنن. از خودخواه ترین آدمان. تشنه عواطف ظریف و لطیف دخترونت هستن. دوستیشون بیشتر در حد حرف میمونه و حتی ممکنه تو را واسه پز دوس دختر داشتنشون بخوان. اینا هدفشون شخصیت تو نیست و فقط (یه مشت) حرفای عاطفی و احساسی تحویلت میدن و بعد از مدتی که تاریخ مصرفت واسشون تموم شد ولت میکنن.

2-    مردها و پسرایی که از آشنایی با بابا و مامان طفره میرن و کلاً اهل مسئولیت پذیری و این حرفا نیستن. فقط بهت وعده های سر خرمن میدن. هرچی منتظر میشی که اگه دوستت داره، با خونوادش بیاد خونه و با مامان و بابا آشنا بشن، نمیان و مدام بهونه میارن و فقط رابطه رو با تو طولانی و خسته کننده میکنن. متاسفانه هیچ حسابی نمیشه روی اینا کرد و حتی ممکنه بعد از مدتی بهت بگن: نشد! دوس داشتم با خانواده بیام اما نشد! خدافظ!

3-    مردها و پسرایی که معمولاً حرفای نامتعارف و تحریک کننده میزنن. مدام از تیپ و قیافه و هیکلت تعریف میکنن و جوری سر بحثو باز میکنن که همیشه به حرفای زشت و تحریک کننده ختم میشه. تلاش میکنن مهم ترین و برنده ترین سلاح دنیا و جذابترین زیبایی آفرینش که همون «بدنت» باشه را تصاحب کنن. مدام ازت عکسای جورواجور میخوان و به تدریج، حیای زیبا و غرور قشنگ دخترونتو ازت میگیرن؛ از ناجورترین آدمای روی زمینن و معلوم نیست که تو آبجی عزیز من، چندمین طعمشون باشی؟!

4-    مردها و پسرایی که یواش یواش محبتشون را به هر طریقی تو دلت میندازن و تمایل به آشنایی و رابطه طولانی دارن و زمان مشخص و سرانجام روشنی هم واسه این رابطه مجهول اعلام نمیکنن. همش میگن: بسپارش به زمان! بذار زمان تکلیفمونو روشن کنه! اما آخرش هم نمیفهمی که کجای زندگیش بودی و اصلاً چرا اومد و چرا رفت؟!

5-    بعضی از پسرا و مردها هم هستن که واسه «جلب توجهت»، مدام از فشار دیگر دخترها و زن ها بهش حرف میزنن و اینکه هیچکدومشونو قبول نداره و دارن کلافش میکنن و مدام واسش مزاحمت میتراشن. نه میشه به راحتی ردشون کرد و نه میشه باورشون داشت. ادعا میکنن که به تو پناه آوردن، چون که احساس میکنن تو با همشون فرق داری و... اصلاً راست و دروغ احساسشون هم معلوم نیست و نمیدونن که کسی با وجود چندتا مزاحم، مهم نمیشه و اصلاً اهمیتی ندارن.

6-     مردها و پسرایی که دم از پاکی و صداقت میزنن و مدعی میشن که «نیتشون خیره» اما چون حوصلشون سر رفته و دنبال تنوع میگردن سراغت اومدن و برای علنی کردن این ارتباط امروز و فردا میکنن: بذار درسم تموم بشه! سربازی نرفتم! هنوز بیکارم! پس انداز کافی ندارم! بذار موافقت خونوادمو جلب کنم! و...

یکی نیست بپرسه: آخه تو که این همه گیر و گرفتاری داری و هنوز شرایط جمع و جور کردن خودتو هم نداری، چرا دل آبجی منو اول اسیر خودت میکنی و بعدش یادت میاد که هنوز شرایطشو نداری؟!

7-    بعضی از «خطرناکترین» مردها و پسرا هم کسانی هستن که مدام دم از خواهر و برادری میزنند و مثلاً میخوان با شرعیات پیش بیان لذا چراغ خاموش حرکت میکنن و چنان با احتیاط و عبارات مذهبی بازی میکنن که حتی تصورشو هم نمیکنی که این آقا اون کاره باشه! اما غافل از اینکه گفتن کلمه «خواهر و برادر»، حرامیو حلال نمیکنه و اصولاً هیچ زن و مرد نامحرم جوونی نمیتونن باهم باشن و رابطه نسبتاً عاطفی باهم برقرار کنن اما همیشه به چشم خواهر و برادری بهم نگاه کنن! مگه میشه به هوای نفس و شهوت دروغ گفت و یا مگه میشه سر دین کلاه گذاشت؟!

8-    بعضی از مردا و پسرای فامیل هم قوم و خویش بودن را عَلَم میکنن و اقوام بودن را بی خطر جلوه میدن! هی میگن: ما که از کوچیکی باهم بودیم! پس فرق من با غریبه ها چیه؟ تو هم مثل خواهرمی! این از «شایعترین» خطراتی هست که دخترای هم سن و سال تو رو تهدید میکنه. یه جایی به نقل از دخترخانم امام خمینی (رحمه الله علیه) میخوندم که: اینقدر امام روی محرم و نامحرمی حتی در روابط خانوادگی و فامیلی حساس بودن که به دخترخانومشون فرموده بودن که: سلام کردن به نامحرم حتی داماد خانواده (شوهر خواهر) هم واجب نیست چه برسه به اینکه سر سفره ای بشینی که نامحرم باشه!

9-    مردا و پسرایی که برای جلب توجهت، مدام خرج های گزاف میکنن و با خریدن هدیه های مختلف و گاه و بیگاه، وابستگی غیر ارادی شدیدی در تو ایجاد میکنند. در روایات هم داریم که هدیه و خرج کردن، وابستگی میاره و وابستگی هم تدریجاً سبب غرق شدن در روابط میشه. اما عزیزدلم! حتی اگه این پول ها و هدیه ها را هم حرام یا شبهه ناک ندونیم، اما مقدمه خیلی از حرام ها و چشم داشت ها و وابستگی ها و... را فراهم میکنه که به سادگی نمیشه از تبعاتش خلاص شد.

10   - مرداوپسراییهمهستن که سر بزنگاه تنهایی و نیازمندی و خلاءهای روحیت پیداشون میشه و ادعای دلسوزی و بی چشم داشتی هم میکنن. میدونن که یافتن و کمک کردن به زن ها و دخترا در لحظات سخت زندگیشون، بهترین راه برای وابسته کردن و مدیون کردن اون خانوماست. خیلی مراقب باش و سفره دلتو پیش همه باز نکن و همیشه اون روایت زیبای امام علی (علیه السلام) یادت باشه که فرمودن: سرّی که خودت نتونی حفظش کنی، انتظار نداشته باش کسی واست حفظش کنه. خیلی از سوتی ها و سواستفاده ها ثمره اعتماد به افراد نالایق در شرایط دشوار است.

11   - بعضی از مردا و پسرا با پیامک و زنگ زدن های مدام به گوشیت، بعد از کلی جنگ اعصاب، ادعا میکنن که فقط به یه «پناهگاه» واسه شنیدن درددلهاشون نیاز دارن حتی اگه تو به اونا هیچ توجهی هم نکنی! ممکنه بگن که شما گوشیو بردار اما هیچی نگو و فقط گوش بده! اینا کسایی هستن که خیلی با برنامه پیش میرن و میدونن که هیچ دختر و زنی پیدا نمیشه که به تدریج به صدا و صوت حتی یه مزاحم عادت نکنه. حواست باشه که از اولش بهشون توجه نکنی و الا دیگه بیرون اومدن از چنگ اینجور آدما مصیبته. تجارب تلخ اینجور خانوم ها نشون داده که اگه از اول بهشون رو نمیدادن، هیچوقت «معتاد» صدا و حضورشون تو زندگیشون نمیشدن.

12   - «زبون تملق» بعضی پسرا و مردها اینقدر چربه که در دقایق اولیه هم کلام شدن با اونا یه جوری باهات حرف میزنن و تو را منحصر به فردترین دختر عالم معرفی میکنن که کم کم خودت هم شک ورت میداره و قاط میزنی! در حقیقت، اونا تو را بزرگ نمیبینن و گرنه اصلاً سراغت نمیومدن. بلکه اونا میخوان تو را با زبونشون تصاحب کنن. آخرش هم با همون زبون قالت میذارن. پسرا و مردای متملق حتما یه چیز بدردبخور در تو پیدا کردن و در حقیقت تو را واسه خودت نمیخوان بلکه کاملاً تاجرانه (یه تجارت و سود یه طرفه) اما نامحسوس باهات یه طرفه معامله میکنن. واسه اینجور مردها نفع خودشون مهمه نه حقیقت و ذات تو.

13   - بعضی از مردها و پسرا برای جلب توجّهت، «مظلومیت ها و محرومیت هات» را یادآوریت میکنن و اگه بشینی پای حرفاشون، کم کم توهّم میزنی که چقدر بدبختی و تنها شاهزاده و معجزه زندگیت، همین پسری هست که الان داره مختو میزنه! غافل از اینکه بالاخره یه سری محرومیت ها در زندگی همه هست و راهش این نیست که برای برطرف کردن اون محرومیت ها و ضعف ها به هر بی سر و پایی متوسل شد.

14   - حربه «تقدیر» از مهم ترین حربه هایی است که بعضی از مردها و پسرا ادعا میکنن که به خاطر اون سر راه همدیگه قرار گرفتین و لابد اصلاً خواست خدا بوده که سر راه زندگی همدیگه قرار بگیرین! ادعا میکنن که اگه بزنی زیرش و بخوای نادیدش بگیری، آهش دامنتو میگیره و پشت پا زدن به تقدیر و خواست خداست!

واقعاً مسخره است. اگه اینجوری باشه، آدما باید تن به هر کثافتی که سر راهشون قرار میگیره بدهند و از نفرین حتی جنایتکارترین آدم ها هم باید ترسید و به همشون جواب مثبت داد تا یه وقت خدایی نکرده آهشون دامنت را نگیره! اون موقع است که اختیار انسان و بهشت و جهنم و... هم زیر سوال میره و هزارتا اشکال دیگه.

15   - مردایی هم هستن که با «متاهل» معرفی کردن خود، خودش و خونش و ماشین و خلوتش را بی خطر و بی گناه جلوه میده! معمولاً اینجور مردا ادعا میکنن که ازدواج زودهنگام داشتن و تا چشم باز کردن، دیدن که زن و بچه قد و نیم قد دور و برشونو گرفته. تا اینکه تو رو دیدن و یاد همه عشق و زیبایی های برباد رفتشون افتادن! الان هم فقط تنها عامل آرامششون تویی و اونا رو یاد آرزوهای بر بادرفتشون میندازی!

 لااله الا الله. میبینی عجب روزگاریه؟ شاید این حرفها و شخصیتها واسه تو آشنا نباشن اما بهم حق میدی نگرانت باشم و نخوام که آبجی عزیزم حتی یه لحظه هم طُعمه اینا بشه؟ میدونی هفته ای چندتا قربانی این مسائل بهم مراجعه میکنن و چقدر از سادگی و پاکی بر باد رفتشون ناله میکنن؟ زهرا جون! نمیخوام بترسونمت اما وقتی خانم ها و دخترای فریب خورده در این زمینه ها به مرکز مشاوره مسجدمون مراجعه میکنن و این چیزا رو میشنوم و باهام مشورت و دردل میکنن، احساس میکنم که تو جلوم نشستی و داری باهام حرف میزنی. همه مردا و پسرایی که واست تشریح کردم، شاخ و دم ندارن که بشه به راحتی تشخیصشون داد لذا باید به همه احترام گذاشت اما نباید به کسی به راحتی اعتماد کرد.

داداشی! میدونی که اهل طولانی حرف زدن نیستم و همیشه توی منبرها و کلاسام، حرفامو ساندویچی به مخاطبم میدم تا کسی مجبور نباشه تحملم کنه. بذار همونجوری و بدون پیج و تاپ، چندتا نکته کاربردی بهت بگم:

1-    تو کوچه و محل و خیابون که میری، خیلی با وقار و حجاب کامل همیشگیت باش تا مثل یه شکلات بدون حجاب نباشی و مگس ها و خرمگس های مزاحم جذبت نشن.

2-    از خنده صدادار و هرگونه جلب توجه در مکانی که نامحرم هم حاضر است پرهیز کن تا خدایی نکرده ارزشت زیر سوال نره.

3-    اجازه نده با هر حالت و هر پوششی، دوستات توی مدرسه و مهمونی ها ازت عکس بگیرن و بعدش نگران این باشی که عاقبت عکسات توی فلش یا گوشی دوستات چی میشه؟

4-    وقتی با نامحرم حرف میزنی، نگاشون نکن و طولش نده تا خیال خام ورش نداره و حتی دربارت فکر بد نکنه.

5-    از بابا و مامان، عاقلتر و دلسوزتر توی زندگی هیچکس نیست (حتی پدر و مادرهای بی سواد) پس از اینکه در جریان همه کارها و زندگیت باشن خوشحال باش و احساس حقارت نکن (هرچند خودم هم نوکرتم و میتونی همیشه روی داداشت حساب کنی)

6-     وقتی پیامک یا تک زنگ مشکوک و با شماره غریبی روی گوشیت میبینی، اصلاً حساس نشو و جوابشو نده حتی اگه صدبار این مسئله اتفاق بیفته. چون این یه دامه و معلوم نیست تهش چی درمیاد.

7-    از مراوده با دوستان و همکلاسیایی که مدام از روابطشون با نامحرم دم میزنن و تعریف میکنن پرهیز کن تا کنجکاو نشی و قبح این مسئله واست نشکنه.

خلاصه خیالم ازت راحته و میدونم که میدونی که در آستانه دالان این روابط قرار نگرفتن، خیلی از بیرون اومدن از دام این مسائل راحتتره؛ و این حرفا رو که گفتم بذار به پای اینکه خیالم از بابت دیگران راحت نیست. بازم باید بگم که دلم خیلی هوای خونه و مسجد محلمون و بابا و مامان و آبجی گلمو کرده. راستی زن داداش و طاها هم سلام میرسونن. خیلی مواظب خودت باش. التماس دعا



- پژوهشگر، مبلّغ و طلبه سطح چهار حوزه علمیه قم؛ mohajeran14@yahoo.com




برچسب ها : حدادپور، نامه، خواهر، آبجی، مرد، پسر، اغفال



 

قرآن ، من شرمنده توام ...

 

قرآن ! من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساخته‌ام که هر وقت در کوچه‌مان آوازت بلند می‌شود همه از هم می‌پرسند ” چه کس مرده است؟ ” چه غفلت بزرگی که می‌پنداریم خدا تورا برای مردگان ما نازل کرده است.

 قرآن! من شرمنده توام اگر تورا از یک نسخه عملی به یک افسانه موزه نشین مبدل کرده‌ام .

 

یکی ذوق می‌کند که تورا بر روی برنج نوشته، ‌یکی ذوق می‌کند که ترا فرش کرده، ‌یکی ذوق می‌کند که تورابا طلا نوشته، ‌یکی به خود می‌بالد که تورا در کوچک‌ترین قطع ممکن منتشر کرده و  آیا واقعا خدا ترا فرستاده تا موزه سازی کنیم ؟

 

قرآن! من شرمنده توام اگر حتی آنان که تو را می‌خوانند و تورا می‌شنوند،‌ آن چنان به پایت می‌نشینند که خلایق به پای موسیقی‌های روزمره می نشینند .. اگر چند آیه از تو را به یک نفس بخوانند مستمعین فریاد می زنند ” احسنت ! ” گویی مسابقه نفس است

 

قرآن !‌ من شرمنده توام اگر به یک فستیوال مبدل شده‌ای حفظ کردن تو با شماره صفحه، ‌خواندن تو از آخر به اول، ‌یک معرفت است یا یک رکورد گیری؟ ای کاش آنان که تورا حفظ کرده‌اند، ‌حفظ کنی، تا این چنین تورا اسباب مسابقات هوش نکنند .

 

خوشا به حال هر کسی که دلش رحلی است برای تو .

 آنان که وقتی تورا می‌خوانند چنان حظ می‌کنند،‌ گویی که قرآن همین الان به ایشان نازل شده است. آنچه ما باقرآن کرده‌ایم تنها بخشی از اسلام است که به صلیب جهالت کشیده ایم.                    

                                            دکترشریعتی







سلام دوستان

دیروز سر کلاس ، قضیه ای تعریف کردم که شاید نقلش اینجا هم خالی از لطف نباشه .

نقل است که دو عارف با هم از راهی گذر میکردند . دختر زیبا و جوانی را دیدند که بخاطر آسیب جدی که به پایش وارد شده بود قادر به راه رفتن نبود و نمیتوانست از عرض خیابان عبور کند . یکی از آن عرفا دست آن دختر زیبا را از زیر عبای خود گرفت و او را به آن طرف خیابان برد . سپس با دوست عارفش به حجره رفتند . دوستش که این صحنه را دیده بود و نمیتوانست جلوی خودش و حرفی که در دل داشت بگیرد گفت : اصلا از شما با آن سابقه عرفانی انتظار نداشتم که با دیدن آن دختر زیبا اینچنین از خود بیخود شوید و او را به آن طرف برسانید درحالی که دستان او را هم گرفته بودید .

عارف انسان دوست فرمود : من فقط آن دختر را در خیابان دیدم و همان جا هم رهایش کردم اما تو آن را با قوه خیالت به خانه هم آوردیش .






صفحات :
|  <  <<  26  27  28  29  30  >>  >  |